هفت روز هفته
روز اول. اين که شما ميهمان دعوت کنيد اما تا وارد خانه شد يکی ديگر برود کفشهايش را دم در جفت کند يعنی مشکل در ميهمانتان نيست، مشکل در بين اعضای خانوادهست. حالا شده است اوضاع جمهوری اسلامی که از يک طرف احمدی نژاد میخواهد در عرض 24 ساعت سفارت ايران در قاهره را بازگشايی کند از آن طرف رسانهی رسمی کشور فيلم ضد حکومت مصر پخش میکند. بر حسب اتفاق همين را بايد به نويسندهی اکونوميست گفت که نوشته قدرت اصلی در دست چه کسیست؟ فیالواقع به نظرم احمدی نژاد دارد راههای متفاوتی را امتحان میکند که بتواند از بحرانهايی که اجزای ديگر حکومت برايش توليد میکنند خلاص شود و کمی بالاتر بايستد. يک نمونهی ديگرش نوشتهی علی اکبر ولايتیست که به عمد خواسته از وجود فاصله ميان اجزای حکومت خبر بدهد. خيلی منطقیست که آدم فکر کند نوشتهی ولايتی بيشتر به منظور پيچيده نشان دادن ساختار قدرت نوشته شده، منتهای مراتب چون در واقعيت هم هيچ بخش از حکومت قادر نيست از بخشهای ديگر آنقدر فاصله بگيرد که دچار تفوق قدرت بشود در نتيجه آن پيچيدگی محصول تفکر پيچيده نيست بلکه ناشی از نابسامانیست. میشود گفت تمايل به تفوق وجود دارد اما توانايیاش نيست. خوب چرا توانايیاش نيست؟ حکومت جمهوری اسلامی سی سال است دچار مشکل تئوريک است. درست مثل اين که شما برای شطرنج بازی کردن هی برويد عضلهی پشت بازویتان را قوی کنيد. فقدان مشکل تئوريک را هم با تز ولايت فقيه حل کردهاند که بر اساس آن میشود اصول دين را هم تعطيل کرد که همان عضلهی قوی داشتن است. هيچ نيروی فکریی تئوری پردازی در اين سی ساله پرورش پيدا نکرده و در نتيجه هر گروهی که آمده سر کار چهار نفر تئوری پرداز نصفه نيمه را با خودش آورده که اصولأ تا يک جايی برنامه دارند. همين ضعفی که اصلاح طلبان هم داشتند و دارند. در نتيجه آن نصفه نيمهها هستند که از تحليل اتفاقات جديد عاجرند و با همان روش عضلانی يا میخواهند 24 ساعته سفارت باز کنند يا فيلم پخش میکنند. همين است که هيچ بخشی توانايی تفوق ندارد، آن يکی هی بارفيکس میرود، اين يکی هم هی با دندانش تريلی میکشد. هر دو هم قرار است مسابقهی شطرنج بدهند. مشکل جمهوری اسلامی اين است که آنقدر همه را قلع و قمع کرده که کسی حتی از بين اهل حکومت هم جرأت فکر کردن ندارد. بنابراين تئوری ندارند و در نتيجه مملکت را سپردهاند به قهوهی قهريه که همان قوهی عضلانیست که کارش بگير و ببند است. فیالواقع آدم هی پودر بخورد و هی وزنه بزند هيچ کجايش به شطرنج ربط پيدا نمیکند ... آما بازو داری ها.
روز دوم. شکاف برداشتن بدنهی هواپيمای Qantas استراليا از آن اتفاقات هاليوودیست که اين بار واقعیاش رخ داد. پرواز هواپيما از هنگ کنگ به طرف ملبورن بوده و به دليل انفجاری که در قسمت بار رخ داده خلبان مجبور به فرود اضطراری در مانيل شده. حالا گزارشات اوليه نشان داده که يک سيلندر اکسيژن مفقود شده و میگويند احتمال دارد ترکيدگی سيلندر گرفتاری توليد کرده باشد. همهی 365 مسافر سالم بودهاند و بر اساس گزارش رسانهها کسی هم آنقدرها نگران نشده ولی هواپيما که به زمين نشسته مسافران شروع کردهاند به دست زدن برای خلبان. اين نکته که مسافران برای خلبان دست زدهاند در تقريبأ تمام گزارشهای رسانهای وجود داشت. علتش اين است که چنين پيشامدی برای مسافران يک اتفاق نادر بوده و در نتيجه دست زدنشان هم مربوط بوده به تجليل از يک مهارتی که به ندرت ديده میشده. مثل اجرای يک کنسرت که آن انتهايش مردم شروع میکنند به تشويق ولی کسی برای برنامههای تلويزيونی دست نمیزند. اين را از تجربهی خودم میگويم که به نظرم اين نکته خيلی جامعه شناسانهست و حکايت از امنيت دارد. يعنی مردم انتظار ناامنی پروازی ندارند که برای هر فرود آمدن هواپيما شروع کنند به دست زدن. تجربهاش اين است که من چند باری توی برزيل سوار هواپيما شدم. هر بار که هواپيما فرود میآمد مردم شروع میکردند به دست زدن شديد. به يکی از دوستان برزيلیام گفتم چه هلهلهای میکنند برای فرود، گفت خوب زياد پيش میآيد که هواپيما در حين فرود يک بلايی به سرش میآيد بنابراين اين هلهله کردن مربوط به فرود طبيعیست. يعنی انگار آدم بنشيند پای برنامههای تلويزيون و هر بار هی تشويق کند که چه جالب که اين يک برنامه هم پخش شد، حالا ببينيم بعدیاش هم پخش میشود يا نه.
روز سوم. مرداد ماه سال گذشته حسين رضازاده که همراه با دو نفر ديگر به طرف چابکسر میرفتند در نزديکی کندوان دچار حادثه شدند. لابد باخبريد. قرار بوده رضازاده برای انجام آزمايش دوپينگ به محل اردو در چابکسر برسد که بعد از حادثه اين کار به تأخير افتاده اما از قرار بعدأ انجام شده. درست يک سال بعد از اين حادثه حالا که دوباره موعد آزمايش دوپينگ رسيده باز يک داستان ديگری برای رضازاده درست شده. خوب آدم فکر میکند يک جايی ممکن است ايراد داشته باشد. اما حتی اگر اين دو موضوع به طور اتفاقی هم رخ داده باشند باز هم نامهی بهرام افشارزاده، رئيس فدراسيون وزنه برداری، آدم را فکری میکند. به طور منطقی هيچ رئيس فدراسيونی حاضر نيست در دوران مسئوليتش از خير يک مدال برنز هم بگذرد چه برسد به طلا. جدا از اين معمولأ برای شرکت نکردن در مسابقات يا بايد ورزشکار به دليلی از مسابقات محروم شده باشد يا خودش از مسابقات کنارهگيری کند. اين که رئيس فدراسيون از ورزشکار خواهش کند که نيا و ورزشکار هم بگويد پس خودتان يک جوری اعلام کنيد که مردم ناراحت نشوند يعنی محروميت با ادا و اصول محترمانه. محترمانهاش هم البته از روی اجبار زمانی بوده چون نمونههای غيرمحترمانهاش زياد است، مثل خداداد عزيزی که او هم اعتباری کمتر از رضازاده نداشت برای ورزش ايران. در واقع محروميت محترمانهی رضازاده مربوط است به اين که نمیخواهند در روزهای نزديک به المپيک سر و صدا به راه بيفتد. برای من کاملأ قابل حدس است که مدت کوتاهی نمیگذرد که رضازاده شروع میکند به حرف زدن بر عليه دم و دستگاه ورزش و آن رويهی محترمانه هم تبديل میشود به غيرمحترمانه. خلاصه که هرکول مورد تأييد يا هرکول سنگی بيستون است يا هرکول پوآروی تلويزيون. هرکول رضازاده میرود توی بايگانی کنار هرکول نصيری و هرکول موحد.
روز چهارم. 11 روز مانده به المپيک. آن هم توی چين که خيلی اختلاف ساعتی با استراليا ندارد. تيم شنای استراليا که 6 رکورددار جهانی دارد رفته است به مالزی برای آخرين هفتهی آمادگی. شعار شناگران استراليايی اين است که دستکم يکی از آنها امسال بتواند 7 مدال طلا در المپيک به دست بياورد و برسد به رکورد مارک اسپيتز امريکايی که در المپيک 1972 مونيخ 7 مدال طلا گرفت. همه جور محاسبهای کردهاند که شناگران کليدی استراليا در مواد مختلف شرکت کنند که برسند به اين رکورد. يک کمی هم از جواب مثبت آزمايش دوپينگ Jessica Hardy امريکايی خوشحالند چون ممکن است حالا Libby Trickett از تيم استراليا راحتتر به رکورد 7 مدال طلا برسد. خلاصه که المپيک دارد نزديک میشود، بلکه يک تکانی به شما هم بدهد که با ديدن آدم خوش تيپ ورزشکار تشويق بشويد برای ورزش کردن.
روز پنجم. هوای گرم و بی برقی خيلی گرفتاریست، منتها برای زندگی شهری. وقتی با حساب قرض الحسنه به آدم يخچال و کولر جايزه میدهند خوب ناگزير بايد برق هم برای روشن کردنشان باشد ديگر. منتهای مراتب خيلی عجيب است که همزمان با بی برقیهای توی ايران دولت استفاده از انرژیهای تجديد شونده را تشويق نمیکند. حتی خود دولت هم گوشش بدهکار اين حرفها نيست که برای ساختمانهای دولتی هم که شده از برق خورشيدی استفاده کند. از قضا که در ايران آبگرمکن خورشيدی سالهاست ساخته شده و فنآوری توليد الکتريسيته از خورشيد هم ساليان سال است که وجود دارد. خوب حالا قيمت برق هم که میخواهد بشود 5 برابر. گل بود به سبزه نيز آراسته شد. به نظرم دولت میخواهد حمايت مردم برای کمبود نيروی برق و در نتيجه لزوم دنبال کردن برنامهی اتمی را به دست بياورد. يعنی بگويد با رشد جمعيت نياز به برق زيادتر میشود و اگر برق اتمی نداشته باشيم هم خاموشی بيشتر و هم برق گرانتر میشود. يک کمی که تاريخ بخوانيد متوجه میشويد يک اتفاق مشابه ديگری هم در اين مدل حمايت مردمی جمع کردنها داشتهايم. نادرشاه سران قبايل را در دشت مغان جمع کرد و بعد اعلام کرد حالا که کشور را متحد کرده تصمیم به استراحت و کنارهگیری از کارها را دارد. حضرات هم که میدانستند ايشان باطناً مایل به سلطنت است او را به پادشاهی پذیرفتند. حالا قطع برق و گران شدنش میتواند نتيجهاش اين باشد که دست آخر مردم بگويند تو برق بيار حالا از هر کجا که آوردی بيار. همان که طرف میگفت تو بدم، اصلأ بمير و بدم.
روز ششم. کامکارها آمدند استراليا و از کنسرتشان در بريزبن کلی عکس گرفتم که حالا در روزهای آينده مینويسم و عکسهايش را میبينيد. ديروز هم گروه کيوسک در سيدنی برنامه داشتند. امروز هم برنامهی رقص شهرزاد به مناسبت شروع فصل جشنوارههای هنری بريزبن اجرا شده. جشنوارهی فيلم بريزبن هم از پنجشنبهی اين هفته شروع میشود و فيلم سه زن از منيژه حکمت در آن نمايش داده میشود. وسط هفته هم نمايش سه خواهر چخوف اجرا میشود. ديشب هم نمايش برادران کارامازوف بود. ضمنأ ديشب در معيت کدخدای واراگول يک گروه کامل موسيقی فولکلوريک 72 ملت هم جلویمان برنامه اجرا کردند. امروز هم که از ظهر تا عصر در يک مراسم هنری ساز اند ضربی کامل بوديم ... ولک چقدر هنرمند ... ولک چقدر جشنواره ... ولک يواش ...
و روز هفتم. تبريک به سارا که هم فارغ التحصيل و هم مقيم استراليا شد ... بابا بسه ديگه مرديم از شيرينی ... تبريک به افشين و سارا بابت خانهی جديد ... تشريف بياريد اينورا ... تبريک به پرشين و هانيه که بلاخره آمدند بريزبن ... بابا اوج تصميم ... تبريک به آقای رايان حسنزاده عسلپور بابت يکمين سال اقامتشان در بريزبن ... ولوو کانتينردار نبوووود ... هزار تا تبريک به ايمان که بلاخره روی امين را در اون زمينه کم کرد ... بابا استعداد ... اوفيش اعصابمون راحت شد از دست امين ...
روز دوم. شکاف برداشتن بدنهی هواپيمای Qantas استراليا از آن اتفاقات هاليوودیست که اين بار واقعیاش رخ داد. پرواز هواپيما از هنگ کنگ به طرف ملبورن بوده و به دليل انفجاری که در قسمت بار رخ داده خلبان مجبور به فرود اضطراری در مانيل شده. حالا گزارشات اوليه نشان داده که يک سيلندر اکسيژن مفقود شده و میگويند احتمال دارد ترکيدگی سيلندر گرفتاری توليد کرده باشد. همهی 365 مسافر سالم بودهاند و بر اساس گزارش رسانهها کسی هم آنقدرها نگران نشده ولی هواپيما که به زمين نشسته مسافران شروع کردهاند به دست زدن برای خلبان. اين نکته که مسافران برای خلبان دست زدهاند در تقريبأ تمام گزارشهای رسانهای وجود داشت. علتش اين است که چنين پيشامدی برای مسافران يک اتفاق نادر بوده و در نتيجه دست زدنشان هم مربوط بوده به تجليل از يک مهارتی که به ندرت ديده میشده. مثل اجرای يک کنسرت که آن انتهايش مردم شروع میکنند به تشويق ولی کسی برای برنامههای تلويزيونی دست نمیزند. اين را از تجربهی خودم میگويم که به نظرم اين نکته خيلی جامعه شناسانهست و حکايت از امنيت دارد. يعنی مردم انتظار ناامنی پروازی ندارند که برای هر فرود آمدن هواپيما شروع کنند به دست زدن. تجربهاش اين است که من چند باری توی برزيل سوار هواپيما شدم. هر بار که هواپيما فرود میآمد مردم شروع میکردند به دست زدن شديد. به يکی از دوستان برزيلیام گفتم چه هلهلهای میکنند برای فرود، گفت خوب زياد پيش میآيد که هواپيما در حين فرود يک بلايی به سرش میآيد بنابراين اين هلهله کردن مربوط به فرود طبيعیست. يعنی انگار آدم بنشيند پای برنامههای تلويزيون و هر بار هی تشويق کند که چه جالب که اين يک برنامه هم پخش شد، حالا ببينيم بعدیاش هم پخش میشود يا نه.
روز سوم. مرداد ماه سال گذشته حسين رضازاده که همراه با دو نفر ديگر به طرف چابکسر میرفتند در نزديکی کندوان دچار حادثه شدند. لابد باخبريد. قرار بوده رضازاده برای انجام آزمايش دوپينگ به محل اردو در چابکسر برسد که بعد از حادثه اين کار به تأخير افتاده اما از قرار بعدأ انجام شده. درست يک سال بعد از اين حادثه حالا که دوباره موعد آزمايش دوپينگ رسيده باز يک داستان ديگری برای رضازاده درست شده. خوب آدم فکر میکند يک جايی ممکن است ايراد داشته باشد. اما حتی اگر اين دو موضوع به طور اتفاقی هم رخ داده باشند باز هم نامهی بهرام افشارزاده، رئيس فدراسيون وزنه برداری، آدم را فکری میکند. به طور منطقی هيچ رئيس فدراسيونی حاضر نيست در دوران مسئوليتش از خير يک مدال برنز هم بگذرد چه برسد به طلا. جدا از اين معمولأ برای شرکت نکردن در مسابقات يا بايد ورزشکار به دليلی از مسابقات محروم شده باشد يا خودش از مسابقات کنارهگيری کند. اين که رئيس فدراسيون از ورزشکار خواهش کند که نيا و ورزشکار هم بگويد پس خودتان يک جوری اعلام کنيد که مردم ناراحت نشوند يعنی محروميت با ادا و اصول محترمانه. محترمانهاش هم البته از روی اجبار زمانی بوده چون نمونههای غيرمحترمانهاش زياد است، مثل خداداد عزيزی که او هم اعتباری کمتر از رضازاده نداشت برای ورزش ايران. در واقع محروميت محترمانهی رضازاده مربوط است به اين که نمیخواهند در روزهای نزديک به المپيک سر و صدا به راه بيفتد. برای من کاملأ قابل حدس است که مدت کوتاهی نمیگذرد که رضازاده شروع میکند به حرف زدن بر عليه دم و دستگاه ورزش و آن رويهی محترمانه هم تبديل میشود به غيرمحترمانه. خلاصه که هرکول مورد تأييد يا هرکول سنگی بيستون است يا هرکول پوآروی تلويزيون. هرکول رضازاده میرود توی بايگانی کنار هرکول نصيری و هرکول موحد.
روز چهارم. 11 روز مانده به المپيک. آن هم توی چين که خيلی اختلاف ساعتی با استراليا ندارد. تيم شنای استراليا که 6 رکورددار جهانی دارد رفته است به مالزی برای آخرين هفتهی آمادگی. شعار شناگران استراليايی اين است که دستکم يکی از آنها امسال بتواند 7 مدال طلا در المپيک به دست بياورد و برسد به رکورد مارک اسپيتز امريکايی که در المپيک 1972 مونيخ 7 مدال طلا گرفت. همه جور محاسبهای کردهاند که شناگران کليدی استراليا در مواد مختلف شرکت کنند که برسند به اين رکورد. يک کمی هم از جواب مثبت آزمايش دوپينگ Jessica Hardy امريکايی خوشحالند چون ممکن است حالا Libby Trickett از تيم استراليا راحتتر به رکورد 7 مدال طلا برسد. خلاصه که المپيک دارد نزديک میشود، بلکه يک تکانی به شما هم بدهد که با ديدن آدم خوش تيپ ورزشکار تشويق بشويد برای ورزش کردن.
روز پنجم. هوای گرم و بی برقی خيلی گرفتاریست، منتها برای زندگی شهری. وقتی با حساب قرض الحسنه به آدم يخچال و کولر جايزه میدهند خوب ناگزير بايد برق هم برای روشن کردنشان باشد ديگر. منتهای مراتب خيلی عجيب است که همزمان با بی برقیهای توی ايران دولت استفاده از انرژیهای تجديد شونده را تشويق نمیکند. حتی خود دولت هم گوشش بدهکار اين حرفها نيست که برای ساختمانهای دولتی هم که شده از برق خورشيدی استفاده کند. از قضا که در ايران آبگرمکن خورشيدی سالهاست ساخته شده و فنآوری توليد الکتريسيته از خورشيد هم ساليان سال است که وجود دارد. خوب حالا قيمت برق هم که میخواهد بشود 5 برابر. گل بود به سبزه نيز آراسته شد. به نظرم دولت میخواهد حمايت مردم برای کمبود نيروی برق و در نتيجه لزوم دنبال کردن برنامهی اتمی را به دست بياورد. يعنی بگويد با رشد جمعيت نياز به برق زيادتر میشود و اگر برق اتمی نداشته باشيم هم خاموشی بيشتر و هم برق گرانتر میشود. يک کمی که تاريخ بخوانيد متوجه میشويد يک اتفاق مشابه ديگری هم در اين مدل حمايت مردمی جمع کردنها داشتهايم. نادرشاه سران قبايل را در دشت مغان جمع کرد و بعد اعلام کرد حالا که کشور را متحد کرده تصمیم به استراحت و کنارهگیری از کارها را دارد. حضرات هم که میدانستند ايشان باطناً مایل به سلطنت است او را به پادشاهی پذیرفتند. حالا قطع برق و گران شدنش میتواند نتيجهاش اين باشد که دست آخر مردم بگويند تو برق بيار حالا از هر کجا که آوردی بيار. همان که طرف میگفت تو بدم، اصلأ بمير و بدم.
روز ششم. کامکارها آمدند استراليا و از کنسرتشان در بريزبن کلی عکس گرفتم که حالا در روزهای آينده مینويسم و عکسهايش را میبينيد. ديروز هم گروه کيوسک در سيدنی برنامه داشتند. امروز هم برنامهی رقص شهرزاد به مناسبت شروع فصل جشنوارههای هنری بريزبن اجرا شده. جشنوارهی فيلم بريزبن هم از پنجشنبهی اين هفته شروع میشود و فيلم سه زن از منيژه حکمت در آن نمايش داده میشود. وسط هفته هم نمايش سه خواهر چخوف اجرا میشود. ديشب هم نمايش برادران کارامازوف بود. ضمنأ ديشب در معيت کدخدای واراگول يک گروه کامل موسيقی فولکلوريک 72 ملت هم جلویمان برنامه اجرا کردند. امروز هم که از ظهر تا عصر در يک مراسم هنری ساز اند ضربی کامل بوديم ... ولک چقدر هنرمند ... ولک چقدر جشنواره ... ولک يواش ...
و روز هفتم. تبريک به سارا که هم فارغ التحصيل و هم مقيم استراليا شد ... بابا بسه ديگه مرديم از شيرينی ... تبريک به افشين و سارا بابت خانهی جديد ... تشريف بياريد اينورا ... تبريک به پرشين و هانيه که بلاخره آمدند بريزبن ... بابا اوج تصميم ... تبريک به آقای رايان حسنزاده عسلپور بابت يکمين سال اقامتشان در بريزبن ... ولوو کانتينردار نبوووود ... هزار تا تبريک به ايمان که بلاخره روی امين را در اون زمينه کم کرد ... بابا استعداد ... اوفيش اعصابمون راحت شد از دست امين ...
نظرات