نامه برای عاليجناب فيودور لياخوف
عاليجناب لياخوف!
من امروز به ياد شما بودم. حقيقتش اگر اين بچه مدرسهایها بگذارند من هر روز به ياد جانفشانيهای شما ميافتم. حالا خيلي خصوصي ميگويم که حالا شما به حرف اين آدمهای بيکارهای مثل لازاروف گوش نکنيد که هميشه توی کوچهها راه ميافتد و لباس کهنهی مردم را با نمک کهنه عوض ميکند. لازاروف کارش همين است که حرفهای دو کوپکي تحويل شما بدهد، البته من نميتواتم پنهان کنم که دو کوپک هم پول بدی نيست! خودتان بهتر ميدانيد که از روزی که شما مجلس محل ما را به توپ بستيد توی اين مکان هنوز مثل خرابه باقي مانده. لازاروف نمک فروش ميِگويد شما برای اين مجلس را خراب کرديد که محلهی ما صاحب يک ساختمان جديد بشود.
عاليجناب! من به شما در مقابل همين شمايلتان که الان از گنجه درش آوردهام که موقع نوشتن اين کاغذ شما را ببينم، در مقابل همين شمايل قسم ميخورم که توی مجلس محل ما هنوز خرابه باقي مانده. البته ساشا که ميشناسيدش، همين بنای فصلي محل کناریمان، با چند تا کارگر آمدند و چند تا ديوار دور مجلس ساختند، که ما اصلأ سردرنميآوريم حالا چرا مجلس اين شکلي شده، ولي ظاهرأ آن توپ شما خيلي قویتر از اين حرفها بوده و هنوز صدايش نميگذارد آنهايي که داخل نشستهاند صدای ما را بشنوند. شما به حرفهای لازاروف گوش نکنيد چون خيلي بدذات است. عاليجناب لياخوف، لازاروف همين امروز قبل از اين که من شروع به نوشتن کنم آمد و باز به ما نمک فروخت، به شمايل شما نمکش خيلي کثيف بود اما برای همان هم دو کوپک گرفت. شما به او اعتماد نکنيد.
فيودور لياخفيدوف عزيز! ما هميشه به شما افتخار ميکنيم که آن عرادههای توپ را آورديد در محل ما و حالا ما در تاريخ محلهمان اسم شما را با توپ درکردن ميآوريم، ميدانيد که در رسوم محلي ما توپ درکردن خيلي کار مهميست و شما واقعأ ارزشش را داريد. باورتان نميشود که همين هفتهی پيش يکي از زنهای محل به افتخار شما اسم " فيودور لياخفيدوف توپ در کن" را روی بچهاش گذاشت. مطمئنيم با همين اسم او به مدارج بالايي خواهد رسيد.
ولي اين که واقعأ صدای توپ خيلي زياد بود اين را به مقدسات شما قسم ميخورم، مال ما که خيلي مهم نيستند، به مقدساتتان قسم که خيلي صدايش زياد است. ميدانيد فيودور عزيز! مرا ميبخشيد که زود صميمي شدم خوب شما همشهری ما هستيد ديگر، چند روز پيش ميخواستيم از دست اين لازاروف نمک فروش به آنهايي که در مجلس نشسته بودند شکايت کنيم ديديم هر چقدر داد ميزنيم اينها زل زدهاند به چشم ما ولي اصلأ صدایمان را نميشنوند.
عاليجناب لياخوف! ای کلنل بزرگ! من اصلأ الان که اسم شما را مينويسم و همين جلوی شمايلتان نشستهام احساس غرور ميکنم و اشک در چشمهايم جمع شده، فيودور لياخفيدوف، ای مرد بزرگ! اگر بشود، يعني اگر شما اجازه بدهيد انجمن محل يک قانوني بگذارد که اسم شما را روی همهی بچههايي که به دنيا ميآيند بگذاريم و بعد اسم پدرانشان را در ادامهاش بنويسيم. حالا تا يادم نرفته بگويم که هرگز از لازاروف نمک نخريد چون ما خودمان نمکهای مرغوب را که برای روز مبادا نگه داشتهايم برایتان ميفرستيم، فکر آن دو کوپک را هم نکنيد، ميهمان ما باشيد.
باری! آن صدای بلند توپ يک جوریست که هنوز هم هر کسي ميرود توی مجلس محل گوشش نميشنود! به شمايلتان قسم من يک بار از همان نزديکيها رد شدم ولي گوشم سنگين شد، دميترونا، که ميشناسيدش، يادتان هست يک سيلي زديد توی گوشش؟ مدتها آن طرف صورتش را نميشست که به همه نشان بدهد جای دست شما روی صورتش مانده، بله ميگفتم، دميترونا که بغل دست من بود آمد جلوی صورتم و مرتب دهانش را باز و بسته ميکرد، حتي دستش را هم بالا و پايين ميآورد، ولي من صدايي نشنيدم. دميتورنا بعدأ گفت که در همان وقت داشته برايم از بزرگواری شما حرف ميزده که بعد از توپ درکردن سپرده بوديد که چند تا از اين راپرت نويسها را ببرند توی باغ الکساندر بزرگ برای پذيرايي. خوب من نشنيدم. صدای آن توپ هنوز هم هست. ما چقدر افتخار ميکنيم که اگر خود شما نيستيد اما صدای توپ در کردنتان هست.
فيودور لياخفيدوف توپ در کن! شما با آن همه بزرگواری که کرديد و صدایتان و بلکه صدای توپتان هنوز در گوش ما هست حق بزرگي به گردن ما داريد، منتها يک حرفي توی قهوهخانهی محل بود که من خواستم دربارهاش از خودتان سؤال کنم که آيا شما باقي گلولههای توپ را جمع کرديد يا قزاقهای بيعرضهی فوج، که همه جا هستند و خواهش ميکنم شما به دل نگيريد، بعضي از گلولههای توپ را در همان کنارهای مجلس رها کردند و رفتند؟ مرا ميبخشيد که؟ خواهش ميکنم مرا ببخشيد! اما به نظرم بعضي از گلولههای توپ هنوز هم آنجا هستند و عادلاف و باقي که ميروند مجلس چای بخورند از ترس ترکيدن آن گلولهها خيلي آرام ميروند داخل و ميآيند بيرون. لازاروف نمک فروش، که هر وقت ياد دو کوپکي که به او ميدهم ميافتم خيلي غصهام ميشود، ميگفت هر وقت نمکدانهای مجلس را پر ميکند جانش به لب ميرسد که نکند صدای زيادی توليد کند ، حالا اصلأ من به اين لازاروف اعتماد نميکنم چون آنجا همه چای ميخورند پس چه ضرورتي دارد نمکدانها را پر کنند!
عاليجناب! ميخواستم از طرف خودم، ميدانيد که من واقعأ فقط يک طرف دارم و آن هم مال خودم است، برای همين از همان طرف خودم ميخواستم بپرسم يک نفر را مأمور کنيد چنانچه بعضي قزاقهای شما گلولههای توپ را جا گذاشتهاند گوشماليشان بدهيد. ميدانيد آن داخل مجلس محل ما همينطوریاش صدای توپهای شما که هست و اين رعايا که ميروند آنجا گوششان نميشنود، چه سعادتي، منظورم همان صداست که باقي مانده، و اينهايي که ميروند و چای ميخورند هم که از ترس گلولههای توپ قديمي حرف هم نميزنند، خوب شايد شما توی قزاقهایتان آدم حرف نشنو هم داشته باشيد که وسايلشان را جمع نکردهاند. عاليجناب به تمثال شما قسم ممکن است اين لازاروف نمک فروش برای فوج شما حرف دربياورد. اين آدم را فقط ما ميشناسيم که هر روز مجبوريم از او نمک بخريم، من باز ياد آن دو کوپکي افتادم که به او ميدهيم برای نمک کهنه.
فيودور لياخفيدوف توپ در کن! لطفأ نظرتان را برای ما بگوييد که آيا اجازه ميدهيد والدين اسم شما را بگذارند روی بچههایشان. حالا از من نشنيده بگيريد اما يکيشان، همين بچهها را ميگويم، به نظرم ساداروف بود، بدون اجازهی شما رفته بود جلوی مدرسه و بلند بلند ميگفت من توپ در کن هستم، اتفاقأ کارش خيلي هم شبيه بود به کار شما در مجلس محل که شما با بزرگواری انجامش داديد. فکر کردم از خودتان بپرسم شايد اجازه داده بوديد ساداروف از اسم شما استفاده کند!
عاليجناب فيودور! مدرسهای که در موردش گفتم نزديک مجلس محل است. خوب البته صدای آدمها هم که نميرسد به داخل مجلس. حالا صدا هم که ميرسيد آن صدای قديمي توپ نميگذارد صدای ديگری برسد به گوش آدمها. حالا بلکه آنها ببينند يک عدهای دارند دهانشان را باز و بسته ميکنند، شايد به فکرشان برسد اينها همه خميازه دارند ميکشند، ميدانيد که ما همه دنبالهیروی اربابمان ابلوموف هستيم، زاخار هم که همينطور آن طرف خميازه ميکشد، تازه عاليجناب فيودور، خود آنهايي که آن داخل مجلس محل هستند خيلي آرام حرف ميزنند که نکند آن گلولههای توپ که باقي مانده ناغافل بترکند. خوب حق بدهيد من جسارت کنم که بپرسم آيا شما به آن ساداروف اجازه داديد که بگويد من توپ در کن هستم؟ آن هم جلوی مدرسه، آن هم با آن وضعي که يک کمي شبيه به دستاورد شما بود.
فيودور لياخفيدوف! از شما بابت وقت گرانبهایتان تشکر ميکنم. در ضمن هر وقت بگوييد نمک خوب را برایتان ميآوريم که از آن لازورف نخريد.
اردتمند
آزادانوف
من امروز به ياد شما بودم. حقيقتش اگر اين بچه مدرسهایها بگذارند من هر روز به ياد جانفشانيهای شما ميافتم. حالا خيلي خصوصي ميگويم که حالا شما به حرف اين آدمهای بيکارهای مثل لازاروف گوش نکنيد که هميشه توی کوچهها راه ميافتد و لباس کهنهی مردم را با نمک کهنه عوض ميکند. لازاروف کارش همين است که حرفهای دو کوپکي تحويل شما بدهد، البته من نميتواتم پنهان کنم که دو کوپک هم پول بدی نيست! خودتان بهتر ميدانيد که از روزی که شما مجلس محل ما را به توپ بستيد توی اين مکان هنوز مثل خرابه باقي مانده. لازاروف نمک فروش ميِگويد شما برای اين مجلس را خراب کرديد که محلهی ما صاحب يک ساختمان جديد بشود.
عاليجناب! من به شما در مقابل همين شمايلتان که الان از گنجه درش آوردهام که موقع نوشتن اين کاغذ شما را ببينم، در مقابل همين شمايل قسم ميخورم که توی مجلس محل ما هنوز خرابه باقي مانده. البته ساشا که ميشناسيدش، همين بنای فصلي محل کناریمان، با چند تا کارگر آمدند و چند تا ديوار دور مجلس ساختند، که ما اصلأ سردرنميآوريم حالا چرا مجلس اين شکلي شده، ولي ظاهرأ آن توپ شما خيلي قویتر از اين حرفها بوده و هنوز صدايش نميگذارد آنهايي که داخل نشستهاند صدای ما را بشنوند. شما به حرفهای لازاروف گوش نکنيد چون خيلي بدذات است. عاليجناب لياخوف، لازاروف همين امروز قبل از اين که من شروع به نوشتن کنم آمد و باز به ما نمک فروخت، به شمايل شما نمکش خيلي کثيف بود اما برای همان هم دو کوپک گرفت. شما به او اعتماد نکنيد.
فيودور لياخفيدوف عزيز! ما هميشه به شما افتخار ميکنيم که آن عرادههای توپ را آورديد در محل ما و حالا ما در تاريخ محلهمان اسم شما را با توپ درکردن ميآوريم، ميدانيد که در رسوم محلي ما توپ درکردن خيلي کار مهميست و شما واقعأ ارزشش را داريد. باورتان نميشود که همين هفتهی پيش يکي از زنهای محل به افتخار شما اسم " فيودور لياخفيدوف توپ در کن" را روی بچهاش گذاشت. مطمئنيم با همين اسم او به مدارج بالايي خواهد رسيد.
ولي اين که واقعأ صدای توپ خيلي زياد بود اين را به مقدسات شما قسم ميخورم، مال ما که خيلي مهم نيستند، به مقدساتتان قسم که خيلي صدايش زياد است. ميدانيد فيودور عزيز! مرا ميبخشيد که زود صميمي شدم خوب شما همشهری ما هستيد ديگر، چند روز پيش ميخواستيم از دست اين لازاروف نمک فروش به آنهايي که در مجلس نشسته بودند شکايت کنيم ديديم هر چقدر داد ميزنيم اينها زل زدهاند به چشم ما ولي اصلأ صدایمان را نميشنوند.
عاليجناب لياخوف! ای کلنل بزرگ! من اصلأ الان که اسم شما را مينويسم و همين جلوی شمايلتان نشستهام احساس غرور ميکنم و اشک در چشمهايم جمع شده، فيودور لياخفيدوف، ای مرد بزرگ! اگر بشود، يعني اگر شما اجازه بدهيد انجمن محل يک قانوني بگذارد که اسم شما را روی همهی بچههايي که به دنيا ميآيند بگذاريم و بعد اسم پدرانشان را در ادامهاش بنويسيم. حالا تا يادم نرفته بگويم که هرگز از لازاروف نمک نخريد چون ما خودمان نمکهای مرغوب را که برای روز مبادا نگه داشتهايم برایتان ميفرستيم، فکر آن دو کوپک را هم نکنيد، ميهمان ما باشيد.
باری! آن صدای بلند توپ يک جوریست که هنوز هم هر کسي ميرود توی مجلس محل گوشش نميشنود! به شمايلتان قسم من يک بار از همان نزديکيها رد شدم ولي گوشم سنگين شد، دميترونا، که ميشناسيدش، يادتان هست يک سيلي زديد توی گوشش؟ مدتها آن طرف صورتش را نميشست که به همه نشان بدهد جای دست شما روی صورتش مانده، بله ميگفتم، دميترونا که بغل دست من بود آمد جلوی صورتم و مرتب دهانش را باز و بسته ميکرد، حتي دستش را هم بالا و پايين ميآورد، ولي من صدايي نشنيدم. دميتورنا بعدأ گفت که در همان وقت داشته برايم از بزرگواری شما حرف ميزده که بعد از توپ درکردن سپرده بوديد که چند تا از اين راپرت نويسها را ببرند توی باغ الکساندر بزرگ برای پذيرايي. خوب من نشنيدم. صدای آن توپ هنوز هم هست. ما چقدر افتخار ميکنيم که اگر خود شما نيستيد اما صدای توپ در کردنتان هست.
فيودور لياخفيدوف توپ در کن! شما با آن همه بزرگواری که کرديد و صدایتان و بلکه صدای توپتان هنوز در گوش ما هست حق بزرگي به گردن ما داريد، منتها يک حرفي توی قهوهخانهی محل بود که من خواستم دربارهاش از خودتان سؤال کنم که آيا شما باقي گلولههای توپ را جمع کرديد يا قزاقهای بيعرضهی فوج، که همه جا هستند و خواهش ميکنم شما به دل نگيريد، بعضي از گلولههای توپ را در همان کنارهای مجلس رها کردند و رفتند؟ مرا ميبخشيد که؟ خواهش ميکنم مرا ببخشيد! اما به نظرم بعضي از گلولههای توپ هنوز هم آنجا هستند و عادلاف و باقي که ميروند مجلس چای بخورند از ترس ترکيدن آن گلولهها خيلي آرام ميروند داخل و ميآيند بيرون. لازاروف نمک فروش، که هر وقت ياد دو کوپکي که به او ميدهم ميافتم خيلي غصهام ميشود، ميگفت هر وقت نمکدانهای مجلس را پر ميکند جانش به لب ميرسد که نکند صدای زيادی توليد کند ، حالا اصلأ من به اين لازاروف اعتماد نميکنم چون آنجا همه چای ميخورند پس چه ضرورتي دارد نمکدانها را پر کنند!
عاليجناب! ميخواستم از طرف خودم، ميدانيد که من واقعأ فقط يک طرف دارم و آن هم مال خودم است، برای همين از همان طرف خودم ميخواستم بپرسم يک نفر را مأمور کنيد چنانچه بعضي قزاقهای شما گلولههای توپ را جا گذاشتهاند گوشماليشان بدهيد. ميدانيد آن داخل مجلس محل ما همينطوریاش صدای توپهای شما که هست و اين رعايا که ميروند آنجا گوششان نميشنود، چه سعادتي، منظورم همان صداست که باقي مانده، و اينهايي که ميروند و چای ميخورند هم که از ترس گلولههای توپ قديمي حرف هم نميزنند، خوب شايد شما توی قزاقهایتان آدم حرف نشنو هم داشته باشيد که وسايلشان را جمع نکردهاند. عاليجناب به تمثال شما قسم ممکن است اين لازاروف نمک فروش برای فوج شما حرف دربياورد. اين آدم را فقط ما ميشناسيم که هر روز مجبوريم از او نمک بخريم، من باز ياد آن دو کوپکي افتادم که به او ميدهيم برای نمک کهنه.
فيودور لياخفيدوف توپ در کن! لطفأ نظرتان را برای ما بگوييد که آيا اجازه ميدهيد والدين اسم شما را بگذارند روی بچههایشان. حالا از من نشنيده بگيريد اما يکيشان، همين بچهها را ميگويم، به نظرم ساداروف بود، بدون اجازهی شما رفته بود جلوی مدرسه و بلند بلند ميگفت من توپ در کن هستم، اتفاقأ کارش خيلي هم شبيه بود به کار شما در مجلس محل که شما با بزرگواری انجامش داديد. فکر کردم از خودتان بپرسم شايد اجازه داده بوديد ساداروف از اسم شما استفاده کند!
عاليجناب فيودور! مدرسهای که در موردش گفتم نزديک مجلس محل است. خوب البته صدای آدمها هم که نميرسد به داخل مجلس. حالا صدا هم که ميرسيد آن صدای قديمي توپ نميگذارد صدای ديگری برسد به گوش آدمها. حالا بلکه آنها ببينند يک عدهای دارند دهانشان را باز و بسته ميکنند، شايد به فکرشان برسد اينها همه خميازه دارند ميکشند، ميدانيد که ما همه دنبالهیروی اربابمان ابلوموف هستيم، زاخار هم که همينطور آن طرف خميازه ميکشد، تازه عاليجناب فيودور، خود آنهايي که آن داخل مجلس محل هستند خيلي آرام حرف ميزنند که نکند آن گلولههای توپ که باقي مانده ناغافل بترکند. خوب حق بدهيد من جسارت کنم که بپرسم آيا شما به آن ساداروف اجازه داديد که بگويد من توپ در کن هستم؟ آن هم جلوی مدرسه، آن هم با آن وضعي که يک کمي شبيه به دستاورد شما بود.
فيودور لياخفيدوف! از شما بابت وقت گرانبهایتان تشکر ميکنم. در ضمن هر وقت بگوييد نمک خوب را برایتان ميآوريم که از آن لازورف نخريد.
اردتمند
آزادانوف
نظرات