هفت روز هفته

روز اول. جمهوری اسلامی در دنيای عرب در يک زمان چهار حرکت مختلف انجام می‌دهد که همه بر ضد همدیگر هستند. از يکپارچگی اعراب بابت موضوع بحرين حمايت می‌کند. به اعراب و از طريق مراکش بابت کنفرانس فلسطين بد و بيراه می‌گويد. به اعراب بابت هجوم نيروهای عمرالبشير به افريقايی‌های دارفور امتياز می‌دهد. و دست آخر اعراب را بابت حضور امريکا در منطقه به باد ناسزا می‌گيرد. خوب همين است که اعراب را به اين نتيجه رسانده که جمهوری اسلامی دارد اتحادشان را به هم می‌زند و بلاخره معلوم نيست با اعراب و در مقابل اسرائيل است يا با اسرائيل و بر عليه اعراب است. جالب هم اين است که با کمک اسرائيل و امريکا تمام مخالفان عقيدتی‌اش را از بين برده. يعنی صدام قادسيه را از يک طرف و طالبان وهابی را از طرف ديگر نابود کرده. اين که کارهای جمهوری اسلامی همه بر ضد همديگر هستند و اوضاع را از نظر اعراب پيچيده کرده از قضا مشابه اوضاع داخل ايران است که آدم‌های حکومت شامل يک آدمی به نام محتشمی‌ست که اصلاح طلب است اما مسئول امور فلسطين است و از حماس طرفداری می‌کند، از آن طرف خاتمی که اصلاح طلب است و با موسی صدر فاميل است از طرح دو کشور فلسطين و اسرائيل حمايت می‌کند. از اين طرف ناطق نوری‌ست که راستی‌ست و بحرين را جزو ايران می‌داند، از آن طرف احمدی نژاد است که راستی‌ست ولی زير تابلوی العربی شده‌ی شورای همکاری خليج فارس می‌نشيند و تقاضای عضويت در اين شورا می‌دهد. انصافأ از اين قر و قاطی‌تر می‌شود؟

روز دوم. با تغييراتی که در قانون انتخابات ونزوئلا داده شده بعيد بود چاوز از فرصت‌های بعدی‌اش استفاده نکند. فرصت بعدی‌اش اين است که برای کنترل جامعه از نيروی قهريه استفاده کند. با گسيل ارتش به کارخانه‌های برنج ونزوئلا اين هم محقق شد. يادتان که هست چاوز برای نيويورکی‌ها نفت ارزان فرستاده بود؟ خوب اگر دولت ونزوئلا اينقدری قدرت اقتصادی دارد که با نفت ارزان فرستادن به نيويورک قيمت نفت که پايه‌ی قيمت کالاهای ديگر است را کنترل کند خوب چطوری‌ست که برای کنترل قيمت برنج در کشور خودش از قدرت نظامی استفاده می‌کند؟ حدس زدنش خيلی سخت نيست که آدم متوجه بشود قدرت مخالفان چاوز او را وادار کرده که دست به گسيل ارتش بزند. درست همين اتفاقی که در ايران افتاده و احمدی نژاد خودمان با وارد کردن نظامی‌ها به حوزه‌های مختلف دارد به مخالفانش پيام می‌دهد که نظامی‌ها می‌توانند مخالفان را از سر راه بردارند. جالب است که انقلاب بوليواری چاوز که قرار بود با چپگرايی توده‌ای درهای بهشت را به روی ونزوئلايی‌ها باز کند حالا با نظاميگری پينوشه‌ای دارد آن‌ها را دچار يک جهنم بسته می‌کند. چاوز دارد از حالا برای روزهای پيش رو که امريکای لاتين در غياب کاسترو به دنبال يک قهرمان می‌گردد از خودش يک قهرمان مبارزه با امپرياليسم می‌تراشد و زورکی دارد از بوليوار هم مايه می‌گذارد. فرقی که ميان دوران کاسترو و اينروزهای چاوز هست در بلوک بندی جهانی‌ست. کاسترو با حمايت شوروی توانست اين همه سال دوام بياورد ولی چاوز بايد خودش يک ايدئولوژی جديد بتراشد. که بعد با حمايتی که از آن می‌گيرد حرف بزند. ايدئولوژی ايشان همراهی با حکومت‌های ضد امريکايی در جهان است، يکی‌شان هم جمهوری اسلامی. اما نکته‌ی جالب اين است که چاوز با ملت‌های ضد امريکا همراه نيست چون اگر به دنبال ضد امريکايی‌ها می‌گشت چه کسانی بهتر از مردم کشورهای عرب که بر خلاف حکومت‌های‌شان خيلی هم با امريکا ضديت دارند. خوب حالا چرا واقعأ چاوز سراغ مردم کشورهای عربی نرفته؟ جوابش به نظر من اين است که اعراب يک بار پيش از اين به نمونه‌ی خاورميانه‌ای چاوز جواب داده‌اند. نمونه‌ی ایشان حافظ اسد بود که بعد از عبدالناصر در حال بازی کردن نقش او بود ولی عليرغم شعارهايی که می‌داد منافع خودش را در معامله کردن با غرب می‌ديد. حالا چاوز هم که می‌خواهد بعد از کاسترو از اين قهرمان بازی‌ها دربياورد ولی در ضمن به سبک حافظ اسد رفتار می‌کند. نتيجه‌اش اين است که برای بستن دهان منتقدان ارتش را می‌آورد به ميدان. اين کار يعنی دم خروسی که با قسم حضرت عباس ايشان مبنی بر حمايت مردم فرق دارد. کتاب جنگ شکر در کوبا نوشته‌ی سارتر را که بخوانيد دست‌تان می‌آيد دست کم آن اوايل حکومت کاسترو اوضاع از چه قرار بوده ادا و اصول ضد امريکايی چاوز چقدر کمدی‌ست. حالا بايد بگرديم به دنبال پسر چاوز که چه وقت مثل بشار اسد به رياست جمهوری می‌رسد.

روز سوم. به نظرتان نمی‌رسد تصادف مورگان چانگيرای خيلی عجيب است؟ يادتان هست که بعد از ابطال انتخابات توسط دولت موگابه، چانگيرای به سفارت هلند پناهنده شده بود و گفته بود امنيت جانی‌ام در خطر است. حالا درست بعد از انتخاب او به نخست وزيری موگابه و طبيعتأ آرام شدن طرفدارانش در حزب جنبش برای تغييرات دموکراتيک يک باره از صحنه حذف شدنش يک کمی قابل تأمل است. توی کشورهای جهان سومی از اين کارها زياد می‌کنند. يادتان که هست برادر عبدالله نوری در راه شمال تصادف کرد و می‌گفتند بعد از تصادف هم زنگ زده به خانه‌شان و حرف زده ولی بعد از بين رفته؟ خاطرتان هست که چمران هم به تير غيب دچار شد و البته عضو نهضت آزادی بود. بلاخره جهان سوم است ديگر.

روز چهارم. آی حضرات بی‌ بی سی فارسی اين صفحه‌ی اينترنتی‌تان خيلی نافرم است. خيلی مغشوش است. آمده‌ايد ابرويش را درست کنيد زده‌ايد چشمش را هم کور کرده‌ايد. توی صفحه‌ی اول‌تان لينک گذاشته‌ايد به اسم اقتصادی، علمی بعد که کليک می‌کنيد می‌رود توی صفحه‌ی اقتصاد و بازرگانی. پايين‌ترش لينک گذاشته‌ايد هنری، ورزشی بعد که کليک می‌کنيد می‌رويد توی ورزش. حالا بهتان برمی‌خورد لابد، اما اين که آدم سر به راه گذاشته‌ايد اين طرف و آن طرف کارهای‌تان، خوب از زور سر به راه بودن‌شان که داريد با سر می‌خوريد زمين که. دم و دستگاه رسانه‌ای جمهوری اسلامی هم از همين کارها کرده که مردم با دويست هزار تومان می‌روند ديش ماهواره‌ای می‌خرند و تمام آن سازمان عريض و طويل را تحويل نمی‌گيرند. آدم گاهی یاد بايگانی ادارات می‌افتد نه وبسايت يک رسانه.

روز پنجم. جواد شمقدری درباره‌ی هيئتی که از هاليوود آمده‌ گفته بود اين‌ها بايد از ملت ايران عذرخواهی کنند و حالا البته "مسئولان هالیوود و آکادمی اسکار چون به ایران آمده اند میهمان ما هستند و قطعا از میهمان نوازی ایرانیان نیز برخوردار خواهند شد و این میهمان نوازی جلوه ای کوچک از شکوه و عظمت فرهنگ و تمدن ایران اسلامی است". جالب است که اين عذرخواهی مطالبه شده‌ی جناب شمقدری بابت يک چيزی‌ست که اصلأ هيچ جای فرهنگ و تمدن ايران اسلامی جا نمی‌گيرد. البته تجربه‌ی اين سه دهه نشان داده به زور می‌شود جايش داد. خوب اين حضرات بايد بابت فیلم 300 که به نبرد یونان و ایران در ترموپیلی که به 480 سال قبل از میلاد مسيح مربوط می شود از ايرانی‌ها عذرخواهی کنند. يعنی جمهوری اسلامی بابت 480 سال قبل از ميلاد مسيح هم از دنيا طلبکار است. 480 سال قبل از ميلاد مسيح، حالا کو تا اسلام؟ خوب اين آقای شمقدری که بابت اين گرفتاری تاريخی اين همه حساسيت دارند و آن را چسبانده‌اند به شکوه و عظمت فرهنگ و تمدن ايران اسلامی، خوب يک تذکری هم به کميته‌ی ملی المپيک بدهند که چرا هيچکدام‌شان بابت مسابقات دوی ماراتون به مرحوم بارون دو کوبرتين اعتراض نمی‌کند يا سفير يونان را احضار نمی‌کنند که به چه مناسبت هر چهار سال يک بار داغ ما را تازه می‌کنند و مدال می‌دهند به مردم؟ خوب دوی ماراتون هم چندان خاطره‌ی خوشی نیست. حالا ايشان که بلد است 480 سال پيش از ميلاد را بچسباند به ايران اسلامی خوب همينطوری می‌تواند ماراتون را هم وصل کند به شکست ايران اسلامی از يونان مسيحی ديگر. انصافأ کم‌ مانده است يقه‌ی مردم دنيا را بگيرند که چرا بيگ بنگ درست شده و قبل از آن ما داشتيم زندگی‌مان را می‌کرديم که بهمش زديد.

روز ششم. دو هفته ديگر انتخابات ايالتی در کوئينزلند برگزار می‌شود و احتمالأ دولت کارگری فعلی به رهبری آنا بلای حسابی گرفتاری دارد. اگر دولت فعلی در ايالت رأی نياورد اوضاع دولت فدرال که آن هم از حرب کارگر است خراب می‌شود بخصوص از اين جهت که اين ايالت عمده‌ی طرفداران دولت فدرال را تشکيل می‌دهند. درباره‌اش می‌نويسم که ببينيد چه خبر است اينروزها.

و روز هفتم. اين هفته شرايط مسابقه‌ی کيک پزی را اعلام می‌کنم که اگر خواستيد بياييد ثبت نام کنيد. نه که خيلی ورزش می‌کنيد حالا شکر هم رويش.


نظرات

پست‌های پرطرفدار