يا منو ببر به خونه‌تون يا بيا به خونه‌ی ما

تنه‌ی يک درخت را که قطع می‌کنند می‌بينيد روی سطح قطع شده يک مجموعه دواير متحدالمرکز وجود دارد. می‌دانيد که اين‌ها نشانه‌ی عمر درخت هستند و اگر اهل گياه‌شناسی باشيد اين را هم می‌دانيد که بزرگی و کوچکی دواير و رنگ‌شان مربوط است به اوضاع و احوال ساليانی که درخت طی کرده تا رسيده به زمان قطع شدن.

اما اين دواير در عالم انسانی هم يک مشابهاتی دارد و گاهی همين مشابهات ازشان يک کارهايی سر می‌زند که آن طرفش می‌رسد به علم اعصاب. يک کمی داستان دارد که خلاصه‌اش اين است.

درخت جماعت وقتی قطع می‌شوند ممکن است بعد از مدتی يک نهال کوچک روی تنه‌شان سبز بشود و چند سال بعد يک درخت ديگر به جای آن اولی سر درآورده باشد. منتها تا امروز کسی چيزی در اين مورد ننوشته که مثلأ درخت دومی شاخه‌هايش را پيچيده باشد دور گردن آن بابايی که درخت اولی را قطع کرده که مثلأ انتقام گرفته باشد. يا درخت دومی در اثر ناراحتی اصلأ محل‌شان را ترک کرده باشد. در واقع حادثه‌ی قطع درخت در خاطره‌ی درخت بعدی نمی‌ماند.

اما در مورد انسان‌ها و دست کم بعضی از انواع جانداران ديگر اين اتفاق می‌افتد. يعنی از پدرکشتگی تا کينه به دل گرفتن همه جورش در جامعه‌ی انسانی هست. اما يک نکته‌ی خيلی مهمش اين است که گاهی داستان آدم‌ها به جای اين که به نسل بعد منتقل بشود به خودشان منتقل می‌شود. يعنی خود همان آدمی که صدمه ديده دوباره وارد گود می‌شود که آی نفس کش. خوب اين را لابلای خبرهای رسانه‌ای زياد می‌شنويم که يک بابايی می‌افتد به جان مردم بابت يک دلخوری قديمی.

اما يک بخش ديگر داستان هم هست که همين را می‌خواهم بنويسم.

آن بخش ديگر داستان عبارت است از اين که يک آدمی در اثر مثلأ يک تصادف يا يک حادثه‌ی فيزيکی دچار ضربه‌ی روحی می‌شود. اما بعد از ضربه تازه دچار تنش يا استرس می‌شود. در واقع آن تنش حاصل از آن ضربه‌ی روحی که خودش از يک جای ديگری سرچشمه گرفته اسمش بيماری‌ست و به اسم PTSD يا نقصان عصبی پس از ضربه شناخته می‌شود. اسم کاملش هم Posttraumatic stress disorder است. در فهرست عوامل اين گرفتاری خيلی چيزها را گنجانده‌اند، از آزار جنسی گرفته تا درس خواندن زيادی.

مثلأ يک آدمی از بس که توی ترافيک گير کرده و کار و زندگی‌اش هم يک جوری بوده که هر روز بايد اين داستان را تحمل می‌کرده بتدريج می‌افتد توی تله‌ی PTSD. يا يک نفر ديده که چهار تای ديگر ريخته‌اند روی سر يکی و کتکش زده‌اند و نصف شب از ترس اين که نکند خودش هم گرفتار اين وضع بشود خوابش نمی‌برد. يا آدم درس دارد اساسی، و نمی‌رسد بخواندشان و ترتيبش داده می‌شود اساسی. آنوقت تا مدت‌ها گرفتار PTSD می‌شود. چند نمونه‌ی ديگر هم هست. مثلأ اين که آدم فکر می‌کند برود توی خيابان بعد يکی به آدم گير نمی‌دهد که اين چه لباسی‌ست که پوشيدی؟ يا اين چه مدل مويی‌ست که داری؟ يا اصلأ چرا در صحنه نيستی؟

بسته به شرايط آدم‌ها نشانه‌های گرفتاری و مدت آن فرق می‌کند اما به طور ميانگين اگر يک آدمی برای شش ماه مرتب دچار تنش ناشی از همين گرفتاری‌ها باشد آنوقت بايد برود دکتر.

اين PTSD يک جاهايی توی دنيا شده است ابزار کنترل اجتماعی. يعنی بازخوردهای مثبتی که به طور عمد ايجاد می‌کنند باعث يادآوری عامل تنش می‌شود و جامعه‌ای که تحت تنش است قابل کنترل می‌شود. داستان عصبی‌اش اين است که يک نشانه‌ی خاص را در ذهن مخاطبان تبديل می‌کنند به عامل تنبيه و درست شبيه به آزمايش پاولف هر بار که مخاطبان را در معرض نشانه قرار می‌دهد دستگاه عصبی شروع می‌کند به واکنش نشان دادن. واکنش دستگاه عصبی می‌شود افزايش ترشح کورتيزول و در نتيجه اختلال رفتاری. اين کار را با بو و شکل هم انجام می‌دهند. يعنی بو يا شکل يک نشانه می‌تواند ترشح کورتيزول را زياد کند و مخاطب را ببرد به حال تنش.

يک مدتی که می‌گذرد و تنش جا می‌افتد آنوقت PTSD هم در بين جامعه‌ی تحت فشار عصبی افزايش پيدا می‌کند. علاوه بر آزمايش‌های هورمونی، اين که چقدر هر نشانه‌ای حساسيت توليد می‌کند يکی از راه‌های تشخيص ميزان گرفتاری افراد است.

يک نشانه‌ی داخل مغزی هم وجود دارد که عبارت است از کوچک شدن بخش هيپوکامب مغز به اندازه‌ی 20 درصد. يعنی وقتی يک آدمی خيلی دچار تنش بشود حافظه‌اش هم کم می‌شود. همين نشانه‌ی مشابهی‌ست با حلقه‌های تنه‌ی درختان.

اهميت اين داستان PTSD مربوط است به درگير شدن آدم‌ها در بحران‌های اجتماعی. يعنی بر خلاف درختان که تا يک حدی که می‌رسند قطع‌شان می‌کنند و نهال بعدی هم در فکر پدرکشتگی با تبرزن نيست در مورد انسان‌ها اين خود آن‌ها هستند که بعد از دوران بحران باز دوباره برمی‌گردند به کار و زندگی‌شان منتها ممکن است گاهی يادآوری بحران آن‌ها را از تعادل خارج کند يعنی دچار PTSD بشوند.

حالا واقعأ بايد برای جلوگيری از PTSD چه کار کرد؟ اول اين که فقط 8 درصد مردم دچار اين گرفتاری در حد ناجور آن می‌شوند ولی کسی خبر ندارد که آيا گرفتاری روی او هم اثر گذاشته يا نه. يعنی PTSD می‌تواند سراغ همه برود.

خوب گاهی دارو خوردن با نظر پزشک اجتناب ناپذير است. اما اين مربوط است به همان 8 درصد که بايد بروند يا ببرندشان دکتر. اما برای اين که تنش به آنجاها نرسد دو تا توصيه‌ی خيلی مهم وجود دارد. يکی يوگا و دومی مديتيشن.

جالب است که گوش دادن به موسيقی يوگا هم می‌تواند از ورود آد‌م‌ها به PTSD جلوگيری کند.

بنابراين اين که می‌گويند يا منو ببر به خونه‌تون يا بيا به خونه‌ی ما مربوط است به اين است که يا حسابی ورزش کنيد و خودتان را از شر چربی‌های اضافه خلاص کنيد که بشويد سبز کشمير ما و از قد و قواره‌ی خودتان لذت ببريد. يا اگر تنبلی می‌کنيد و با همينی که هستيد خوشيد روزی يک ساعت موسيقی يوگا بشنويد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار