هفت روز هفته

روز اول. سرتیپ اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی در یک گفتگوی تلویزیونی گفته است که "در شش ماه اول سال جاری، 370 تن موادر مخدر در کشور کشف کرده‌ایم که رقم عجیب و غریبی است". حالا خدمت‌تان عرض می‌کنم که هيچ هم عجيب نيست. دو تا محاسبه کردم که خيال همه‌مان جمع بشود که حالا حالاها داستان داريم. فرمانده مرزبانی نيروی انتظامی گفته است که بودجه مورد نیاز برای بستن کامل مرزها که ايمن بشوند سه هزار میلیارد تومان است و ابراز امیدواری کرده که تا شش سال دیگر این بودجه در اختیار پلیس مرزبانی قرار بگیرد. حساب که بکنيد می‌شود سالی پانصد ميليارد تومان. حالا توی اين اوضاعی که نفت گران شده اهل مجلس برای امسال 103 ميليارد تومان بودجه داده‌اند که مرزها ايمن بشوند، يعنی حدود چهار برابر کمتر. حساب که کنيد با همين بودجه‌ای که توی گرانی نفت داده‌اند بيشتر از 29 سال طول می‌کشد تا به همان مبلغی که نيروی انتظامی حساب کرده‌ برسند. آنوقت سازمان ملل اعلام کرده که سود فروش مواد مخدر در افغانستان فقط در سال گذشته يک ميليارد دلار بوده که می‌شود حدود 1500 ميليارد تومان. در واقع حضرات در عرض يک سال به اندازه‌ی نصف بودجه‌ی درخواستی نيروی انتظامی ايران برای شش سال آينده درآمد داشته‌اند. لابد قاچاقچی‌ها با دو کلاس اکابر رفتن هم می‌توانند حساب و کتاب کنند که با اين اوضاع تا 29 سال ديگر اوضاع بر وفق مرادتر است.

روز دوم. از شش سال پيش که انفجارهای بالی رخ داد و تعداد زيادی گردشگر استراليايی کشته شدند جريان محاکمه‌ی عاملان انفجارها در رسانه‌های استراليايی دنبال می‌شود. اما حالا تقريبأ می‌شود گفت يک دو دستگی مشخص بين بازماندگان کشته شده‌گان رخ داده. اين دو دستگی مربوط است به نحوه‌ی اجرای حکم. سه نفری که به عنوان عاملان انفجار محاکمه شده‌اند قرار است اعدام بشوند ولی بر اساس قوانين اندونزی اين‌ها بايد توسط جوخه‌ی آتش اعدام بشوند. وکلای آن‌ها به اين نحوه‌ی اعدام اعتراض کرده‌اند چون می‌گويند اين روش اصولأ به عنوان شکنجه دسته بندی می‌شود. بعضی از بازماندگان هم موافقند ضمن اين که اصل اعدام را هم قول ندارند چون در خود استراليا هم انجام نمی‌شود. در مقابل، يک گروه ديگری می‌گويند حالا که اين مجازات در اندونزی هست بايد انجامش داد. تبعات اجتماعی اين داستان گريبانگير جامعه‌ی استراليا شده که دو سال پيش دولت را تحت فشار گذاشتند که به هر دری بزند که از اعدام يک استراليايی در سنگاپور جلوگيری کنند، و نشد. دادگاه قانون اساسی اندونزی هم با قبول شکايت وکلای عاملان انفجار دارد به دولت اندونزی کمک می‌کند تا از پس طرفداران حزب جماعت اسلامی که حامی بمب گذاران است بربيايد. خلاصه که اگر اهل بحث‌های حقوقی هستيد دنبال کردن موضوع ممکن است کلی حرف‌های تازه برای‌تان داشته باشد.

روز سوم. مجتبی پورمحسن يک نقد هنری درباره‌ی کارگردانی سريال "يوسف پيامبر" در وبسايت راديو زمانه نوشته که تا جايی که من متوجهش شدم خيلی هم ربطی نداشت به موضوع کارگردانی. داستان در چيزی بود که پورمحسن اسمش را گذاشته است اغواگری زنانه که در کتايون رياحی نبود اما در همان چهار تا عکس بی حجابی که از گلشيفته فراهانی منتشر شده بود. جالب هم اين هست که ايشان موضوع را تعميم داده‌اند به "همه"، به قول خودشان "همه‌ی ما بیش از آن‌ که منتظر تماشای نقش ‌آفرینی گلشیفته‌ فراهانی در کنار لئوناردو دی‌کاپریو باشیم، بی‌تابانه منتظر تماشای عکس بی‌حجاب او هستیم". يک جای ديگری هم نوشته‌اند که "با این وجود سریال‌ یوسف پیامبر‌ مخاطب دارد. بسیاری از مخاطبان، آن را سریالی قوی نمی‌پندارند اما به نظر می‌رسد به دو دلیل تماشایش کنند". انصافأ آدم وقتی منطق حرفش را بر اساس "همه" يا "بسياری" پايه ريزی می‌کند دست کم يک نمونه‌ای از اين همه و بسياری بايد ارائه بدهد ديگر. بلاخره اين‌ها نتايج آماری هستند که ما را به حرف ايشان متقاعد می‌کنند يا مخاطبان می‌بايستی خودشان يک راهی برای قانع شدن خودشان پيدا کنند؟ حالا واقعأ اين که پورمحسن نوشته است "از طرفی نا آرامی گلشیفته در عکس و ناتوانی کتایون ریاحی در اغواگری در نقش زلیخا، شوربختانه نشانه‌های انحلال زن در ذهن آن‌ها و دیگر زنان ایرانی هم هست" يعنی چی؟ چطوری ايشان به نا آرامی گلشيفته در چهار تا عکس پی برده‌اند و اين نا آرامی و ناتوانی رياحی را نشانه‌ی انحلال زن در ذهن آن‌ها و ديگر زنان ايرانی دانسته‌اند؟ آماری دارند که زنان ايرانی از انحلال زن حرفی زده باشند؟ زنان ايرانی مثلأ خودشان جايی به آقای پورمحسن چنين اظهاراتی کرده‌اند؟ آن آخرش هم نوشته‌اند که " این ‌که پس سی و چند سال نگاه جامعه به زن هنوز در حد نقش‌های شهناز تهرانی (‌زن بد) و پوری بنایی (زن خوب) در فیلمفارسی‌ها باقی مانده؛ نشانگر واقعیت تلخ اضمحلال هستی‌ زن در حرکت‌های اجتماعی است. واقعیتی که برفراز کورسوی حرکت‌های آزادی‌خواهانه زنان، تابشی چشمگیر دارد". ايشان نگاه جامعه را از کجا دريافته‌اند که اصلأ آن را حمل بر واقعيت کرده‌اند و حالا بر فراز کورسوی چيزهای ديگر تابش چشمگيری دارد؟ ... بابا يواش آقای پورمحسن ... هی ما را بسته‌ای به همه و بسيار و جامعه بلاخره رفاقتی هم دو تايش را می‌شود نديد گرفت باقیش چی؟ بشمارم چند تا ديگه از همين‌ها نوشتی؟ می‌خوای بگی سلحشور شش ميليارد تومن پول گرفته و هيچ از تويش درنيامده خوب همين را بنويس.

روز چهارم. خيلی خوب است که به هر حال وسط اين دعواهای سياسی کارهای خيرخواهانه هم انجام می‌شود. اين که يک بيمار ايرانی برود اسرائيل و درمان بشود نشانه‌ی خوبی‌ست که حتی اگر موجباتش را دولت احمدی نژاد فراهم کرده يا مانع انجام شدنش نشده بايد به او آفرين گفت. دليلی ندارد کارهای خوب را ناديده بگيريم.

روز پنجم. آن موقعی که عراقی‌ها به کويت حمله کردند بخش فارسی راديو کويت مطابق معمول هر روز ترانه‌ی درخواستی برای شنوندگان پخش می‌کرد. انگار نه انگار که اصلأ خود کويت به اشغال درآمده. بعدها که عراقی‌ها از کويت رانده شدند راديو کويت يک برنامه‌ای پخش کرد که دست اندر کاران بخش فارسی‌اش هم در آن صحبت کردند. گفتند همه‌ی راديو کويت توی يک ماشين سيار بوده که هر روز يک جايی در اطراف مرز توقف می‌کرده و نوار برنامه‌های قديمی‌شان را بازپخش می‌کرده. حالا اوضاع دولت احمدی نژاد هم شده است مثل راديو کويت که هر آدمی در دولت نقش سخنگويی‌اش محفوظ است. جالبش هم اين است که همه‌ی اهل دولت در هر شرايطی درباره‌ی هر چيزی اظهار نظر می‌کنند. اين آخری‌اش هم مربوط است به اظهارات مهدی کلهر درباره‌ی روابط ايران و امريکا. ايشان يک وقتی مدير کل موسيقی صدا و سيما بود و خودش هم دستی در نوازندگی و آهنگسازی دارد. منتها معلوم نيست چه جور تقسيم کاری در دولت احمدی نژاد انجام شده که مشاور هنری هم می‌تواند درباره‌ی روابط خارجی دولت اظهار نظر کند. دولت شده است فرستنده‌ی سيار که هر جایی می‌شود نگهش داشت و از آن برنامه پخش کرد.

روز ششم. موافقيد يک روز آخر هفته قرار بگذاريم برويم قدم بزنيم؟ با لباس ورزشی. می‌نويسم توی وبلاگ که اگر آمدنی بوديد بدانيد کجای می‌رويم.

و روز هفتم. اين هم برای اختتاميه. کيک دارچينی با خامه که تکه شده. آی خوشمزه ميشه ...

نظرات

پست‌های پرطرفدار