هفت روز هفته
روز اول. از فرط اين که همهی اتفاقات در ايران تکرار میشوند آدم پيشاپيش میتواند وقوعشان را پيش بينی کند. آن موقعی که مايلی کهن مربی تيم ملی بود هر چقدر که کارشناسان و بازيکنان تيم ملی با او گرفتاری داشتند اما اهل حکومت از او پشتيبانی میکردند صدای همه درآمده بود. بلاخره هم با جان به لب شدن مردم و سنگ پراندن به خانهاش حکومت تصميم گرفت او را عوض کند. حالا کاپيتان تيم آن روز که خودش هم با مايلی کهن گرفتاری داشت شده است مايلی کهن امروز و تا کار به بد و بيراه گفتن به او نکشيد حکومت دست بردار نبود که يک آدم کم ادعا و پرکار را بياورد بگذارد مربی تيم ملی. لابد اين دوره هم که بگذرد باز دوباره يکی از همين بازيکنان فعلی میرود توی جلد علی دایی و تا به حد بد و بيراه شنيدن نرسد همينطور ادامهدار خرابی به بار میآورد.
روز دوم. بعد از پيروزی تاريخی Anna Bligh در مقام سروزيری ايالت حالا تغييرات گروه کاری او دارند از راه میرسند. اول از همه Judy Spencer که حدود ده سال وزير پليس ايالت بود تغيير داده شد. اين خانم اسپنسر جزو وزرای پر قدرت دولت قبلی بود که معمولأ در اجتماعات عمومی حوزهی انتخابيهاش هم خيلی مشارکت داشت. تغيير اسپنسر از جمله نکات قابل توجه اينروزهاست. بحران اقتصادی جهان که گريبانگير همهی دنيای سرمايهداری شده خسارت قابل توجهی به شرکتهای فعال در حوزهی معادن وارد کرده و چون ايالت کوئينزلند از جمله پولسازترين ايالتهای استرالياست که سهم عمدهی درآمدش از همين فعاليتهای معدنی به دست میآيد، در نتيجه با کاهش درآمدهای ايالت میشود انتظار بحرانهای اجتماعی و از جمله افزايش جرم را داشت. طبیعیست که نيروی پليس هم بايد مقتدرتر از قبل باشد و همين شده که برکناری جودی اسپنسر از مقام وزارت پليس به همين افزايش اقتدار پليس ربط داده شده. آنطوری که بعضی رسانهها خبر دادهاند اسپنسر برای دوران بحران آدم مناسبی نيست و Anna Bligh میخواهد در حالی که سرگرم بازسازی اقتصادی ايالت است از بابت امنيت عمومی هم به مردم اطمينان خاطر بدهد. حالا به جای جودی اسپنسر Neil Roberts وزير پليس شده که قبل از اين که وارد مجلس بشود برقکار و قبل از آن تعليم دهندهی اسب بوده و همزمان توی يک کافه کار میکرده. به عبارت بهتر نيروی پلیس که کم بياورند خود وزير هم ممکن است بپرد وسط کافه برای بزن بزن.
روز سوم. دار و دستهی مجاهدين خلق هم خيلی ديگر کارهایشان خندهدار شده. سه هزار نفر را گذاشتهاند در يک اردوگاه. نه تير و تفنگ دارند و نه اجازهی رفت و آمد. نه میتوانند با اين سه هزار نفر به جایی حمله کنند و نه اگر کسی بهشان حمله کند قدرت دفاع از خودشان را دارند. حالا به هر اسمی که اينها را میخواهند روانهی يک جايی در دنيا کنند سر و صدای رئيس رؤسایشان درمیآيد که دست به اينها نزنيد و به قول بيانيهشان "ساكنان اشرف هرگز خانه و شهرى كه 23سال است در آن زندگى مىكنند و همه چيز آنرا خود ساختهاند، ترک نخواهند كرد". آدم ياد کنت مونت کريستو میافتد. حالا يک شهر هم ساخته باشند توی عراق خوب يعنی اينها چه نسبتی با عراق پيدا کردهاند که نشود از اين کشور بروند؟ مگر هر بنايی که يک خانهای میسازد يک اتاقش را هم میدهند به خودش؟ يا مثلأ يک زمين باير را تبديل کردهاند به زمين کشاورزی که حالا زمين مال خودشان است؟ اصلأ معلوم نيست به چه حسابی دربارهی خاک يک کشور ديگر ادعا دارند. فکر کنيد همين دار و دسته قرار بود بيايند جای جمهوری اسلامی. يعنی فرقی هم با جمهوری اسلامی میکردند؟ حالا بامزه میشود که فردای روز حضرات جمهوری اسلامی ادعا کنند اين شهرک را اتباع ايرانی ساختهاند و جزو مايملک ما محسوب میشود. درست شبيه به باغ اتابک تهران که روسها آن را خاک خودشان میدانند.
روز چهارم. خيلی جالب شده که طالبان شروع به توليد ثروت از معادن کردهاند. تا به حال منبع درآمد طالبان کشت خشخاش بوده ولی حالا به معدنکاری در دره سوات هم روی آوردهاند و اين يعنی ورود به حوزهی سرمايه گذاریهای کلان و داد و ستد با دنیای خارج. معمولأ کشت خشخاش و فرآوردههای مخدری جزو تجارتهای پنهانیست و علاوه بر اين که مايهی بدنامیست به محض اين که دست نيروهای مبارزه با مواد مخدر به مناطق کشت برسد تمام ثروت خشخاش کاران دود میشود میرود هوا. ولی معدنکاری را نمیشود با با آتش زدن تعطيل کرد، علاوه بر اين که معاملات زمرد هم به اعتبار معامله گران کمک میکند. با اين همه، يک نکتهی جالب در اين معدنکاریهای طالبان هست که آدم را مشکوک میکند. اصولأ بسياری از افراد طالبان از زور گرسنگی و بيکاری در افغانستان به اين گروه ملحق شدهاند و همين که الان يک گروهشان معتدلترند و دولت افغانستان دارد با آنها گفتگو میکند معنیاش اين است که اگر بدانند چرخ زندگیشان میچرخد چندان هم بدشان نمیآيد که دست از جنگ کردن بکشند. کشت خشخاش میتوانست برای آنها درآمد داشته باشد منتها از آن طرف ممکن بود آنها را به اسم قاچاقچی مواد مخدر به دام بيندازد. خوب حالا اگر بروند معدنکاری کنند آنوقت همان ثروت از طريق توليد صنعتی وارد زندگیشان میشود و گرفتاری مواد مخدر را هم ندارند. همين هم هست که آدم فکر میکند بازگشايی معادن دره سوات که سالها توسط دولت پاکستان بسته بودند میتوانند طالبان را وارد زندگی جديد اقتصادی کند و هويت جديدی برايش بتراشد. فیالواقع بازگشایی اين معادن با چراغ سبز دولت پاکستان همراه بوده که زندگی افراد طالبان را تغيير بدهد که بلکه دست از جنگ کردن بکشند. اين الگو هميشه جواب میدهد و نمونههای خیلی آشنای آن را در ايران خودمان بعد از دوران جنگ زياد ديدهايم. به وزارت هم که رسيدهاند.
روز پنجم. طبق نظرسنجیها حزب عدالت و توسعه ترکيه در انتخابات شهرداریها به پيروزی میرسد. رهبر اين حزب رجب طيب اردوغان است که پست نخست وزيری ترکيه را بعهده دارد. همين حزب عدالت و توسعه بعد از کسب قدرت روابط ترکيه را با اسرائيل گسترش داد و چپ و راست با آنها مانور نظامی برگزار میکنند. آنوقت جناب اردوغان در اجلاس داووس جلسه سخنرانی را در اعتراض با وقايع غزه ترک کرد. يعنی انصافأ يک رهبر حزب بهتر از اين میتواند از مردم رأی جمع کند؟
روز ششم. محی الدین کبیری، رهبر حزب نهضت اسلامی تاجیکستان گفته است که "دین اسلام در ظرف یک هزار و چهار صد سال کلیه ارزشهای ملی تاجیکان را از غربیل گذراند و آن عده از جشن و مراسمی که با مذهب ما سازگار نبودند، از بین رفت و مراسمی به مثل نوروز از سوی اسلام پذیرفته شد". آنوقت در دوران شوروی حضرات حزب کمونيست هم يک غربال ديگر کردند و از نوروز تنها به عنوان جشن مردمی و فرارسيدن فصل بهار تجلیل میکردند و خبری هم از تعطیلی اين روز نبود. آن طرف نوروز اسلامی، اين طرف نوروز کمونيستی. همين دو تا حرف را که بگذاريد کنار هم متوجه میشويد انگار اسلام و کمونيسم در آسيای ميانه مثل تيغههای قيچی عمل کردهاند و هر چيزی که میشده از ارزشهای ملی حذف کنند آن را حذف کردهاند. آدم ياد دوران مصدق خودمان میافتد که کاشانی و حزب توده با هم زحمت ساقط کردن دولت را کشيدند. يکی به نمايندگی از اسلام يکی هم به نمايندگی از شوروی. به قول ميرزا پيکوفسکی وحدتی میکنند با همديگر.
و روز هفتم. حالا مسابقهی کيک پزی را بگوييد. چند تا از اسامی تيمها را مینويسم جهت اين که دستتان بيايد چه خبرهاست. اسم يکی از تيمها "در به درهای بريزبن" است. اسم يکی ديگرشان "آشپزهای داغون کن" است. يکی ديگرشان "شيرينی سازها" ست. يکی ديگر"TSG Hofenheim" است. چند تا گروه ديگر هم دارند بازيکن خريد و فروش میکنند و گفتهاند بيزحمت دست نگه داريد الان اسم میدهيم. بابا ملت منتظرند ... اسم نداديد مسابقه را شروع میکنيم ها!
روز دوم. بعد از پيروزی تاريخی Anna Bligh در مقام سروزيری ايالت حالا تغييرات گروه کاری او دارند از راه میرسند. اول از همه Judy Spencer که حدود ده سال وزير پليس ايالت بود تغيير داده شد. اين خانم اسپنسر جزو وزرای پر قدرت دولت قبلی بود که معمولأ در اجتماعات عمومی حوزهی انتخابيهاش هم خيلی مشارکت داشت. تغيير اسپنسر از جمله نکات قابل توجه اينروزهاست. بحران اقتصادی جهان که گريبانگير همهی دنيای سرمايهداری شده خسارت قابل توجهی به شرکتهای فعال در حوزهی معادن وارد کرده و چون ايالت کوئينزلند از جمله پولسازترين ايالتهای استرالياست که سهم عمدهی درآمدش از همين فعاليتهای معدنی به دست میآيد، در نتيجه با کاهش درآمدهای ايالت میشود انتظار بحرانهای اجتماعی و از جمله افزايش جرم را داشت. طبیعیست که نيروی پليس هم بايد مقتدرتر از قبل باشد و همين شده که برکناری جودی اسپنسر از مقام وزارت پليس به همين افزايش اقتدار پليس ربط داده شده. آنطوری که بعضی رسانهها خبر دادهاند اسپنسر برای دوران بحران آدم مناسبی نيست و Anna Bligh میخواهد در حالی که سرگرم بازسازی اقتصادی ايالت است از بابت امنيت عمومی هم به مردم اطمينان خاطر بدهد. حالا به جای جودی اسپنسر Neil Roberts وزير پليس شده که قبل از اين که وارد مجلس بشود برقکار و قبل از آن تعليم دهندهی اسب بوده و همزمان توی يک کافه کار میکرده. به عبارت بهتر نيروی پلیس که کم بياورند خود وزير هم ممکن است بپرد وسط کافه برای بزن بزن.
روز سوم. دار و دستهی مجاهدين خلق هم خيلی ديگر کارهایشان خندهدار شده. سه هزار نفر را گذاشتهاند در يک اردوگاه. نه تير و تفنگ دارند و نه اجازهی رفت و آمد. نه میتوانند با اين سه هزار نفر به جایی حمله کنند و نه اگر کسی بهشان حمله کند قدرت دفاع از خودشان را دارند. حالا به هر اسمی که اينها را میخواهند روانهی يک جايی در دنيا کنند سر و صدای رئيس رؤسایشان درمیآيد که دست به اينها نزنيد و به قول بيانيهشان "ساكنان اشرف هرگز خانه و شهرى كه 23سال است در آن زندگى مىكنند و همه چيز آنرا خود ساختهاند، ترک نخواهند كرد". آدم ياد کنت مونت کريستو میافتد. حالا يک شهر هم ساخته باشند توی عراق خوب يعنی اينها چه نسبتی با عراق پيدا کردهاند که نشود از اين کشور بروند؟ مگر هر بنايی که يک خانهای میسازد يک اتاقش را هم میدهند به خودش؟ يا مثلأ يک زمين باير را تبديل کردهاند به زمين کشاورزی که حالا زمين مال خودشان است؟ اصلأ معلوم نيست به چه حسابی دربارهی خاک يک کشور ديگر ادعا دارند. فکر کنيد همين دار و دسته قرار بود بيايند جای جمهوری اسلامی. يعنی فرقی هم با جمهوری اسلامی میکردند؟ حالا بامزه میشود که فردای روز حضرات جمهوری اسلامی ادعا کنند اين شهرک را اتباع ايرانی ساختهاند و جزو مايملک ما محسوب میشود. درست شبيه به باغ اتابک تهران که روسها آن را خاک خودشان میدانند.
روز چهارم. خيلی جالب شده که طالبان شروع به توليد ثروت از معادن کردهاند. تا به حال منبع درآمد طالبان کشت خشخاش بوده ولی حالا به معدنکاری در دره سوات هم روی آوردهاند و اين يعنی ورود به حوزهی سرمايه گذاریهای کلان و داد و ستد با دنیای خارج. معمولأ کشت خشخاش و فرآوردههای مخدری جزو تجارتهای پنهانیست و علاوه بر اين که مايهی بدنامیست به محض اين که دست نيروهای مبارزه با مواد مخدر به مناطق کشت برسد تمام ثروت خشخاش کاران دود میشود میرود هوا. ولی معدنکاری را نمیشود با با آتش زدن تعطيل کرد، علاوه بر اين که معاملات زمرد هم به اعتبار معامله گران کمک میکند. با اين همه، يک نکتهی جالب در اين معدنکاریهای طالبان هست که آدم را مشکوک میکند. اصولأ بسياری از افراد طالبان از زور گرسنگی و بيکاری در افغانستان به اين گروه ملحق شدهاند و همين که الان يک گروهشان معتدلترند و دولت افغانستان دارد با آنها گفتگو میکند معنیاش اين است که اگر بدانند چرخ زندگیشان میچرخد چندان هم بدشان نمیآيد که دست از جنگ کردن بکشند. کشت خشخاش میتوانست برای آنها درآمد داشته باشد منتها از آن طرف ممکن بود آنها را به اسم قاچاقچی مواد مخدر به دام بيندازد. خوب حالا اگر بروند معدنکاری کنند آنوقت همان ثروت از طريق توليد صنعتی وارد زندگیشان میشود و گرفتاری مواد مخدر را هم ندارند. همين هم هست که آدم فکر میکند بازگشايی معادن دره سوات که سالها توسط دولت پاکستان بسته بودند میتوانند طالبان را وارد زندگی جديد اقتصادی کند و هويت جديدی برايش بتراشد. فیالواقع بازگشایی اين معادن با چراغ سبز دولت پاکستان همراه بوده که زندگی افراد طالبان را تغيير بدهد که بلکه دست از جنگ کردن بکشند. اين الگو هميشه جواب میدهد و نمونههای خیلی آشنای آن را در ايران خودمان بعد از دوران جنگ زياد ديدهايم. به وزارت هم که رسيدهاند.
روز پنجم. طبق نظرسنجیها حزب عدالت و توسعه ترکيه در انتخابات شهرداریها به پيروزی میرسد. رهبر اين حزب رجب طيب اردوغان است که پست نخست وزيری ترکيه را بعهده دارد. همين حزب عدالت و توسعه بعد از کسب قدرت روابط ترکيه را با اسرائيل گسترش داد و چپ و راست با آنها مانور نظامی برگزار میکنند. آنوقت جناب اردوغان در اجلاس داووس جلسه سخنرانی را در اعتراض با وقايع غزه ترک کرد. يعنی انصافأ يک رهبر حزب بهتر از اين میتواند از مردم رأی جمع کند؟
روز ششم. محی الدین کبیری، رهبر حزب نهضت اسلامی تاجیکستان گفته است که "دین اسلام در ظرف یک هزار و چهار صد سال کلیه ارزشهای ملی تاجیکان را از غربیل گذراند و آن عده از جشن و مراسمی که با مذهب ما سازگار نبودند، از بین رفت و مراسمی به مثل نوروز از سوی اسلام پذیرفته شد". آنوقت در دوران شوروی حضرات حزب کمونيست هم يک غربال ديگر کردند و از نوروز تنها به عنوان جشن مردمی و فرارسيدن فصل بهار تجلیل میکردند و خبری هم از تعطیلی اين روز نبود. آن طرف نوروز اسلامی، اين طرف نوروز کمونيستی. همين دو تا حرف را که بگذاريد کنار هم متوجه میشويد انگار اسلام و کمونيسم در آسيای ميانه مثل تيغههای قيچی عمل کردهاند و هر چيزی که میشده از ارزشهای ملی حذف کنند آن را حذف کردهاند. آدم ياد دوران مصدق خودمان میافتد که کاشانی و حزب توده با هم زحمت ساقط کردن دولت را کشيدند. يکی به نمايندگی از اسلام يکی هم به نمايندگی از شوروی. به قول ميرزا پيکوفسکی وحدتی میکنند با همديگر.
و روز هفتم. حالا مسابقهی کيک پزی را بگوييد. چند تا از اسامی تيمها را مینويسم جهت اين که دستتان بيايد چه خبرهاست. اسم يکی از تيمها "در به درهای بريزبن" است. اسم يکی ديگرشان "آشپزهای داغون کن" است. يکی ديگرشان "شيرينی سازها" ست. يکی ديگر"TSG Hofenheim" است. چند تا گروه ديگر هم دارند بازيکن خريد و فروش میکنند و گفتهاند بيزحمت دست نگه داريد الان اسم میدهيم. بابا ملت منتظرند ... اسم نداديد مسابقه را شروع میکنيم ها!
نظرات