آقای جاهد! خيلی تشکر از نقد هنری‌تان

يک وقتی بعد از فروپاشی شوروی چند تايی از بچه‌های راديوی ايران رفته بودند برای تهيه‌ی برنامه‌‌های فرهنگی و موسيقی به جمهوری آذربايجان. همان وقت‌هايی که مرتب نوازندگانی مثل هابيل علی‌اف می‌آمدند ايران، لابد يادتان هست.

يک گروه 6 نفره رفته بودند جمهوری آذربايجان. تقريبأ دست پر هم آمدند با کلی قطعات موسيقی و مصاحبه و اين‌ها که تا مدت‌ها از برنامه‌های فرهنگی راديو پخش می‌شد. توی اين مسافرت يک داستان خيلی خنده‌دار هم پيش آمده بود که هنوز که هنوز است من از يادآوری نقل کردنش خنده‌ام می‌گيرد. حالا می‌نويسمش. اگر در صحت و سقم اين موضوع هم شک داشتيد از مجيد شريف خدايی که سرپرست همان گروه بود بپرسيد.

از جمله حرف‌های مسافران اين بود که يکی از اهل گروه قبل از سفر آذربايجان رفته بود يک پالتوی بلند و نسبتأ بزرگ خريده بود. معمولأ هم يک کيف چرمی بزرگ داشت که روی دوشش می‌انداخت. کيف را هم با خودش برده برد سفر.

از قرار توی گشت و گذارشان در باکو يک جايی هم می‌روند توی يک بازار محلی که گله به گله فروشنده‌ها بساط‌شان را پهن کرده بودند. جناب‌شان با همان پالتو و کيف بزرگ رفته بوده وسط بساط فروشنده‌ها و يک جايی ناغافل يک چرخ زده و لباس و کيفش گرفته به دو تا ظرف چينی يک بيچاره‌ای که بساط داشته و ظرف‌ها را انداخته زمين و شکسته. با کلی عذرخواهی پول ظرف‌ها را داده‌اند و از بازار آمده‌اند بيرون.

می‌گفتند به فلانی گفتيم يا يک فکری به حال پالتو و کيفت بکن يا وسط بازار نچرخ که باز باعث خجالت کشيدن و خسارت دادن ما نشوی.

اين را يادم آمد چون امروز داشتم نوشته‌ی آقای پرويز جاهد را در سايت زمانه می‌خواندم ديدم ايشان هم وسط بازار ناغافل چرخيده‌اند و چهار تا ظرف را شکسته‌اند.

پرويز جاهد در يادداشت زمانه دربار‌ه‌ی خسرو شکيبايي نوشته‌ است که: "تمام شکیبایی را ببینیم و با آنچه بود و آنچه هستیم روبرو شویم و خود را از خودمان پنهان نکنیم". اين چيزی که به نظر ايشان پنهان شده بوده و بايد ببينيم عبارت است از: "همه می‌دانستند که شکيبايی به شدت معتاد به مواد مخدر است و در هر محفل هنری که می‌رفتی از اعتياد او حرف می‌زدند اما اين عادت ما ايرانی‌هاست که ضعف‌های هنرمندان مورد علاقه‌مان را بعد از مرگ ناديده گرفته و آن را پنهان و لاپوشانی کنيم".

از قرار وقتی همه می‌دانستند ديگر چيزی برای لاپوشانی نبوده. بنابراين ايشان موضوع تازه‌ای را کشف نکرده‌اند.

خيلی خوب است که آقای جاهد در مقام مشاور بهداشتی اهل سينما درباره‌ی سلامتی هنرمندان حرف می‌زنند، منتها بهتر می‌شود اگر ايشان جواب همينی را که خودشان نوشته‌اند را بدهند که "عادت ما ايرانی‌ها اين است که ضعف هنرمندان‌مان را بعد از مرگ‌شان لاپوشانی می‌کنيم". بلاخره متوجه بشويم اشکال ما ايرانی‌ها مال اين است که اثر هنری يک آدم را ملاک هنرمندی‌اش قرار می‌دهيم يا از طريق زندگی خصوصی‌اش به هنر او پی می‌بريم؟

برادر من آقای جاهد اين چه جور مشاوره‌ی سلامت دادن به اهل هنر است که شما انجام داديد؟ اين آدمی که شما ضعف شخصی‌اش را آورده‌ايد سر چهارراه داريد داد می‌زنيد لابد اگر چهار تا طلبکار هم داشته باشد فردای روز شما همين‌ها را می‌آوريد توی نوشته‌های‌تان و با همين‌ها درباره‌ی کارهای هنری‌اش اظهار نظر می‌کنيد. يعنی جديدأ اين مدلی نقد هنری می‌نويسند؟

آقای جاهد! شما از کارهای شکيبايی خوش‌تان نمی‌آمده خوب نمی‌آمده. چه ربطی دارد که بنويسيد که توی هر محفل هنری که می‌رفتی از اعتياد او حرف می‌زدند؟ یعنی مردم درگوشی هم حرف می‌زنند و به گوش شما می‌رسد حجت برتان تمام شده که ديگر همه می‌دانند و حالا می‌شود حرف مردم را بنويسيد اين ور و آن ور؟

آقای جاهد! مگر مجبوريد با پالتوی دراز و کيف بزرگ توی بازار دور خودتان بچرخيد؟ خوب است پزشک نيستنيد، وگرنه هر روز سردر مطب‌تان را با عکس‌های بيماران‌تان تزئين می‌کرديد مبادا اگر حرفی بين شما و آن‌ها گفته شده لاپوشانی شده باشد.

ما ايرانی‌ها اگر همين يک گرفتاری را هم داشته باشيم که ضعف ديگران را لاپوشانی می‌کنيم همين يک گرفتاری‌ ما را بايد برساند به عرش اعلاء. دست بر قضا که همه دارند زور می‌زنند فيلم و عکس زندگی خصوصی مردم اين طرف و آن طرف پخش نشود آنوقت شما داريد گرفتاری‌های مردم را می‌گذاريد توی ويترين؟

خيلی واقعأ تشکر از نقد هنری‌تان!

نظرات

پست‌های پرطرفدار