حرف‌های پراکنده

ديروز داشتم کار می‌کردم توی آزمايشگاه ديدم رئيس‌مان آمد گفت تو هم می‌آيی برويم قهوه خوری؟ ديدم رفتن همانا و عقب افتادن از سه چهار تا کار همان. در نتيجه عليرغم ميل باطنی‌ام گفتم نه کار دارم. انگار به رئيس‌مان خبر داده باشند ده هزار دلار برنده شده. گل از گلش شکفت که چه عالی که يک نفر برای قهوه خوردن وقت ندارد. يعنی مثلأ خيلی تشکر که وقت می‌گذاری برای کار. بلاخره اين هم فداکاری اينجانب!

از جمله کارهايی که ازشان نمی‌گذرم يکی‌شان گپ زدن است که تا صبح هم که پا بدهد می‌نشينم به گپ زدن. يکی ديگرش هم قهوه خوری با دوست و رفقاست که باز هر وقت شبانه روز که باشد پای ثابتش هستم. خيلی هم فرنگی مآبی نمی‌کنم چون يک وقتی با چند تا از دوستانم در ايران می‌رفتيم همان قهوه خانه‌ای که کنار باغ فردوس هست و هی زورکی چای می‌خورديم و گپ می‌زديم. اگر چای سفارش نمی‌داديم نشستن ميسر نمی‌شد. خلاصه که ديروز هر دو مورد پيش آمد و يک مقداری فداکاری کردم برای روز مبادا.

اين از اين.

دو هفته پيش بلاخره با عسل رفتيم بيليارد. من با اين دفعه فقط سه بار توی عمرم بيليارد بازی کردم. فی‌الواقع يک بار بازی کردم درست‌تر است چون آن دو بار قبلی بيشتر به تماشا کردن گذشت. موقعيتش پيش نيامده بود وگرنه بيليارد هم بازی می‌کردم.

اين که عکسش را می‌بينيد همان ميز مورد نظر است که اينجانب روی همين ميز دقيقأ همان توپ سفيد مربوطه را که نبايد انداخت توی سبد هشت بار انداختم توی سبد. از سعه‌ی صدر عسل سپاسگزاری می‌شود.



بازی جالبی‌ست و لابد اگر يک کمی وقت بگذارم جالب‌تر هم بشود. توی دوره‌ی جنگ ميز بيلياردهای باشگاه ورزشی دانشگاه جندی شاپور اهواز و باشگاه شرکت نفت را تبديل کرده بودند به تخت خواب سربازها. حالا خيلی بهتان برنخورد چون درست پشت سن خانه‌ی معلم تهران هم يک پيانوی رويال سفيد رنگ بود که معلوم نيست چرا وارونه خوابانده بودنش روی زمين. لابد که کسی نتواند ازش استفاده کند. با مسئول خانه‌ی معلم رفته بوديم سالن را برای سمينار باشگاه دانش پژوهان بازديد کنيم، تا رسيديم پشت سن جناب رئيس کف کفشش را که انگار يک چيزی چسبيده بود زيرش گذاشت روی لبه‌ی پيانو و کفشش را محکم کشيد به لبه‌ی پيانو که تميز بشود. به قول فيلم مارمولک حاج آقا پشتش را کرده بود به مال دنيا. خلاصه تختخواب شدن ميز بيليارد خيلی تعجبی ندارد.



اين هم از اين يکی.

آن طرف‌تر از ميزهای بيليارد يک گروه نوازنده داشتند به سبک بلوز بداهه نوازی می‌کردند. از همه‌شان جالب‌تر نوازنده‌ی ويلون بود که در فاصله‌های آواز تک نوازی می‌کرد. خيلی هم جدی بود. نوازنده‌ی خانم هم سه تا ساز می‌زد که عبارت بودند از بانجو، ماندولين و گيتار. اولين بار بود می‌ديدم از ماندولين برای نوازندگی سبک بلوز استفاده می‌کنند. شايد هم هست و من بيخبرم.



اين هم مربوط به بیليارد و بلوز.

و اما همين يکشنبه صبح مراسم صبحانه خوری برقرار می‌باشد. 9 صبح. اگر می‌آييد خبر بدهيد. يکی دو تا زودتر خبر داده‌اند. اگر دوست داريد گپ بزنيم هم می‌توانيد جمعه شب بياييد. ضمنأ از اهالی Gold Coast هم دعوت می‌شود.

ضمنأ از روی ناچاری قرار است برای تولد يک نفر، که حسن باخبر است، يک تويوتا لندکروز بخريم. هنوز داريم چانه می‌زنيم. اينطور که پيش می‌رود سال ديگه بايد برايش قطار بخريم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار