تبريکات

خوب امروز بايد چند تا تبريک بنويسم برای چند نفر اما اين اولش يک مقدمه لازم دارد.

مقدمه‌اش اين است که آدم وقتي مهاجرت مي‌کند آن اوايل خيلي به سختي مي‌تواند به دوستي‌های جديد جواب منفي بدهد، چون هم احتياج دارد که آدم‌ها را بشناسد و هم آنقدری که حرف زدن با زبان مادری‌اش برايش آسان است و مي‌تواند از شأن خودش با همان زبان حرف بزند برايش ساده‌تر از زبان کشور جديدش است. اما بعد از مدتي مي‌بيند بعضي از آدم‌ها را از خوش شانسي‌اش به جای توی آسمان همين کنار خودش پيدای‌شان کرده. آدم بايد خيلي خوش شانس باشد از اين اتفاق.

اين چهار سال را اگر قرار باشد به دليل دوستي‌هايش با باقي زندگي‌ای که تا قبل از آن داشتم مقايسه‌اش کنم هيچ جايي به اين اندازه تجربه‌ی جالب برايم نداشته. آدم تا مهاجرت را تجربه نکند معني چنين دوستي‌هايي را هم تجربه نمي‌کند. اين از مقدمه. حالا تبريک‌هايش.

چهار سال است با حسن و عسل دوستيم، البته رايان هم هست که فعلأ جز لگد زدن کار درخور توجهي انجام نداده. عسل خيلي دوست خوبي‌ست انصافأ، حسن هم که جای خودش را دارد و هر روز تمرين وزنه برداری مي‌کند و قرار است ماه آينده مسابقه بدهد و جايزه بگيرد. من از حالا به حسن تبريک مي‌گويم، به عسل هم متعاقبأ.

حدود دو سالي مي‌شود که من و دو نفر با هم دوستيم. تقريبأ همه‌ی دور و بری‌هايم از اين دوستي ما باخبرند، زيرا- اين زيرايش خيلي از همه چيز مهم‌تر است- زيرا من و اين دوستان که کلي هم با هم حرف مي‌زنيم و درد و دل مي‌کنيم- و گاهي‌همينطور که يکي‌مان دارد خريد مي‌کند با آن يکي حرف مي‌زند يا آن يکي مثل ديروز دارد ظرف مي‌شويد و با من حرف مي‌زد- با همه‌ی اين‌ها برای يک ثانيه هم همديگر را نديده‌ايم.

يکي‌شان- همان که دوتايي‌ست (پويا و شهره)- تازگي‌ها ماشين خريده‌اند. خيلي تبريک. آن اول سال هم حدس زده بودم که هر دوی‌شان هم مي‌مانند و همين هم شده. حرف زدن من و پويا از جنبه‌ی زماني رکورد خارق العاده‌ای به جا گذاشته.

و آن دومي- فرخ- که نزديک ملبورن زندگي مي‌کنند و تا به حال کدخدا شده اصلأ پزشک است. بلاخره مدارکش را داده که همين روزها اقامت بگيرد، که مي‌گيرد حتمأ. اين هم تبريک به کدخدا. يک سال است اين آقای کدخدا بناست بيايد بريزبن که نيامده.

يک همولايتي‌ اينجانب- بهروز- از نيوزيلند تا اينجا از طريق وبلاگ با هم حرف زده‌ايم و بلاخره هم معلوم شد پدرهای‌مان در يک محله بزرگ شده‌اند. حال آمده استراليا. ايشان يک رئيس دارد- رزيتا- و دارد يک رئيس ديگر هم پيدا مي‌کند. خيلي تبريک.

محسن ماشين نو خريده، خيلي مبارک باشد. احيانأ احيانأ قرار است با ماشينش عکس بگيريم.

دوقلوها هم ماشين نو خريده‌اند، خيلي مبارک باشد. ضمنأ در يک اقدام خارق‌العاده محمدرضا برای باشگاه ورزشي ثبت نام کرده اما به نظرم يک بار هم نرفته باشگاه. خيلي به باشگاه ورزشي بابت چنين شکاری تبريک عرض مي‌کنم.

پرشين (فتنس فرست) و هانيه هم خانه و ماشين خريده‌اند که هنوز تبريکش مشمول زمان نشده بنابراين خيلي مبارک باشد.

هورا و پدرام هم رفته‌اند مدتي‌ست به خانه‌ی جديدشان، خيلي مبارک باشد. خيلي هم خوش گذشت آن شب باراني که رفتيم کليولند.

باز اگر يادم آمد مي‌نويسم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار