از سالسا و بودا و چين و ماچين
کنار رودخانهی بريزبن يک منطقهی بزرگی به نام South bank هست که به قول شورای شهر محلیست که هميشه يک خبری توی آن هست. يا مردم دارند میزنند و میرقصند، يا نمايشگاه و شنبه بازار هست، يا جشنهای اقليتهای قومی برگزار میشود، يا يکی دارد روی بند راه میروند. تابستانها هم محل شنا کردن و آفتاب گرفتن مردم است.
يک قسمتی از اين منطقه هست که در فاصلهی چند مغازه قرار گرفته و از 5 سال پيش تبديل شده بود به محل تجمع لاتينهای ساکن بريزبن. حضراتشان هم که مثل خود ما خوزستانی که تا چهار تایمان دور هم جمع میشويم برنامهی بزن و برقص راه میاندازيم، اينها هم شبهای جمعه تمام آن اطراف را میگذارند روی سرشان. چند باری دربارهشان نوشته بودم. عکس هم گذاشته بودم که ببينيد چه جور محيطیست.
دو سال پيش آن کسی که محل را اجاره میداد با اين گروه لاتينها توافقشان نشد و اينها هم از محل رفتند. رفتنشان همان و تعطيل شدن کار و کاسبی اهل محل همان. در آن چند سالی که برنامهی رقص و موسيقی اين جماعت برقرار بود اگر زهر هلاهل هم میبرديد برای فروش مردم در حال رقص و آواز میخريدند و میخوردند. خلاصه که اينها از محل رفتند و بساطشان را بردند به مرکزیترين نقطهی شهر و خيلی کار و بارشان بهتر شد.
مدتها هر کسی میآمد توی آن محل که بلکه بتواند جای خالیشان را پر کند کاری از پيش نمیبرد. تا اين که تازگیها يک گروهی آمدهاند که همان کارهای گروه قبلی را دارند تکرار میکنند منتها اشکالشان اين است که خودشان اهل امريکای لاتين نيستند و موسيقیای که پخش میکنند را نمیشناسند.
رفته بودم توی همان محل که ببينم چه خبر است و اصلأ جمع فعلی توانستهاند کاری از پيش ببرند يا نه. خيلی نورافشانی کرده بودند که مردم را جذب کنند ولی جمعيت آنقدر پا نمیدادند به مراسم. و تا اعلام کردند که برنامهی امشب تمام شد همه بدو بدو رفتند. قبلأ تا حدود يک ساعت بعد از برنامه هم مردم همان اطراف میماندند و تا ته ديگ برنامه را نمیخوردند حاضر به رفتن نبودن.
نتيجهی اخلاقیاش اين است که اگر اهل يک کاری نباشيد يا خودتان را برای انجام دادنش آماده نکنيد و نپرید وسط ميدان هيچ کسی بهتان اعتماد نمیکند. اين هم چند تا عکس از همان محل.
هفتهی گذشته در همان South Bank مراسم تولد بودا بود. طبق معمول هم چينیهای ساکن بريزبن دور و اطراف محل اصلی مراسم چادر زده بودند و از لباس و کفش تا خوردنی و ماساژ وفال بينی همه جوره درآمدزايی میکردند.
آن کنار غرفهها يک جايی هم بود که تابلوهای بزرگ گذاشته بودند که رویشان مراحل مختلف زندگی بودا را با عکس و نوشته توضیح داده بودند. نکتهی جالبی که توی اين زندگينامه بود اين بود که بلاخره اين حضرات بودايی به مرگ بودا اشاره کردن و مثل باقی اديان نيستند که يک جوری به ادامهی زندگی رهبرشان پايبندند. حالا البته من همهی اديان و فرق مذهبی رو نمیشناسم و اين حرفی که میزنم ممکن است خيلی اما و اگر و استثناء داشته باشد.
وسط خرت و پرتهايی که کنار مراسم میفروختند يک جايی ساعت مچی گذاشته بودند برای فروش. يعنی آخر تقلب.
يک قسمتی از اين منطقه هست که در فاصلهی چند مغازه قرار گرفته و از 5 سال پيش تبديل شده بود به محل تجمع لاتينهای ساکن بريزبن. حضراتشان هم که مثل خود ما خوزستانی که تا چهار تایمان دور هم جمع میشويم برنامهی بزن و برقص راه میاندازيم، اينها هم شبهای جمعه تمام آن اطراف را میگذارند روی سرشان. چند باری دربارهشان نوشته بودم. عکس هم گذاشته بودم که ببينيد چه جور محيطیست.
دو سال پيش آن کسی که محل را اجاره میداد با اين گروه لاتينها توافقشان نشد و اينها هم از محل رفتند. رفتنشان همان و تعطيل شدن کار و کاسبی اهل محل همان. در آن چند سالی که برنامهی رقص و موسيقی اين جماعت برقرار بود اگر زهر هلاهل هم میبرديد برای فروش مردم در حال رقص و آواز میخريدند و میخوردند. خلاصه که اينها از محل رفتند و بساطشان را بردند به مرکزیترين نقطهی شهر و خيلی کار و بارشان بهتر شد.
مدتها هر کسی میآمد توی آن محل که بلکه بتواند جای خالیشان را پر کند کاری از پيش نمیبرد. تا اين که تازگیها يک گروهی آمدهاند که همان کارهای گروه قبلی را دارند تکرار میکنند منتها اشکالشان اين است که خودشان اهل امريکای لاتين نيستند و موسيقیای که پخش میکنند را نمیشناسند.
رفته بودم توی همان محل که ببينم چه خبر است و اصلأ جمع فعلی توانستهاند کاری از پيش ببرند يا نه. خيلی نورافشانی کرده بودند که مردم را جذب کنند ولی جمعيت آنقدر پا نمیدادند به مراسم. و تا اعلام کردند که برنامهی امشب تمام شد همه بدو بدو رفتند. قبلأ تا حدود يک ساعت بعد از برنامه هم مردم همان اطراف میماندند و تا ته ديگ برنامه را نمیخوردند حاضر به رفتن نبودن.
نتيجهی اخلاقیاش اين است که اگر اهل يک کاری نباشيد يا خودتان را برای انجام دادنش آماده نکنيد و نپرید وسط ميدان هيچ کسی بهتان اعتماد نمیکند. اين هم چند تا عکس از همان محل.
آن کنار غرفهها يک جايی هم بود که تابلوهای بزرگ گذاشته بودند که رویشان مراحل مختلف زندگی بودا را با عکس و نوشته توضیح داده بودند. نکتهی جالبی که توی اين زندگينامه بود اين بود که بلاخره اين حضرات بودايی به مرگ بودا اشاره کردن و مثل باقی اديان نيستند که يک جوری به ادامهی زندگی رهبرشان پايبندند. حالا البته من همهی اديان و فرق مذهبی رو نمیشناسم و اين حرفی که میزنم ممکن است خيلی اما و اگر و استثناء داشته باشد.
وسط خرت و پرتهايی که کنار مراسم میفروختند يک جايی ساعت مچی گذاشته بودند برای فروش. يعنی آخر تقلب.
امسال بر خلاف سالهای گذشته که مراسم تولد بودا خيلی فرهنگی از آب درمیآمد خيلی بازاری از آب درآمده بود. حدسم اين بود که مراسمشان تکراری شده و رغبت مردم برای ديدن مراسم آنقدری نيست که برگزار کنندگان بتوانند اهل فرهنگ را به غرفه راه انداختن ترغيب کنند. همانجا شنيدم که ممکن است سال آينده اگر به همين شکل و شمايل بخواهند مراسم را برگزار کنند محلشان را عوض کنند که شور و حال South Bank از دست نرود.
نظرات