هفت روز هفته
روز اول. خوب اين هم از اعترافات. بماند که اصلأ معلوم نشد اين معترفين به چه چيزی اعتراف کردند ولي به نظرم دو تا موضوع ديگر لابلای کل داستان وجود دارد. يکياش اين است که حالا کمکم دارد معلوم ميشود که خيلي سيستم به صف آسياب شباهت پيدا کرده. از دانشجوها و کارگر و روزنامهنگار و معلم و معمم و محقق همينطور دارند اعتراف ميکنند. به عبارتي شتر دم در همهی خانهها دارد ميخوابد فقط اين که نوبت چه کسي شده گير کار است که شتر را بگيرند ببرند جلوی در خانهاش بنشانند. خوب اين خيلي هم مايهی سرافرازی يک حکومت نيست که شترش مدام جلوی در خانهی مردم باشد. اما آن موضوع دوم اين است که بيخود اعصاب خودتان را خرد نکنيد که چرا اين آدمها مثلأ آن حرفهای بي سر و ته را به اسم اعتراف زدند چون هر آدم ديگری هم جای آنها بود مجبور ميشد همين حرفها را بزند. دليلي ندارد که فکر کنيد بايد مقاومت ميکردند. معمولأ اين اعترافات برای دعوا درست کردن داخليست، يعني برای ترساندن مردم و تسويه حساب با خودیهای حکومت است، که هر بار بشود دليل به تعويق افتادن شعارهای حکومتي را که حالا ديگر به آسمان چسبيدهاند و حتي خودیها هم به نامعقول بودنشان واقفند به گردن يک جايي بيندازند، اين بار هم دولت احمدی نژاد ميخواهد به اسم حمله و جنگ امريکا از فشار شعارهای عمل نشدهاش خلاص بشود. دليلي ندارد آدمها قهرمان بازی دربياورند برای يک بازی 30 ساله. ضمنأ گاليله هم اعتراف کرد که اين خورشيد است که دارد دور زمين ميگردد و هنوز که هنوز است اهل کليسا دارند چوب همان اعتراف را ميخورند. فيالواقع گاليله را بخاطر بسپار، اعتراف را که ميگيرند.
روز دوم. اين داستان بازداشت محمد حنيف، پزشک مسلمان هندی، در بريزبن خودش معرکهای شده. روز اول که گفته شد سيم کارت تلفن ايشان را در لندن و در گوشي موبايل يکي از متهمان پيدا کرده بودند و جنابش را در فرودگاه دستگيرش کرده بودند. بعد هم قاضي رأی داد که او را رها کنند چون مدارک کافي بر عليه او وجود ندارد. اما اين هفته معلوم شد سيم کارت اين آقا در يک شهر ديگری پيدا شده بوده و هيچ ربطي تا به حال بين او و متهمان لندن نبوده به جز اين که با يکيشان پسر عمو بوده. در ضمن خود اين پزشک هم از جمله آنهايي بوده که بر اساس دعوت رئيس دولت ايالتي از انگلستان به استراليا آمده بوده. اول هفته که دادگاه رأی داد به آزادی حنيف وزير مهاجرت يکباره ويزای اقامت او را باطل اعلام کرد و در نتيجه او را بردند در کمپ مهاجران غيرقانوني اسکان دادند چون ديگر ويزا نداشته. حالا که داستان سيم کارت معلوم شده حزب کارگر و سبزها افتادهاند به جان دولت که شما آبروی استراليا را برديد با اين کارتان. خلاصه قر و قاطي شده. منتها هنوز دولت هند هيچ واکنشي نشان نداده به کل داستان تبعهاش واين خيلي مهم است. من هنوز فکر ميکنم موضع دولت هند يا دولت استراليا را از پای درميآورد يا پدر صاحاب بچهی احزاب مخالف دولت را. در واقع، سبز کشمير ما- يا منو ببر به خونهتون يا بيا به خونهی ما ميشود.
روز سوم. بلاخره معلوم شد مشکيني در قيد حيات است يا نه؟ از قرار برای بعضيها مبرهن شده برای بعضيها نه. با اين همه ايشان ديگر برای مجلس خبرگان رئيس نميشود. نتيجه؟ خوب نتيجه اين است که بايد يک نفر را انتخاب کنند. آن يک نفر خيلي هم بعيد نيست که هاشمي باشد چون تا به حال هم آنقدری رأی آورده بوده که بشود معاون. اما نکتهی مهم اين است که آيا خبرگان با مجمع تشخيص را ميشود بدهند به يک نفر؟ از شدن که ميشود چون در يک دورهای بعد از فوت آقای خميني هم پست رهبری و رياست جمهوری در دست يک نفر بود، يعني همه چيز شدنيست. اما چه کاری از يک آدمي با دو تا پست برميآيد؟ به نظرم اين سؤال جالبيست چون آن آدم اگر هاشمي باشد ميتواند از دو طرف شورای نگهبان را مهار کند. يعني اساسيترين مانع در راه حرکت اصلاحات برداشته ميشود. منهای مراتب آنوقت هاشمي را نميشود کشاند پايين که بشود رئيس جمهور چون تا بيايد پايين باز آن مانع شورای نگهبان برميگردد سر جايش. گام بعدی هاشمي معلوم است چيست چون او ديگر به رياست جمهوری برنميگردد. حالا بايد يک آدمي برود برای رياست جمهوری که هاشمي از او مطمئن باشد. اين نکتهی اساسي داستان است. حالا اگر گفتيد چرا جواد لاريجاني افتاده است به جان ولايتي؟ يک تقلب ميرسانم بهتان. هاشمي جنگ را تمام کرد و ولايتي از پذيرش قطعنامه سر باز ميزد، لاريجاني هم پيام پذيرش قطعنامه را جا به جا ميکرد. چي؟ خوب لامصب ميخوای بده خودم ورقهت رو بنويسم!
روز چهارم. دو هفته پيش يک هواپيمای تايلندی آمده نشسته توی فرودگاه ملبورن. يکي از مسافرها يک پاکستاني بوده. جناب ايشان چند روز بعد احساس کسالت ميکند و در بيمارستان کاشف به عمل ميآيد که ويروس وحشي Polio، فلج اطفال، دارد. حالا نزديک به دو هفته است که مقامات بهداشتي ايالت ويکتوريا اطلاعيه ميدهند که آنهايي که در آن پرواز بودهاند بيايند معاينه بشوند. تا امروز از 170 مسافر فقط 29 نفر آمدهاند و طبيعيست که نگراني در مورد گسترش ويروس خيلي جدی باشد. اما يک موضوع مهمي هم پيش آمده. موضوع مروبط است به متخصصان جامعه شناسي پزشکي که ميگويند خيلي از مسافران پرواز از کشورهای در حال توسعه بودهاند، از روی اسم مسافران، و چون در اين کشورها مردم از حکومت ميترسند بنابراين پنهان کردن بيماری هم جزيي از اخلاق اجتماعي شده ولو که خودشان و ديگران به دردسر بيفتند از پنهانکاری. خوب حرف منطقيست، منتها اين جامعهشناسان استراليايي بايد يک توک پا بيايند همين کشورهای مورد نظر که بدانند چرا مردم پنهانکاری ميکنند. ياد ناصر ملک مطيعي افتادم. بعد از انقلاب خبرش کرده بودند برود دادگاه. آنجا به رئيس دادگاه ميگويد من افتخار دارم که قبل از انقلاب نقش امير کبير را بازی کردم. رئيس دادگاه ميگويد اتفاقأ برای همين خبرت کرديم که تو خيلي غلط کردی نقش امير کبير را بازی کردی! نگو برای ايشان کار خوب کردن هم جرم بوده.
روز پنجم. خيلي برای شرايط سيمين دانشور ناراحت شدم، لابد هزاران نفر ديگر از علاقمندانش هم نگرانند برای ايشان. سيمين دانشور تنها آدميست که توانسته فاصلهای ميان قبضه کردن جلال توسط جمهوری اسلامي و نگاه تقريبأ متداول ميان قديميترها مبني بر اين که جلال آنقدرها هم آدم درست و حسابي نبوده بيندازد. در واقع انگار سه تا جلال وجود دارد، يکي جلال جمهوری اسلامي، يکي جلال منتقدينش و يکي هم جلال دانشور. به نظرم تصوير جلال از منظر سيمين دانشور بعد از سيمين خيلي مورد دستبرد فرهنگي قرار ميگيرد. خيلي سال است که خيليها ميخواهند تصوير مثلأ توبه کردهی جلال در "خسي در ميقات" را به زور بخورانند به مردم، و از سيمين دانشور هراس دارند. جالبش اين است که يک وقتي ميخواستند با "سنگي بر گوری" به سيمين نشان بدهند که ميشود تصوير يک همسری از او تراشيد که حاضر است از جلال بگذرد که برسد به بورسهای دانشگاهي. حالا اين سازها دارد کوک ميشود به نظرم، منتها يک مشکلي وجود دارد و آن اين است که نميدانند با آن قهرمان "سووشون" چه کنند که وجودش تا همين الان هم حس ميشود. من که خيلي متخصص اين موضوعات نيستم اما فکر ميکنم جلال دانشور را بايد توی "سووشون" پيدا کرد. خلاصه که اميدوارم سيمين دانشور به سلامتي برگردد به زندگي.
روز ششم. گوردون براون خيلي نخست وزير زبليست از قرار. خيلي هم بر خلاف حرفي که زد که سياست انگليس منبعد مستقل از امريکاست اتفاقأ خيلي هم به امريکا نزديکتر شده. چرا؟ خوب اول اين که هنوز نيامده روابط انگلستان و روسيه را بحراني کرد. اخراج ديپلماتها بابت ممانعت روسيه از استرداد مظنون به قتل ليتويننکو خيلي سادهانگارانهست. يعني انگلستان فقط بابت اين مظنون ميتواند روابطش را با روسيه به هم بزند؟ من فکر ميکنم نه. اينها فشارهاييست که دارد به پوتين وارد ميشود تا در مقابل دور بعدی تحريمها عليه ايران باز مانع نتراشد. همين حالا مهمترين آدم در دولت پوتين يعني ایگور ایوانف دبیر شورای عالی امنیت ملی روسیه هم استعفا داده. يعني رقيب انتخاباتي برای پوتين که اگر کمي غرب از او حمايت کند خيلي رقيب قدرتمندی ميشود. کمکم تعداد مستعفيها بيشتر هم ميشود. گرفتاری خرده ريز هم دارند برايش توليد ميکنند مثل منع پروازهای هواپيمايي ماهان بر فراز انگلستان که اصولأ هواپيماهای اجارهای روسي هستند و اين يک ضربهی اقتصادی ديگر است. يعني گوردون براون دارد به نيابت از امريکا روسيه را ميگذارد تحت فشار از هر راهي که بتواند. البته آن طرف داستان را هم ببينيد که دولت تايوان هم تقاضای عضويت در سازمان ملل را دوباره ارائه داده، يعني چين هم ميتواند آزار ببيند با يک شاخي به نام تايوان. روسيه بلاخره بايد تکليفش را با خاورميانه و نيروهای مؤثر در آن روشن کند، از ايران تا حماس. خوب همين است که گوردون براون هنوز نيامده نشان داد سياست خارجياش خيلي فرقي با دوران بلر ندارد و انگلستان هنوز شريک استراتژيک امريکاست. شراکت جالبي دارند خلاصه!
و روز جمعه. انتخاب اولين رئيس جمهور زن هند خيلي جالب است. مبارک است. حالا لابد ميچسبانندش به آن کارگاه آموزشي در هند و بعد هم هيفوس. خدايياش داستان هيفوس هم سوژهی خندهداری شده.
روز دوم. اين داستان بازداشت محمد حنيف، پزشک مسلمان هندی، در بريزبن خودش معرکهای شده. روز اول که گفته شد سيم کارت تلفن ايشان را در لندن و در گوشي موبايل يکي از متهمان پيدا کرده بودند و جنابش را در فرودگاه دستگيرش کرده بودند. بعد هم قاضي رأی داد که او را رها کنند چون مدارک کافي بر عليه او وجود ندارد. اما اين هفته معلوم شد سيم کارت اين آقا در يک شهر ديگری پيدا شده بوده و هيچ ربطي تا به حال بين او و متهمان لندن نبوده به جز اين که با يکيشان پسر عمو بوده. در ضمن خود اين پزشک هم از جمله آنهايي بوده که بر اساس دعوت رئيس دولت ايالتي از انگلستان به استراليا آمده بوده. اول هفته که دادگاه رأی داد به آزادی حنيف وزير مهاجرت يکباره ويزای اقامت او را باطل اعلام کرد و در نتيجه او را بردند در کمپ مهاجران غيرقانوني اسکان دادند چون ديگر ويزا نداشته. حالا که داستان سيم کارت معلوم شده حزب کارگر و سبزها افتادهاند به جان دولت که شما آبروی استراليا را برديد با اين کارتان. خلاصه قر و قاطي شده. منتها هنوز دولت هند هيچ واکنشي نشان نداده به کل داستان تبعهاش واين خيلي مهم است. من هنوز فکر ميکنم موضع دولت هند يا دولت استراليا را از پای درميآورد يا پدر صاحاب بچهی احزاب مخالف دولت را. در واقع، سبز کشمير ما- يا منو ببر به خونهتون يا بيا به خونهی ما ميشود.
روز سوم. بلاخره معلوم شد مشکيني در قيد حيات است يا نه؟ از قرار برای بعضيها مبرهن شده برای بعضيها نه. با اين همه ايشان ديگر برای مجلس خبرگان رئيس نميشود. نتيجه؟ خوب نتيجه اين است که بايد يک نفر را انتخاب کنند. آن يک نفر خيلي هم بعيد نيست که هاشمي باشد چون تا به حال هم آنقدری رأی آورده بوده که بشود معاون. اما نکتهی مهم اين است که آيا خبرگان با مجمع تشخيص را ميشود بدهند به يک نفر؟ از شدن که ميشود چون در يک دورهای بعد از فوت آقای خميني هم پست رهبری و رياست جمهوری در دست يک نفر بود، يعني همه چيز شدنيست. اما چه کاری از يک آدمي با دو تا پست برميآيد؟ به نظرم اين سؤال جالبيست چون آن آدم اگر هاشمي باشد ميتواند از دو طرف شورای نگهبان را مهار کند. يعني اساسيترين مانع در راه حرکت اصلاحات برداشته ميشود. منهای مراتب آنوقت هاشمي را نميشود کشاند پايين که بشود رئيس جمهور چون تا بيايد پايين باز آن مانع شورای نگهبان برميگردد سر جايش. گام بعدی هاشمي معلوم است چيست چون او ديگر به رياست جمهوری برنميگردد. حالا بايد يک آدمي برود برای رياست جمهوری که هاشمي از او مطمئن باشد. اين نکتهی اساسي داستان است. حالا اگر گفتيد چرا جواد لاريجاني افتاده است به جان ولايتي؟ يک تقلب ميرسانم بهتان. هاشمي جنگ را تمام کرد و ولايتي از پذيرش قطعنامه سر باز ميزد، لاريجاني هم پيام پذيرش قطعنامه را جا به جا ميکرد. چي؟ خوب لامصب ميخوای بده خودم ورقهت رو بنويسم!
روز چهارم. دو هفته پيش يک هواپيمای تايلندی آمده نشسته توی فرودگاه ملبورن. يکي از مسافرها يک پاکستاني بوده. جناب ايشان چند روز بعد احساس کسالت ميکند و در بيمارستان کاشف به عمل ميآيد که ويروس وحشي Polio، فلج اطفال، دارد. حالا نزديک به دو هفته است که مقامات بهداشتي ايالت ويکتوريا اطلاعيه ميدهند که آنهايي که در آن پرواز بودهاند بيايند معاينه بشوند. تا امروز از 170 مسافر فقط 29 نفر آمدهاند و طبيعيست که نگراني در مورد گسترش ويروس خيلي جدی باشد. اما يک موضوع مهمي هم پيش آمده. موضوع مروبط است به متخصصان جامعه شناسي پزشکي که ميگويند خيلي از مسافران پرواز از کشورهای در حال توسعه بودهاند، از روی اسم مسافران، و چون در اين کشورها مردم از حکومت ميترسند بنابراين پنهان کردن بيماری هم جزيي از اخلاق اجتماعي شده ولو که خودشان و ديگران به دردسر بيفتند از پنهانکاری. خوب حرف منطقيست، منتها اين جامعهشناسان استراليايي بايد يک توک پا بيايند همين کشورهای مورد نظر که بدانند چرا مردم پنهانکاری ميکنند. ياد ناصر ملک مطيعي افتادم. بعد از انقلاب خبرش کرده بودند برود دادگاه. آنجا به رئيس دادگاه ميگويد من افتخار دارم که قبل از انقلاب نقش امير کبير را بازی کردم. رئيس دادگاه ميگويد اتفاقأ برای همين خبرت کرديم که تو خيلي غلط کردی نقش امير کبير را بازی کردی! نگو برای ايشان کار خوب کردن هم جرم بوده.
روز پنجم. خيلي برای شرايط سيمين دانشور ناراحت شدم، لابد هزاران نفر ديگر از علاقمندانش هم نگرانند برای ايشان. سيمين دانشور تنها آدميست که توانسته فاصلهای ميان قبضه کردن جلال توسط جمهوری اسلامي و نگاه تقريبأ متداول ميان قديميترها مبني بر اين که جلال آنقدرها هم آدم درست و حسابي نبوده بيندازد. در واقع انگار سه تا جلال وجود دارد، يکي جلال جمهوری اسلامي، يکي جلال منتقدينش و يکي هم جلال دانشور. به نظرم تصوير جلال از منظر سيمين دانشور بعد از سيمين خيلي مورد دستبرد فرهنگي قرار ميگيرد. خيلي سال است که خيليها ميخواهند تصوير مثلأ توبه کردهی جلال در "خسي در ميقات" را به زور بخورانند به مردم، و از سيمين دانشور هراس دارند. جالبش اين است که يک وقتي ميخواستند با "سنگي بر گوری" به سيمين نشان بدهند که ميشود تصوير يک همسری از او تراشيد که حاضر است از جلال بگذرد که برسد به بورسهای دانشگاهي. حالا اين سازها دارد کوک ميشود به نظرم، منتها يک مشکلي وجود دارد و آن اين است که نميدانند با آن قهرمان "سووشون" چه کنند که وجودش تا همين الان هم حس ميشود. من که خيلي متخصص اين موضوعات نيستم اما فکر ميکنم جلال دانشور را بايد توی "سووشون" پيدا کرد. خلاصه که اميدوارم سيمين دانشور به سلامتي برگردد به زندگي.
روز ششم. گوردون براون خيلي نخست وزير زبليست از قرار. خيلي هم بر خلاف حرفي که زد که سياست انگليس منبعد مستقل از امريکاست اتفاقأ خيلي هم به امريکا نزديکتر شده. چرا؟ خوب اول اين که هنوز نيامده روابط انگلستان و روسيه را بحراني کرد. اخراج ديپلماتها بابت ممانعت روسيه از استرداد مظنون به قتل ليتويننکو خيلي سادهانگارانهست. يعني انگلستان فقط بابت اين مظنون ميتواند روابطش را با روسيه به هم بزند؟ من فکر ميکنم نه. اينها فشارهاييست که دارد به پوتين وارد ميشود تا در مقابل دور بعدی تحريمها عليه ايران باز مانع نتراشد. همين حالا مهمترين آدم در دولت پوتين يعني ایگور ایوانف دبیر شورای عالی امنیت ملی روسیه هم استعفا داده. يعني رقيب انتخاباتي برای پوتين که اگر کمي غرب از او حمايت کند خيلي رقيب قدرتمندی ميشود. کمکم تعداد مستعفيها بيشتر هم ميشود. گرفتاری خرده ريز هم دارند برايش توليد ميکنند مثل منع پروازهای هواپيمايي ماهان بر فراز انگلستان که اصولأ هواپيماهای اجارهای روسي هستند و اين يک ضربهی اقتصادی ديگر است. يعني گوردون براون دارد به نيابت از امريکا روسيه را ميگذارد تحت فشار از هر راهي که بتواند. البته آن طرف داستان را هم ببينيد که دولت تايوان هم تقاضای عضويت در سازمان ملل را دوباره ارائه داده، يعني چين هم ميتواند آزار ببيند با يک شاخي به نام تايوان. روسيه بلاخره بايد تکليفش را با خاورميانه و نيروهای مؤثر در آن روشن کند، از ايران تا حماس. خوب همين است که گوردون براون هنوز نيامده نشان داد سياست خارجياش خيلي فرقي با دوران بلر ندارد و انگلستان هنوز شريک استراتژيک امريکاست. شراکت جالبي دارند خلاصه!
و روز جمعه. انتخاب اولين رئيس جمهور زن هند خيلي جالب است. مبارک است. حالا لابد ميچسبانندش به آن کارگاه آموزشي در هند و بعد هم هيفوس. خدايياش داستان هيفوس هم سوژهی خندهداری شده.
نظرات