چرخ چاه
شما اصولأ باورتان میشود که يک آدمی که کارش خريد و فروش نیست برود ماشين نو از کارخانه بخرد و خوب آب بندیاش بکند بعد پول بدهد و وقت صرف کند و همه جای ماشین را درست و راست کند آنوقت بفروشدش و باز برود يکی ديگر از همانها را بخرد؟ شما گريه و زاری چنين آدمی را باور میکنيد که بگويد من توی عمرم مدام در به در به دنبال يک ماشین خوب گشتهام و پيدايش نکردهام؟
نوشتههایهای اهل سياست معاصر را که میخوانيد متوجه میشويد دو تا حسرت بزرگ در نوشتههایشان وجود دارد. يکی مربوط است به از دست رفتن اميرکبیر که سر منشاء صدارت بر مبنای مردم مداری در ايران بود و دومی خانه نشين شدن مصدق که باز هم نخست وزير مردم بود. حالا البته داستانهای بيشتری هم هست مثل مشروطيت که صد سال سابقه دارد. منتها يک چيزهای ديگری هم هست که آدم خوب که فکرش را میکند میبيند حسرتشان کمتر از اميرکبير و مصدق نيستند.
هولاکوخان مؤسس سلسلهی ايلخانان مغول است و ما ايرانیها به مغولها آنقدری دشنام میدهيم که ديگر چيزی بدتر از حملهی مغول برای انتساب يک خرابی به چيزی يا کسی برایمان وجود ندارد. همين هولاکوخان، نوهی چنگيز هم بوده و آنقدری از پدربزرگش فاصلهی زمانی ندارد که مردم آن روزگار مصايب پدربزرگش را فراموش کرده باشند.
اما همين هولاکوخان بلاخره به واسطهی يک وزير ايرانی که خواجه نصيرالدين طوسی باشد هزينهی ساخت بزرگترين رصدخانهی آن دوران را پرداخت کرده. همين رصدخانهی مراغه که هنوز هم خرابیهايش وجود دارد. خوب همهاش به خود او نبوده که رصدخانه بسازد يا کتابخانه اسماعيليان را در الموت حفظ کند. اصل داستان در وجود خواجه نصير و عطاملک جوينی بوده که میدانستهاند چطور يک مغول را به يک آدم پول خرج کن برای علم و فرهنگ تبديل کنند. من گاهی فکر میکنم اگر به همين منوال پيش میرفت و هولاکوخان در 48 سالگی نمیمرد لابد تا اواخر عمرش دانشگاه هم میساخت. همين که میگويند دارالفنون منشاء تغييرات اجتماعی بعدی در جامعهی ايرانی شد میتوانست در زمان هولاکوخان هم رخ بدهد. دست کم در نجوم که رخ داده بود.
ايرانی کردن مغولها و به علم و فرهنگ کشاندنشان آنقدری دوام نياورد و با ناشکيبايی ما، اوضاع به ملوک الطوايفی کشيده شد تا به دوران صفويه رسيد و که باز چرخ چاه را از نو ساختيم. و اين چرخ چاه باز دوباره با افشاريه و بعد با زنديه و قاجار ادامه پيدا کرد تا رسيد به پهلوی و جمهوری اسلامی. آدم همينقدر که حساب میکند که همان هولاکوخان میتوانست ما را به جايی برساند و چند بار اين داستان اضمحلال و بازسازی تکرار شده تازه يادش میافتد که چقدر هر بار خودمان ساختهايم و باز خرابش کردهايم.
شما باورتان میشود يک روزگاری يکی از همان آدمهای نسل اول انقلاب که شعارشان اين بود که رهبر ما طفل چهارده سالهایست که تانک را منفجر میکند امروز برای رأی گرفتن با ساسی مانکن ملاقات کند؟ اصولأ باورتان میشود در حالی که يک آدمی مثل خانم فاطمه رجبی دارد دربارهی معجزهی هزاره سوم و مشارکت اولياء و انبياء در دولت حرف میزند اصولأ ساسی مانکن هم توليد بشود که بعد اثرش در انتخابات قابل توجه باشد، بطوری که يک آدمی از اين محصول توليد هزاره سوم بهره برداری تبليغاتی کند؟
شما باورتان میشود يک روزگاری بابت سرود آفتابکاران يک عدهای را ببندند به تير و تهمت اما بعد همين سرود بشود مايهی رأی جمع کردن؟ شما باورتان میشود يک آدمی از قوم مغول که کارشان خرابی بود هم رصدخانه بسازد، هم کتابخانهی يک گروه پارتيزانی را حفظ کند و بعدیهايش هم گنبد سلطانيه درست کنند که حالا بشود مايهی مباهات معماری ايرانی؟
يعنی فکر میکنيد ما همين حالا که خوب بلديم حضرات را تغيير بدهيم باز بايد برويم سراغ يک گروه ديگری که دوباره نسلهای بعدی چرخ چاه را از نو بسازند؟
نوشتههایهای اهل سياست معاصر را که میخوانيد متوجه میشويد دو تا حسرت بزرگ در نوشتههایشان وجود دارد. يکی مربوط است به از دست رفتن اميرکبیر که سر منشاء صدارت بر مبنای مردم مداری در ايران بود و دومی خانه نشين شدن مصدق که باز هم نخست وزير مردم بود. حالا البته داستانهای بيشتری هم هست مثل مشروطيت که صد سال سابقه دارد. منتها يک چيزهای ديگری هم هست که آدم خوب که فکرش را میکند میبيند حسرتشان کمتر از اميرکبير و مصدق نيستند.
هولاکوخان مؤسس سلسلهی ايلخانان مغول است و ما ايرانیها به مغولها آنقدری دشنام میدهيم که ديگر چيزی بدتر از حملهی مغول برای انتساب يک خرابی به چيزی يا کسی برایمان وجود ندارد. همين هولاکوخان، نوهی چنگيز هم بوده و آنقدری از پدربزرگش فاصلهی زمانی ندارد که مردم آن روزگار مصايب پدربزرگش را فراموش کرده باشند.
اما همين هولاکوخان بلاخره به واسطهی يک وزير ايرانی که خواجه نصيرالدين طوسی باشد هزينهی ساخت بزرگترين رصدخانهی آن دوران را پرداخت کرده. همين رصدخانهی مراغه که هنوز هم خرابیهايش وجود دارد. خوب همهاش به خود او نبوده که رصدخانه بسازد يا کتابخانه اسماعيليان را در الموت حفظ کند. اصل داستان در وجود خواجه نصير و عطاملک جوينی بوده که میدانستهاند چطور يک مغول را به يک آدم پول خرج کن برای علم و فرهنگ تبديل کنند. من گاهی فکر میکنم اگر به همين منوال پيش میرفت و هولاکوخان در 48 سالگی نمیمرد لابد تا اواخر عمرش دانشگاه هم میساخت. همين که میگويند دارالفنون منشاء تغييرات اجتماعی بعدی در جامعهی ايرانی شد میتوانست در زمان هولاکوخان هم رخ بدهد. دست کم در نجوم که رخ داده بود.
ايرانی کردن مغولها و به علم و فرهنگ کشاندنشان آنقدری دوام نياورد و با ناشکيبايی ما، اوضاع به ملوک الطوايفی کشيده شد تا به دوران صفويه رسيد و که باز چرخ چاه را از نو ساختيم. و اين چرخ چاه باز دوباره با افشاريه و بعد با زنديه و قاجار ادامه پيدا کرد تا رسيد به پهلوی و جمهوری اسلامی. آدم همينقدر که حساب میکند که همان هولاکوخان میتوانست ما را به جايی برساند و چند بار اين داستان اضمحلال و بازسازی تکرار شده تازه يادش میافتد که چقدر هر بار خودمان ساختهايم و باز خرابش کردهايم.
شما باورتان میشود يک روزگاری يکی از همان آدمهای نسل اول انقلاب که شعارشان اين بود که رهبر ما طفل چهارده سالهایست که تانک را منفجر میکند امروز برای رأی گرفتن با ساسی مانکن ملاقات کند؟ اصولأ باورتان میشود در حالی که يک آدمی مثل خانم فاطمه رجبی دارد دربارهی معجزهی هزاره سوم و مشارکت اولياء و انبياء در دولت حرف میزند اصولأ ساسی مانکن هم توليد بشود که بعد اثرش در انتخابات قابل توجه باشد، بطوری که يک آدمی از اين محصول توليد هزاره سوم بهره برداری تبليغاتی کند؟
شما باورتان میشود يک روزگاری بابت سرود آفتابکاران يک عدهای را ببندند به تير و تهمت اما بعد همين سرود بشود مايهی رأی جمع کردن؟ شما باورتان میشود يک آدمی از قوم مغول که کارشان خرابی بود هم رصدخانه بسازد، هم کتابخانهی يک گروه پارتيزانی را حفظ کند و بعدیهايش هم گنبد سلطانيه درست کنند که حالا بشود مايهی مباهات معماری ايرانی؟
يعنی فکر میکنيد ما همين حالا که خوب بلديم حضرات را تغيير بدهيم باز بايد برويم سراغ يک گروه ديگری که دوباره نسلهای بعدی چرخ چاه را از نو بسازند؟
نظرات