دربارهی خنده و فراموشی
يک کمی وسط کارها يک چيزهايی يادم میافتد به خودم میگويم بنويس بلکه به درد کسی بخورد. حالا ورزش که نمیکنيد اقلأ شايد بترسيد برويد ورزش کنيد. اين ذبيح الله راهکار هم همينطور گرفتار شده.
و اما ...
يکی از پديدههای شناخته شدهی عالم مغز و اعصاب در هم ريختگی پيامهای عصبی هست. حالا يک نمونهاش که خودتان هم الان برويد امتحانش کنيد دستتان میآيد داستان از چه قرار است اين است: دستتان را چند دقيقهای بگذاريد توی آب گرم يا سرد، بعد حرارت را عوض کنيد. يعنی دستتان را بگذاريد توی آب سرد يا گرم. درست مخالف وضعی قبلأ بود.
پيام عصبیای که به مغز میرسد درست است منتها معنای پيام در مغز به جا آورده نمیشود. بعد که دستتان سوخت يا يخ کرد آنوقت جنابشان تغيير عقيده میدهند و پيام میفرستند که بابا بس نخواستيم و آنوقت عضلات بدبخت شروع میکنند به کش و واکش که دستتان را از محيط خطرزا دور کنند.
اين تغيير پيام عصبی، يعنی اختلال در تشخيص پيام در مثلأ بيماران مبتلا به ديابت هم هست که بخصوص پایشان که زخمی میشود ممکن است آن اول کار متوجهش نشوند و يک وقتی حواسشان جمع بشود که کلی زخم پيشرفت کرده. خبر هم که داريد چقدر گرفتاری دارند برای درمان. حالا ديابت هم نداريد کفش درست بپوشيد.
يک چيزی توی پرانتز بنويسم که ببينيد چه گندهايی میزنند توی جامعه و اگر اهل روزنامه نگاری علمی باشيد چقدر جای حرف و حديث دارد.
خبر داريد که قديمها صنف کفاش آخرين صنفی بودند که مغازههایشان را تعطيل میکردند. چرا؟ ... خوب به طور سنتی و از پدر به پسر يا مادر به دختر اين تجربه منتقل شده که بايد شبها رفت و کفش خريد ... باز چرا؟ ... به طور سنتی معلوم شده بود که کفشی که شب میخريد اگر تا صبح هم با آن راه برويد و برقصيد پایتان را نمیزند. اسم اين تجربه "فرهنگ علمی"ست که توی جوامع قديمی مثل ايران انواع زيادی دارد. شايد يک وقتی يک مجموعهاش را نوشتم. حتمأ برایتان جالب است. اين فرهنگ علمی که دارند دستی دستی خرابش میکنند از زور ندانم کاری از راه دانشگاه به دست نيامده بلکه از راه تجربهی هزاران ساله ايجاد شده و همين کاریست که عصارهاش شده است کار تحقيقاتی دانشگاهی.
خوب در مورد کفش خريدن چنين تجربهای وجود دارد و از جنبهی علمی معلوم شده که فشار خون بدن عصرها در بالاترين حد خودش است. معنی فشار خون زياد اين است که حجم بدن زيادتر میشود. انگار آب بريزيد توی يک بادکنک. اين فشار خون بالا که طبيعی هم هست در عالم مادی تبديل شده به عامل تعيين اندازهی کفش چون پای آدم از يک حدی بزرگتر نمیشود اما همين مقدار بزرگ شدنش باعث میشود کفشی که میخريد به اندازهی همان بزرگ شدگی جا داشته باشد. آنوقت صبحها هم مشکلی با کفش نداريد و شبها هم که کاملأ به پایتان راحت است.
حالا زورکی تمام مغازهها را میبندند و کسی هم گوشش بدهکار نيست که بابا ملت پول خرج میکنند جنس بيخودی میخرند. يعنی پولشان را میريزند دور. و اين يعنی فقيرتر میشوند. بدترش هم اين است که هی هفتهی تحقيقات میگذارند و شبانه روز ناله که چرا عقب افتادهايم از دنيا آنوقت نتيجهی دو هزار سال تحقيق را با يک دستور میريزند به سطل زباله.
آدم احساس روضهخوانی صحرای کربلا بهش دست میدهد از بس که خرابی به بار میآورند.
خوب حالا نتيجه اين که کفش نرم بخريد يا اقلأ عصرها کفش بخريد.
پيام عصبی باز هم تغيير میکند ... کجا؟ در احساس بويايی و چشايی. آدم که عصبی میشود يا عصبی مزاج است غذايش شور میشود يا بيمزه. بوی خوب را احساس نمیکند. خيلی حادترش هم اين است که آدم عصبی همهاش به خودش میگويد "یه بوی بدی مياد ... شما متوجهش نمیشی؟"
واقعأ گاهی هيچ بويی هم در کار نيست ولی پيام عصبی درست تحليل نمیشود و بو به نظر عجيب میرسد. باز يک چيز جالبش اين است که آدم وقتی خيلی سير میشود بوی بهترين غذا هم حال او را خراب میکند. علتش در اين است که پيامهای عصبی مربوط به احساس سيری تمام مرکز گرسنگی مغز را اشباع کرده و پيام اضافی مراکز ديگر را تحريک میکند و اولين مرکز تحريک پذير مرکز تهوع است، روم به ديوار.
حالا دو تا تا تصوير خيلی خوش تيپ بدون عينک ری بن ببينيد از همين دم و دستگاهی که بو را میبرند به مغز. کار خود اينجانب است، از آب گذشته هستند. مال مرحوم يکی از همين موشهای خودم است که با خانوادهشان با هم فاميل از آب درآمديم منتها سر همين فاميل بازی خواهر و مادر اينجانب را به همديگر وصلت دادهاند که قبلأ توضيحاتش عرض شده.
اين تصوير اولی مراحل بزرگ شدن حباب بويايی را نشان میدهد. همهی تصوير را که روی همديگر مجسم کنيد يک شکلی شبيه به هندوانه از آب درمیآيد ... ياد اون جوکه افتادم که روی هم رفته چند نفريد ... هر کدام از اين تصوير با بعدیشان 200 ميکرون فاصله دارند. هر ميليمتر هم مساویست با هزار ميکرون.
توی اين تصوير بعدی چيزهای جالبتری هست. شمارهی يک اولين جايیست که وقتی بوهای مختلف به مشام آدم میرسد پيامهايش جمع میشوند در يک نقطهی خاص از دم و دستگاه بويايی. اين رشتهها با يک گروه ديگری از اعصاب که توی قسمت دوم هستند وصل میشوند به بخش سوم که يک لايهی نازک عصبیست. کار اين لايه اين است که پيامها را تفکيک میکند. بعد پيامهای تفکيک شده میروند به بخش چهارم که میبينيد خيلی هم پررنگ است. اين لايه ديگر اصل گرفتاریست. يعنی "... يه بوی بدی مياد ..." سرچشمهاش اينجاست. وقتی آدم عصبی میشود و بغدادش خراب میشود يعنی همينجا اشکال پيدا میکند.
موضوع جالب اين است که اگر آدم هی خودخوری کند و هی به خودش روحيهی مثبت ندهد آنوقت مدام گرفتاری "... يه بوی بدی مياد ..." پيدا میکند، يعنی به طور برگشت ناپذيری اين لايه را خراب میکند و پيامهای عوضی میفرستد به مغز و کمکم خود مغز هم مبنايش از بوی بد همين چيزی میشود که از لايهی عصبی مورد نظر آمده. اين را هم میشود توی آدمها ديد. لابد ديديد يا شنيديد که بعضیها حتی يک بوی عطر آشنا به مشامشان میرسد حالشان بد میشود. اين مربوط است به اين که بوی مربوطه آنها را وصل میکند به يک خاطرهی ناخوشايندی که اعصابشان را به هم ريخته بوده و همين لايهی بويايیشان را به تحريک کم هم حساس کرده بوده.
حالا غرض از مزاحمت اين که فراموشی هميشه هم اتفاق بدی نيست. گاهی خنده هم کمک میکند به سلولهای مادر مردهی تحت فشار. گاهی گوش دادن به اين که "بابا پياده شو با هم بريم" هم خيلی اتفاق خوبیست.
نظرات