نوروز ... با پلنگ آقا

به مناسبت سال جديد پلنگ آقا هم افتاده به کارهای محيرالعقول. يعنی امروز که من فهميدم گفتم نميشه امروز می‌رفتی که بلاخره مردم روز عيد يک کمی هيجانزده بشن؟

جناب‌شان سه هفته پيش رفته‌اند يک جايی با چند تا از همکاران‌شان در رشته‌ی Parko از در و ديوار پريده‌اند پايين. بعد يکی‌شان گفته من ديگه از اين ارتفاعات کوتاه حال نمی‌کنم. پلنگ آقا که منتظر يک بلانسبت سيخونک هستند فرمودند خوب بريم يک ارتفاع بلندتر پيدا کنيم که بپريم پايين. همکارش گفته نه اينا ديگه مال تازه کارهاس. بريم از خيلی بالاتر بپريم.

در نتيجه ...

در نتيجه اين که دو نفری رفته‌اند يکی 300 دلار داده‌اند که چه بشود؟ که يک هواپيما بردارد ببردشان بالا و از آن بالا با چتر نجات فرود بيايند پايين. البته با هر کدام‌شان هم يک بابايی می‌پرد پايين که چتر و اين‌ها را هم همان بابا کنترل می‌کند. يک کمی هم که توضيح داد معلوم شد رفته با مسئول اين تشکيلات چتر و هواپيما حرف زده که آن بابايی که قرار است با پلنگ آقا بپرد پايين تا نزديکی‌های زمين خم به ابروی مبارکش نمی‌آورد و دو تايی با هم سقوط آزاد می‌کنند.

حالا اگر توی هواپيما نشسته بوديد ديديد يکی دارد می‌زند به پنجره که اسم اون خانمه چی بود همين پلنگ آقاست که حتمأ با زور و اصرار گفته اصلأ چتر لازم نداريم خودمان يک کاريش می‌کنيم.

حالا از اين هم که بگذريد باز سخن همين پلتگ آقا خوش است که 70 دلار اضافه هم داده که مراسم سقوط آزادش را فيلمبرداری کنند. گفتم خوب امروز می‌رفتی می‌پريدی که اهل وبلاگ روز عيد فيلمت را ببينند.

خلاصه که فردا که سال دارد تحويل می‌شود پلنگ آقا مثل يک هديه‌ی آسمانی نازل می‌شود روی زمين. خودش که امروز می‌گفت اگر آدرس بدهی با چتر صاف فرود می‌آيم توی ميهمانی شب عيد. يک واژه هم يادش دادم که تا عصر ده دفعه به مناسبت‌های مختلف اظهار فرمودند. گفتم اگر چترت باز نشود به قول فارسی زبان‌ها "تلپ" می‌افتی پايين. تا عصر هی رفت هی آمد، گفت من بگويم خودکار از دستم تلپ شد درست است؟ گفتم اين هم می‌شود.

خلاصه فيلم تلپ پلنگ آقا که به دستم برسد می‌گذارم روی وبلاگ که ببينيد.

خوب فردا يک فيلم ديگر هم می‌بينيد و يک برنامه‌ی راديويی هم می‌شنويد. فعلأ دارم کلنجار می‌روم که فيلم را بگذارم روی وبلاگ چون حجمش زياد است. ولی فيلم خيلی ديدنی‌ از آب درآمده. فيلم را با يک دوربين عکاسی کوچک که می‌شود قطعات کوتاه هم با آن ضبط کرد ساخته‌ام. برنامه‌ی راديويی هم که خيلی کار خوبی شده. موقع تدوين هر دوی آن‌ها کلی خنديده‌ام بابت هر صحنه و هر کلامی که گفته شده.

و اما این هم موسيقی امروز که يک کمی سرحال بياييد برای عید. لطفأ برای خودتان زورکی يادواره‌ی اشک و آه ميدان تجريش و گلفروشی فلان خيابان و اين‌ها درست نکنيد. اگر اهل خوش بودن باشيد توی صحرای کالاهاری هم بهتان خوش می‌گذرد و اگر اهلش نباشيد توی همان وسط ميدان تجريش هم يک دليلی برای غصه خوردن دست و پا می‌کنيد.

اين هم موسيقی



نظرات

پست‌های پرطرفدار