از اين طرف، از آن طرف
يک کمی خبررسانی کنم که از اين طرف کرهی زمين هم باخبر باشيد.
پلنگ آقا ديروز عصر با يک غم آشکاری اعلام فرمودند که دوچرخهشان نياز به تعميرات سرتاسری دارد. يعنی از زين تا چرخ و ترمز. اينها همگی در طول سه ماه گذشته خراب شده بودند منتها نه که پلنگ آقا غمهای پنهانی هم زياد دارد بنابراين هر چه خراب شده را برده توی همان دسته بندی غمهای پنهان جا داده و صدايش را درنياورده. فلذا همينطور که سوار دوچرخه شده و رانده دوچرخهی بدبخت هم رو به تمام شدن گذاشته. و حالا از سر تا پايش را بايد تعمير کنند. امروز دوچرخه را برده داده دوچرخه ساز دانشگاه تعمير کند. سر راه برگشت 8 تا بسته شکلات در انواع مختلف هم خريده که همينطور خودش و اينجانب را ببندد به شکلات خوردن که غم دوچرخه نداشتنش يک کمی تسکين پيدا کند. فیالواقع شکلات در اين مورد جای حلوا را گرفته. انصافأ اولين بسته را که گذاشت روی ميز و من يک تکه کوچک شکلات کندم و خوردم تا تهش را درنياورد بسته را نگذاشت زمين. امروز هم معلوم شد مغازهدار دانشگاه که هله هوله میفروشد به پلنگ آقا گفته از هفتهی آينده يک مدل شکلات جديد میآورم که فرانسویست و فقط تو میفهمی که شکلات فرانسوی يعنی چی. سال گذشته هم دوچرخه فروش دانشگاه عين همين عبارات را تحويل ايشان داده بود و يک دستگاه دوچرخه به پلنگ آقا فروخته بود، يا انداخته بود، هر طوری راحتيد. نيمههای سال هم بازارياب شرکت مخابرات باز از همين عبارات به ايشان گفته بوده و پلنگ آقا يک خط اينترنت خريده بود که هر روز داستان کند بودن سرعت اينترنت را از محل غمهای پنهان میآورد بيرون و شرکت مخابرات را میبندد به انواع ادعيهی مناسب حال اينترنت کم سرعت. امروز هم در آزمايشگاه مچ ايشان را گرفتم، يک کمی خنده فرمودند. دستمال کاغذیهای توی آزمايشگاه تمام شده و بعد از کار که بايد دستهایمان را بشوييم میرويم يکی دو دقيقه زير دستگاه خشک کن میگيريمشان که خشک بشوند. جنابشان حوصلهی دستگاه خشک کن را ندارند و در نتيجه از روپوش آزمايشگاه همکاران به عنوان حوله استفاده میکنند. به سلامتیتان از روپوشهايی که از طرف محل خروج ايشان آويزان شدهاند آب میچکد. بعد که مچش را گرفتم فرمودند به روپوش تو دست نزدم. احتمالأ هنوز!
اين از اين.
از آن طرف، هنرمندان اپرای کوئينزلند و هنرمندان ميهمان قرار است اپرای توراندخت اثر پوچينی را اجرا کنند. از قرار خيلی هم درست و حسابی و پر خرج شده. يکی از دوستانم که از جمله کارگردانان اپرای کوئينزلند است برايم ايميل زد که اپرای جالبیست و بيا حتمأ. ديدم توی ايميلش نوشته Turandot. برايش نوشتم که درستش Turandokht است. يک کمی هم در مورد اين که توران اصلأ يک جای خيالیست در ادبيات کهن ايران و مثلأ بايد يک جاهايی حوالی مرز پاکستان و افغانستان و ايران میبوده نوشتم. زنگ زد که من اين اسم را از متون خود مصنفها برداشتم ولی جالبش اين است که هنرمندان چينی وقتی حرف از توراندخت میشود میگويند اين آدم اصلأ چينی بوده و حالا هم داستان اپرا را بر اساس مضامين و دکورهای چينی دارند برگزار میکنند. گفتم حالا البته من خيلی برايم عجيب نيست چون مولوی را هم ترکيه برداشته و ابن سينا را هم که دادهاند به اعراب و کلی از اين داستانها هر روز داريم. منتها همينطوری که پيش برود لابد چند وقت ديگر اصولأ خود ايران هم میشود يک محل باستانی که الان ديگر وجود ندارد.
اين هم از آن طرف.
و اما يکی از دوستانم که اهل اوکراين است دو ماه پيش رفته بود کشورشان برای ديد و بازديد. حالا که برگشته اصولأ آبی رفته زير پوستش و خيلی چاق شده. در عرض همين دو ماه کلی تغييرات وزنی کرده. گفت دارم هر روز ورزش میکنم که برگردم به حال و روز قبل از مسافرت. گفتم حالا اوضاع اوکراين چطور بود؟ خوش گذشت؟ گفت بابا اصلأ يک وضع قر و قاطیای شده که آدم صبح که از خواب بيدار میشود تا شب ده بار احتمال میدهد که يا روسيه حمله کند يا کودتا بشود، اوضاع گرانی هم خيلی ناجور است و همه کلافه شدهاند، ترافيک هم خرابتر از قبل. خلاصه خيلی با دلخوری از مسافرت به اوکراين حرف میزد. گفتم خوب آدم با اين اوضاع و احوال که از زور زجر و ناراحتی بايد لاغر بشود تو چطور چاق شدی؟ گفت خوب همه چاق بودند و کلی رستوران تازه باز شده بود. ديدم ايرانیهای خودمان هم که میروند يک سر میروند ايران تا برمیگردند اعصابشان از همه چيز خراب است ولی آبی میرود زير پوستشان و دربارهی رستورانهای جديد حرف میزنند. از قرار يک مشترکاتی بين ما جهان سومیها هست که در ضمن اعصاب خوردی اما چاق و تپل هم میشويم.
اين هم که اينطور.
پلنگ آقا ديروز عصر با يک غم آشکاری اعلام فرمودند که دوچرخهشان نياز به تعميرات سرتاسری دارد. يعنی از زين تا چرخ و ترمز. اينها همگی در طول سه ماه گذشته خراب شده بودند منتها نه که پلنگ آقا غمهای پنهانی هم زياد دارد بنابراين هر چه خراب شده را برده توی همان دسته بندی غمهای پنهان جا داده و صدايش را درنياورده. فلذا همينطور که سوار دوچرخه شده و رانده دوچرخهی بدبخت هم رو به تمام شدن گذاشته. و حالا از سر تا پايش را بايد تعمير کنند. امروز دوچرخه را برده داده دوچرخه ساز دانشگاه تعمير کند. سر راه برگشت 8 تا بسته شکلات در انواع مختلف هم خريده که همينطور خودش و اينجانب را ببندد به شکلات خوردن که غم دوچرخه نداشتنش يک کمی تسکين پيدا کند. فیالواقع شکلات در اين مورد جای حلوا را گرفته. انصافأ اولين بسته را که گذاشت روی ميز و من يک تکه کوچک شکلات کندم و خوردم تا تهش را درنياورد بسته را نگذاشت زمين. امروز هم معلوم شد مغازهدار دانشگاه که هله هوله میفروشد به پلنگ آقا گفته از هفتهی آينده يک مدل شکلات جديد میآورم که فرانسویست و فقط تو میفهمی که شکلات فرانسوی يعنی چی. سال گذشته هم دوچرخه فروش دانشگاه عين همين عبارات را تحويل ايشان داده بود و يک دستگاه دوچرخه به پلنگ آقا فروخته بود، يا انداخته بود، هر طوری راحتيد. نيمههای سال هم بازارياب شرکت مخابرات باز از همين عبارات به ايشان گفته بوده و پلنگ آقا يک خط اينترنت خريده بود که هر روز داستان کند بودن سرعت اينترنت را از محل غمهای پنهان میآورد بيرون و شرکت مخابرات را میبندد به انواع ادعيهی مناسب حال اينترنت کم سرعت. امروز هم در آزمايشگاه مچ ايشان را گرفتم، يک کمی خنده فرمودند. دستمال کاغذیهای توی آزمايشگاه تمام شده و بعد از کار که بايد دستهایمان را بشوييم میرويم يکی دو دقيقه زير دستگاه خشک کن میگيريمشان که خشک بشوند. جنابشان حوصلهی دستگاه خشک کن را ندارند و در نتيجه از روپوش آزمايشگاه همکاران به عنوان حوله استفاده میکنند. به سلامتیتان از روپوشهايی که از طرف محل خروج ايشان آويزان شدهاند آب میچکد. بعد که مچش را گرفتم فرمودند به روپوش تو دست نزدم. احتمالأ هنوز!
اين از اين.
از آن طرف، هنرمندان اپرای کوئينزلند و هنرمندان ميهمان قرار است اپرای توراندخت اثر پوچينی را اجرا کنند. از قرار خيلی هم درست و حسابی و پر خرج شده. يکی از دوستانم که از جمله کارگردانان اپرای کوئينزلند است برايم ايميل زد که اپرای جالبیست و بيا حتمأ. ديدم توی ايميلش نوشته Turandot. برايش نوشتم که درستش Turandokht است. يک کمی هم در مورد اين که توران اصلأ يک جای خيالیست در ادبيات کهن ايران و مثلأ بايد يک جاهايی حوالی مرز پاکستان و افغانستان و ايران میبوده نوشتم. زنگ زد که من اين اسم را از متون خود مصنفها برداشتم ولی جالبش اين است که هنرمندان چينی وقتی حرف از توراندخت میشود میگويند اين آدم اصلأ چينی بوده و حالا هم داستان اپرا را بر اساس مضامين و دکورهای چينی دارند برگزار میکنند. گفتم حالا البته من خيلی برايم عجيب نيست چون مولوی را هم ترکيه برداشته و ابن سينا را هم که دادهاند به اعراب و کلی از اين داستانها هر روز داريم. منتها همينطوری که پيش برود لابد چند وقت ديگر اصولأ خود ايران هم میشود يک محل باستانی که الان ديگر وجود ندارد.
اين هم از آن طرف.
و اما يکی از دوستانم که اهل اوکراين است دو ماه پيش رفته بود کشورشان برای ديد و بازديد. حالا که برگشته اصولأ آبی رفته زير پوستش و خيلی چاق شده. در عرض همين دو ماه کلی تغييرات وزنی کرده. گفت دارم هر روز ورزش میکنم که برگردم به حال و روز قبل از مسافرت. گفتم حالا اوضاع اوکراين چطور بود؟ خوش گذشت؟ گفت بابا اصلأ يک وضع قر و قاطیای شده که آدم صبح که از خواب بيدار میشود تا شب ده بار احتمال میدهد که يا روسيه حمله کند يا کودتا بشود، اوضاع گرانی هم خيلی ناجور است و همه کلافه شدهاند، ترافيک هم خرابتر از قبل. خلاصه خيلی با دلخوری از مسافرت به اوکراين حرف میزد. گفتم خوب آدم با اين اوضاع و احوال که از زور زجر و ناراحتی بايد لاغر بشود تو چطور چاق شدی؟ گفت خوب همه چاق بودند و کلی رستوران تازه باز شده بود. ديدم ايرانیهای خودمان هم که میروند يک سر میروند ايران تا برمیگردند اعصابشان از همه چيز خراب است ولی آبی میرود زير پوستشان و دربارهی رستورانهای جديد حرف میزنند. از قرار يک مشترکاتی بين ما جهان سومیها هست که در ضمن اعصاب خوردی اما چاق و تپل هم میشويم.
اين هم که اينطور.
و خبر خيلی داغ و دست اول اين که سینمای ايران امسال در جشنوارهی سينمايی آسيا- اقيانوسيه در چهار رشته نامزد جايزه شده. مراسم اهدای جوايز هم 11 نوامبر است. مسئول روابط عمومی جشنواره همين امروز صبح خبرش را تلفنی گفت و بعد هم ايميلش را فرستاد. جالب بود. پارسال که جعفر پناهی و کيومرث پوراحمد آمده بودند، ببينيم امسال چه کسانی میآيند اين طرفها. نامزدهای جوايز عبارتند از بهنام بهزادی نامزد بهترين فيلم برای "تنها دو بار زندگی میکنيم"، و عليرضا آقاخانی برای بهترين بازيگر مرد در همان فيلم. رضا ناجی هم باز برای بهترين بازيگر مرد در فيلم "آواز گنجشکها". و مهدی منيری برای بهترين فيلم مستند با عنوان "تينار". اين نامزدها از بين 180 فيلمی بوده که امسال برای جشنواره انتخاب شده بودند.
من هی ميگم بايد خبرگزاری راه بندازم شما هی باور نمیکنيد.
نظرات