ما جهان سومی‌ها

امروز کاشف به عمل آمد که يک شيرينی پز ديگر هم توی دانشکده و از قضا توی ساختمان ما هست. ايشان البته يک مهندس فرانسوی‌ست که مدير داخلی ساختمان ماست. دوست آقای پلنگ هم هست ضمنأ، و از هر جايی که رد بشود تا ده دقيقه بعد می‌توانيد حدس بزنيد چه کسی از آن جا رد شده. از بس که سيگار می‌کشد.

حالا خنده‌تان می‌گيرد اما توی همان کارتون پلنگ صورتی يک بازرس هم بود که اسم دستيارش "دودو" بود. حالا اين جناب مدير داخلی ما هم فرانسوی‌ست و هم خيلی دود می‌کند، در نتيجه ايشان خود خود "دودو" هستند.

کار اداری دودو خيلی اتفاقأ کار مهمی‌ست و همه‌ی ملت هر روز بايد برای هر تغييری در وسايل اتاق‌ها به او خبر بدهند. تازگی‌ها که خودش جای بعضی لوازم مشترک آزمايشگاهی را هم عوض می‌کند که خاطر نشان کند حواس‌تان باشد بلاخره.

گفتم به مناسبت کشف دودو يک کمی بيشتر بهتان اطلاعات بدهم بدانيد کار کردن نه تنها هيچ عار نيست بلکه چقدر هم اعتبار درست می‌کند.

اول از همين دودو. ايشان يک روزهايی که هتل هيلتون بريزبن ميهمانی مهم دارد و بايد انواعی از کيک و شيرينی‌های درست و حسابی را تهيه کنند به دودو خبر می‌دهند که برای پخت شيرينی‌های‌شان برود آنجا. برای اين که اطمينان پيدا کنم به اين حرف رفتم از يکی دو نفر ديگر، و از جمله از پلنگ آقا پرسيدم. معلوم شد ايشان واقعأ شيرينی پز هتل هيلتون است. منتهای مراتب خود ايشان قبل از اين که من کشف‌شان کنم حواس‌‌شان بوده که ممکن است يک روزگاری آن رگ هر دوی‌مان بزند بيرون که رقابت کنيم. امروز گفت شنيده بودم رئيس قبلی دانشکده از تو خواسته بوده برای‌شان کيک بپزی. کلی خنده‌ام گرفت که رقبا چقدر حواس‌شان هست.

نفر بعدی يک عصب شناس امريکايی‌ست که اتاقش دو تا اتاق آن طرف‌تر است، توی همين طبقه‌ی خودمان. ايشان نجار است. سال گذشته که با همسرش آمدند استراليا دو سه ماهی نگذشته بود رفتند یک خانه‌ی قديمی خريدند. کلی کار نجاری کرده بود توی خانه تا شکل و شمايل امروزی پيدا کند. دو هفته پيش هم خيلی‌های‌مان را دعوت کرد خانه‌شان. چون قبلأ تعريف کرده بود شکل قديمی خانه چطور بوده آدم متوجه می‌شد چقدر کار نجاری توی خانه‌ انجام داده. قرار است مبلمان خانه‌اش را هم خودش بسازد. برای اين که خيال‌تان راحت بشود که در ناز و نعمت زندگی نکرده به اطلاع‌تان می‌رسانم که خرج زندگی‌اش را در تمام دوران دانشجويی‌اش از همين نجاری کردن درآورده.

يک ميکروبيولوژيست هست توی دانشکده‌ی ما که خيلی اهل بگو و بخند است. به دليل او را می‌شناسم که چند وقتی هر دوی‌مان مجبور بوديم توی يک آزمايشگاه کار کنيم. خيلی هم مسخره شده بود اوضاع از بس که به لوازم آزمايشگاهی همديگر دستبرد می‌زديم. منتها همه‌اش به شوخی و خنده می‌گذشت. ايشان هر هفته شب‌های جمعه و شنبه را از ساعت 6 عصر تا 2 صبح در يک کافه کار می‌کند. همه هم او را می‌شناسند. جالبش اين است که دانشجوهايش که شب‌های جمعه می‌روند الواتی اول از همه صاف می‌روند توی کافه‌ی معلم‌شان. روز عادی هم پدر صاحاب بچه‌ی همه‌‌ی دانشجويانش از کار کردن درمی‌آيد. باز جهت اطلاع‌تان که ايشان و دوست دخترشان سال‌ها پيش که هر دو پيشخدمت يک رستوران بودند با هم آشنا شدند و هر دوی‌شان هم با هم درس خواندند و حالا هم توی يک کافه‌ی ديگر ولی پشت پيشخوان کار می‌کنند. دوست دختر جناب‌شان هم زيست شناس است.

يک خانم گياهشناس توی دانشکده‌ی ما هست که ايتاليايی‌ الاصل است. ايشان در تمام دوران دانشجويی‌اش در کار تعميرات کامپيوتر بوده. يک وقتی به عنوان تکنيسين کامپيوتر کار می‌کرده و هنوز هم ساعات بيکاری‌اش را به صورت پاره وقت کار می‌کند. يک جوری يک کتی هم راه می‌رود که آدم را ياد فيلم قيصر می‌اندازد. تپلی هم هست. ايشان نه تنها به تريج قبايش برنمی‌خورد اگر به او بگوييد چقدر می‌گيری بيايی خانه‌مان کامپيوترم را تعمير کنی بلکه خيلی هم خوشحال می‌شود که يادتان مانده او از اين کارها هم بلد است. جهت اطلاع‌تان سال گذشته برنده‌ی يک جايزه در زمينه‌ی بيوشيمی گياهی شد و برای دريافت جايزه‌اش او را دعوت کردند لندن. باز جهت اطلاع‌تان همين ايشان يک Patent دارد که به اسم خودش ثبت شده.

يکی از دخترهای دوره‌ی پسادکتری در آزمايشگاه فارماکولوژی در ساعات بعد از کارش بچه‌داری می‌کند. خيلی از دانشجويانی که کلاس‌ شبانه دارند بچه‌های‌ کوچک‌شان را می‌برند می‌گذارند خانه‌ی همين دختر که در ازای مزد از آن‌ها نگهداری کند. تمام کارهای پيف پيف و اين‌ها را هم انجام می‌دهد. در دوران دانشجويی‌اش به صورت پاره وقت در يک مهد کودک کار می‌کرده و حالا هم با همان گواهينامه‌هايی که دارد به صورت مجاز بچه‌داری می‌کند. باز جهت اطلاع‌تان اين که چند تا از دانشجوها با بچه‌های‌شان مشکل پيدا کرده‌اند از بس که بچه‌ها وقتی می‌روند خانه‌ی اين دختر از داستان گفتن‌هايش خوش‌شان می‌آيد حاضر نيستند از خانه‌اش بيايند بيرون.

پلنگ آقای خودمان از دوران دبيرستان تا وقتی آمده استراليا هر وقت که فرانسه بوده توی کافه‌ی پدرش کار می‌کرده. هزار جور فوت و فن برای درست کردن غذاهای متفاوت و انواع نوشابه‌های الکلی مخلوط بلد است. دو تا چشمه‌اش را همين جا برای رو کم کنی کافه‌دار دانشگاه جلوی همه‌مان اجرا کرد. خود صاحب کافه دست آخر به او گفت Master. باز برای اين که بدانيد چقدر کار کرده و چقدر درآمد داشته همين را داشته باشيد که با پول کار کردنش در کافه‌ی پدرش يک آپارتمان يک خوابه خريده‌ در شهر خودشان.

کلی آدم اين طرف و آن طرف می‌شناسم که از همين کارهای يدی انجام می‌دهند، از آموزش رقص گرفته تا آشپزی و بچه‌داری، و از آن طرف هم کار تحقيقاتی می‌کنند. تازه که اين‌ها اهل دانشگاهش هستند. کلی دوست و رفيق متفاوت هم دارم که توی کارهای خودشان آدم‌های مهمی هستند و در ساعات غير کاری‌شان باغبانی می‌کنند يا معلم ورزش هستند توی باشگاه و اتفاقأ برای کسانی کار می‌کنند که ممکن است در موقعيت اصلی‌شان که باشند از فرط تفاوت سطح کاری هرگز امکان ديدارشان با هم فراهم نشود.

هيچ اشکالی ندارد که آدم کار کند. پدر و مادر و وطن و ثروت و اين‌ها هم هيچ ربطی به کار کردن آدم ندارد. کار بلد بودن يک مزيت است. اين که آدم دست به سياه و سفيد نزند مال ما جهان سومی‌هاست. دقيقأ به هم همين دليل هم جهان سومی هستيم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار