از اين طرف و آن طرف و مسابقه کيک پزی
چند تا کار دارم با هم انجام میدهم. البته مدل اينجانب اينجوریست که بايد به اندازهی کافی هورمونهای "بدو که داره دير ميشه" توی خونم ترشح بشود که نتيجهی کارهايم خوب از آب دربيايند. يک تجربهی عجيبیست که حالا که بيشتر دربارهی مغزی و اعصاب چيز بلدم دارم نگاه میکنم ببينم علتش چيست. البته همهاش هم مغزی نيست و خلقيات فردی که روانشناسها بهتر بلدند در آن دخيل است. اما همينقدری که خودم نگاه میکنم بيشتر اثرات کار رسانهای يا ويژگیهايیست که به درد رسانه میخورد. یعنی آن هورمونهای "بدو که داره دير ميشه" بيشتر از همه در عالم رسانه معنا دارند و اصولأ به درد بخورند ولی در باقی موارد اگر کنترلشان نکنيد ناخوشايند میشوند. اين کارهايی که توی وبلاگ میبينيد و مرتب هم تنوعشان دارد زياد میشود مربوط به همان قسمت رسانهای ماجراست. خلاصه که يک کارهايی دارم انجام میدهم که ثمرهشان را که ببينيد ممکن است برایتان جالب باشد.
حالا اين را داشته باشيد تا باقیاش را خدمتتان عرض کنم.
پرشين واقفی از روی لطف برنامهی دوی ماراتن Gold Coast را فرستاده که حالا که اهل دويدن هستی بيا و توی مسابقه شرکت کن. البته قرار نيست 42 کيلومتر بدوم. ولی با وجود اين که مدام توی باشگاه میدوم و اوضاع دويدنم بد نيست اما تجربهی دو همگانی خيلی بديع است و من هيچ تجربهای دربارهاش ندارم. تا جايی که اين طرف و آن طرف شنيدم خيلی هيجان دارد که برويد با چند هزار نفر آدم بدويد. حالا خلاصه دارم میروم ده کيلومتر بدوم. فکر کردم خيلی لر به غيرتی بدوم ببينم نتيجهاش چطور از آب درمیآيد. توی باشگاه که اوضاع در مسير آی نفس کش پيش میرود ولی احتمالأ توی فضای باز از اين خبرها نيست. سال گذشته با بچههای دانشکده رفتيم دويديم و با اجازهتان توی يکی از مسيرهای پر درخت پايم گرفت به ريشهی يک درختی که از زمين درآمده بود بيرون و شيرجه زدم روی زمين. کف دستهايم اساسی زخمی شدند. به اين اميد که لابد دوی ماراتن را نمیگذارند لای دار و درخت دارم برای نحوهی دويدن برنامه ريزی میکنم. به هر حال اگر اهل دويدن يا راه رفتن هستيد بياييد مسابقه بدهيد و روحيهتان را تقويت کنيد.
اين از دويدن،
امروز پلنگ آقا يک ايميل فرستاده که مسابقهی واليبال ساحلی دانشکده دارد برگزار میشود و ما هم بايد تيم بدهيم. در واقع موقعيت آقای رئيس باعث شده که ما زودتر از همه تيممان را معرفی کنيم. گفت اسم تو را هم نوشتم برای تيم. گفتم چند نفريم گفت من و تو و رئيس. قرار است هفتهی آينده مسابقه بدهيم. سال گذشته که خيلی دمار همهمان درآمد چون تيممان آب رفته بود و خود رئيس هم مربيگری میکرد و ما دو سه نفر داوطلب زورکی توی زمين واليبال داشتيم به لقا الله میپيوستيم. واليبال ساحلی که بازی کرده باشيد متوجه میشويد چه بازی پر تحرکیست و خيلی انرژی لازم دارد. البته از من به شما نصيحت که حداقل پنج نفر باشيد وگرنه خيلی بازی ستمیست. حالا فقط مانده اسمم را بنويسم توی يک مسابقهی کشتی چوخه که در ادامهی ماراتن و واليبال ساحلی بلاخره يک کشتی چوخه هم توی کارمان باشد.
خوب اين هم از قسمت ورزشی
اما امروز يک اتفاق خيلی جالبی افتاد. داشتم رانندگی میکردم و راديوی ماشين هم روشن بود. راديوی سراسری استراليا را میشنيدم. از قرار يک نمايشگاهی از يک آقای ايرانی الاصل در آدليد دارد برگزار میشود که گوينده خبرش را اعلام کرد. بعد ديدم محسن نامجو را گذاشتند. قطعهی زلف بر باد مده را گذاشته بودند به عنوان موسيقی ايرانی برنامه. حدس زدم که خود آن کسی که نمايشگاه را برگزار کرده موسيقی نامجو را هم معرفی کرده بهشان. ولی اصل داستان خيلی جالب بود که موسيقی نامجو هم برای معرفی فرهنگ ايرانی کاربرد پيدا کرده.
اين هم از محسن نامجو در استراليا،
و از همه مهمتر اين که مسابقهی کيک پزی دو هفتهی ديگر برگزار میشود. آخر اين هفته هم تيمها را معرفی میکنم که رقبا همديگر را بشناسند. اگر ايميل نزدهايد برای اسم تيمتان تا آخر هفته ايميل بزنيد.
حالا اين را داشته باشيد تا باقیاش را خدمتتان عرض کنم.
پرشين واقفی از روی لطف برنامهی دوی ماراتن Gold Coast را فرستاده که حالا که اهل دويدن هستی بيا و توی مسابقه شرکت کن. البته قرار نيست 42 کيلومتر بدوم. ولی با وجود اين که مدام توی باشگاه میدوم و اوضاع دويدنم بد نيست اما تجربهی دو همگانی خيلی بديع است و من هيچ تجربهای دربارهاش ندارم. تا جايی که اين طرف و آن طرف شنيدم خيلی هيجان دارد که برويد با چند هزار نفر آدم بدويد. حالا خلاصه دارم میروم ده کيلومتر بدوم. فکر کردم خيلی لر به غيرتی بدوم ببينم نتيجهاش چطور از آب درمیآيد. توی باشگاه که اوضاع در مسير آی نفس کش پيش میرود ولی احتمالأ توی فضای باز از اين خبرها نيست. سال گذشته با بچههای دانشکده رفتيم دويديم و با اجازهتان توی يکی از مسيرهای پر درخت پايم گرفت به ريشهی يک درختی که از زمين درآمده بود بيرون و شيرجه زدم روی زمين. کف دستهايم اساسی زخمی شدند. به اين اميد که لابد دوی ماراتن را نمیگذارند لای دار و درخت دارم برای نحوهی دويدن برنامه ريزی میکنم. به هر حال اگر اهل دويدن يا راه رفتن هستيد بياييد مسابقه بدهيد و روحيهتان را تقويت کنيد.
اين از دويدن،
امروز پلنگ آقا يک ايميل فرستاده که مسابقهی واليبال ساحلی دانشکده دارد برگزار میشود و ما هم بايد تيم بدهيم. در واقع موقعيت آقای رئيس باعث شده که ما زودتر از همه تيممان را معرفی کنيم. گفت اسم تو را هم نوشتم برای تيم. گفتم چند نفريم گفت من و تو و رئيس. قرار است هفتهی آينده مسابقه بدهيم. سال گذشته که خيلی دمار همهمان درآمد چون تيممان آب رفته بود و خود رئيس هم مربيگری میکرد و ما دو سه نفر داوطلب زورکی توی زمين واليبال داشتيم به لقا الله میپيوستيم. واليبال ساحلی که بازی کرده باشيد متوجه میشويد چه بازی پر تحرکیست و خيلی انرژی لازم دارد. البته از من به شما نصيحت که حداقل پنج نفر باشيد وگرنه خيلی بازی ستمیست. حالا فقط مانده اسمم را بنويسم توی يک مسابقهی کشتی چوخه که در ادامهی ماراتن و واليبال ساحلی بلاخره يک کشتی چوخه هم توی کارمان باشد.
خوب اين هم از قسمت ورزشی
اما امروز يک اتفاق خيلی جالبی افتاد. داشتم رانندگی میکردم و راديوی ماشين هم روشن بود. راديوی سراسری استراليا را میشنيدم. از قرار يک نمايشگاهی از يک آقای ايرانی الاصل در آدليد دارد برگزار میشود که گوينده خبرش را اعلام کرد. بعد ديدم محسن نامجو را گذاشتند. قطعهی زلف بر باد مده را گذاشته بودند به عنوان موسيقی ايرانی برنامه. حدس زدم که خود آن کسی که نمايشگاه را برگزار کرده موسيقی نامجو را هم معرفی کرده بهشان. ولی اصل داستان خيلی جالب بود که موسيقی نامجو هم برای معرفی فرهنگ ايرانی کاربرد پيدا کرده.
اين هم از محسن نامجو در استراليا،
و از همه مهمتر اين که مسابقهی کيک پزی دو هفتهی ديگر برگزار میشود. آخر اين هفته هم تيمها را معرفی میکنم که رقبا همديگر را بشناسند. اگر ايميل نزدهايد برای اسم تيمتان تا آخر هفته ايميل بزنيد.
نظرات