حکايت وقتي که پلنگ تبديل ميشود به موش
امروز به پلنگ صورتي گفتم من دو هفتهای ميشود که دارم يک آزمايشي روی تو انجام ميدهم که نتايجش خيلي جالب از آب درآمده، گرچه بايد برای ثبت اين نتايج بگردم ببينم چه نشريهی علمي-انقلابي پيدا ميشود که اين را بدهم برای چاپ.
اما واقعيتش اين است که خيلي جالب بود خود اين آزمايش که حالا مينويسمش برایتان. دستکم از جنبهی علمي همين آزمايش ساده را ميشود تفسير کرد. اگر روزی دو قطره خون هم از جناب پلنگ ميگرفتم کاملأ مستند ميشد.
و اصل داستان.
سوت زدن اينجانب زياده از حد خوب است، چرا زياده از حد؟ چون يک باره ميتوانم يک اثر کلاسيک را برایتان اجرا کنم، چون اين موضوع از دوران دانشگاه در ايران به همه ثابت شده بنابراين غير از خانوادهام آدمهای زيادی هم هستند برای استشهاد محلي جمع کردن که راست ميگويم يا نه. علاوه بر اين، سوت زدن هم حد دارد منتها سوت زدن من حد ندارد و انصافأ گاهي که زياد ميشود ميرود روی اعصاب مردم.
چند وقت پيش فکر ميکردم توی اتاق کار ما هميشه راديو با صدای خيلي کم دارد موسيقي کلاسيک پخش ميکند. توی آزمايشگاه هم که مثل ديسکو هر دو قدم به دو قدم يک موسيقي دارد از يک راديويي پخش ميشود. اما هيچکدام از اين موسيقيها حماسي و انقلابي نيستند پس چطور ميشود واکنش آدمها را به موسيقي انقلابي سنجيد؟ ضرباهنگ و از اين حرفها. اينها البته ما به ازای آزمايشگاهي دارند ولي موضوع انسانياش جالب بود برای من.
خوب بين همکاران من هيچکدامشان در کشوری که موسيقي انقلابي داشته باشد بزرگ نشدهاند. حتي استرالياييهايي که مهاجر هستند هم چيزی از کشور مادریشان به اسم موسيقي انقلابي نميشناسند. آنها هم که ميشناختند باز من چيزی بلد نبودم از کشورشان. ميماند پلنگ صورتي که تازه سه چهار ماه است که از فرانسه آمده و جز يک سال که در آلمان دورهی پسادکتریاش را گذرانده مابقي زندگياش را در همان فرانسه بوده. دستکم يک موسيقي انقلابي در فرانسه هست که گاهي لابلای فيلمهای سينمايي هم پخش ميشود و همه آن را ميشناسند، آن هم "مارسييز" يا به قول پلنگ آقا "La Marseillaise” است که دو سه سال بعد از انقلاب فرانسه خلق شد و حالا سرود ملي فرانسه هم هست.
در مدت دو هفته يک کاغذ و قلم گذاشتم کنار دستم و يک باره وسط روز يا گاه و بيگاه با سوت مارش مارسييز را ميزدم و هر واکنش پلنگ صورتي را يادداشت کردم.
در اولين اجرا جناب پلنگ صورتي تمام قد ايستاد و بعد همينطور که من زير چشمي نگاهش ميکردم آمد به طرف ميز کارم و گفت ببينم جنگ شده؟ بعد هم گفت اين را از کجا بلدی؟ گفتم از فلان فيلم سينمايي. دفعات بعد هر بار که صدای مارش مارسييز ميآمد پلنگ آقا با صدای بلند به زبان فرانسه شعرش را ميخواند و من چون فرانسه بلد نيستم فقط از روی ريتم آن متوجه ميشدم لابد بايد خود شعر اصلي باشد چون يک مدلهايي حماسي و رزمي بود.
اين دو سه روز گذشته که ديگر آزمايش رو به اتمام بود تا پلنگ آقا بلند ميشد از در اتاق برود بيرون مارش ميزدم برايش و خيلي زود سوت زدن را متوقف ميکردم اما ميديدم خود او ريتم مارش را دنبال ميکند.
خيلي پديدهی جالبي شده بود.
حالا که با پلنگ صورتي داشتيم نتايجش را مرور ميکرديم برای او هم جذاب شده بود که موسيقي چه اثری دارد روی آدمها. البته به نظر هر دویمان رسيد که اگر مبنای تحقيق را واکنش موشهای آزمايشگاهي بگيريم آنوقت ميشود به راحتي با استفاده از موسيقي خاص سطح بعضي از هورمونهای بدن را بالا نگه داشت و انتظار واکنشهای مشخصي از موضوع مورد مطالعه داشت.
سال گذشته يک بار دربارهاش نوشته بودم که فرکانسهای خاص چه اثری روی سلولهای مغزی ميگذارند ولي نکتهی مهم اين است که موشهای آزمايشگاهي چيزی دربارهی فرق ميان موسيقي کلاسيک يا مثلأ راک نميدانند و همهی دريافت حسيشان مبتني بر شدت صوت و فرکانس آن هست ولي آدمها تفاوت بين اين موسيقيها را ميشناسند.
يک چيزی بنويسم که خيلي ممکن است برایتان جالب باشد. توی ايران خيليها عادت دارند بچههای کوچک را با صدای راديو بخوابانند. منظورشان اين است که فردای روز که بچه بزرگ شد بتواند در هر شرايطي بخوابد. از جنبهی هورموني، و فقط از جنبهی هورموني، درست مثل اين است که يک آدم بزرگ برود کنار يک دستگاه متهی بادی از همينهايي که آسفالت را باهاشان درميآورند بخوابد.
خوب البته بچهای که آنطوری ميخوابد حساسيت صوتياش کم ميشود ولي از همان بچگي سطح هورمونهای بدنش بيخودی بالا ميرود و آنوقت بايد در بزرگسالي با هزار جور گرفتاری عصبي کلنجار برود.
خلاصه که اينجانب و پلنگ صورتي همينطور داريم آزمايش ميتراشيم برای خودمان. حالا احتمالأ فردای روز گندش درميآيد که اين شکلاتهايي که يک ماه است ايشان چپ و راست بسته است به نافمان مربوط است به يک آزمايش جديدی که پلنگ آقا دارد يک جايي نتايجش را يادداشت ميکند.
اما واقعيتش اين است که خيلي جالب بود خود اين آزمايش که حالا مينويسمش برایتان. دستکم از جنبهی علمي همين آزمايش ساده را ميشود تفسير کرد. اگر روزی دو قطره خون هم از جناب پلنگ ميگرفتم کاملأ مستند ميشد.
و اصل داستان.
سوت زدن اينجانب زياده از حد خوب است، چرا زياده از حد؟ چون يک باره ميتوانم يک اثر کلاسيک را برایتان اجرا کنم، چون اين موضوع از دوران دانشگاه در ايران به همه ثابت شده بنابراين غير از خانوادهام آدمهای زيادی هم هستند برای استشهاد محلي جمع کردن که راست ميگويم يا نه. علاوه بر اين، سوت زدن هم حد دارد منتها سوت زدن من حد ندارد و انصافأ گاهي که زياد ميشود ميرود روی اعصاب مردم.
چند وقت پيش فکر ميکردم توی اتاق کار ما هميشه راديو با صدای خيلي کم دارد موسيقي کلاسيک پخش ميکند. توی آزمايشگاه هم که مثل ديسکو هر دو قدم به دو قدم يک موسيقي دارد از يک راديويي پخش ميشود. اما هيچکدام از اين موسيقيها حماسي و انقلابي نيستند پس چطور ميشود واکنش آدمها را به موسيقي انقلابي سنجيد؟ ضرباهنگ و از اين حرفها. اينها البته ما به ازای آزمايشگاهي دارند ولي موضوع انسانياش جالب بود برای من.
خوب بين همکاران من هيچکدامشان در کشوری که موسيقي انقلابي داشته باشد بزرگ نشدهاند. حتي استرالياييهايي که مهاجر هستند هم چيزی از کشور مادریشان به اسم موسيقي انقلابي نميشناسند. آنها هم که ميشناختند باز من چيزی بلد نبودم از کشورشان. ميماند پلنگ صورتي که تازه سه چهار ماه است که از فرانسه آمده و جز يک سال که در آلمان دورهی پسادکتریاش را گذرانده مابقي زندگياش را در همان فرانسه بوده. دستکم يک موسيقي انقلابي در فرانسه هست که گاهي لابلای فيلمهای سينمايي هم پخش ميشود و همه آن را ميشناسند، آن هم "مارسييز" يا به قول پلنگ آقا "La Marseillaise” است که دو سه سال بعد از انقلاب فرانسه خلق شد و حالا سرود ملي فرانسه هم هست.
در مدت دو هفته يک کاغذ و قلم گذاشتم کنار دستم و يک باره وسط روز يا گاه و بيگاه با سوت مارش مارسييز را ميزدم و هر واکنش پلنگ صورتي را يادداشت کردم.
در اولين اجرا جناب پلنگ صورتي تمام قد ايستاد و بعد همينطور که من زير چشمي نگاهش ميکردم آمد به طرف ميز کارم و گفت ببينم جنگ شده؟ بعد هم گفت اين را از کجا بلدی؟ گفتم از فلان فيلم سينمايي. دفعات بعد هر بار که صدای مارش مارسييز ميآمد پلنگ آقا با صدای بلند به زبان فرانسه شعرش را ميخواند و من چون فرانسه بلد نيستم فقط از روی ريتم آن متوجه ميشدم لابد بايد خود شعر اصلي باشد چون يک مدلهايي حماسي و رزمي بود.
اين دو سه روز گذشته که ديگر آزمايش رو به اتمام بود تا پلنگ آقا بلند ميشد از در اتاق برود بيرون مارش ميزدم برايش و خيلي زود سوت زدن را متوقف ميکردم اما ميديدم خود او ريتم مارش را دنبال ميکند.
خيلي پديدهی جالبي شده بود.
حالا که با پلنگ صورتي داشتيم نتايجش را مرور ميکرديم برای او هم جذاب شده بود که موسيقي چه اثری دارد روی آدمها. البته به نظر هر دویمان رسيد که اگر مبنای تحقيق را واکنش موشهای آزمايشگاهي بگيريم آنوقت ميشود به راحتي با استفاده از موسيقي خاص سطح بعضي از هورمونهای بدن را بالا نگه داشت و انتظار واکنشهای مشخصي از موضوع مورد مطالعه داشت.
سال گذشته يک بار دربارهاش نوشته بودم که فرکانسهای خاص چه اثری روی سلولهای مغزی ميگذارند ولي نکتهی مهم اين است که موشهای آزمايشگاهي چيزی دربارهی فرق ميان موسيقي کلاسيک يا مثلأ راک نميدانند و همهی دريافت حسيشان مبتني بر شدت صوت و فرکانس آن هست ولي آدمها تفاوت بين اين موسيقيها را ميشناسند.
يک چيزی بنويسم که خيلي ممکن است برایتان جالب باشد. توی ايران خيليها عادت دارند بچههای کوچک را با صدای راديو بخوابانند. منظورشان اين است که فردای روز که بچه بزرگ شد بتواند در هر شرايطي بخوابد. از جنبهی هورموني، و فقط از جنبهی هورموني، درست مثل اين است که يک آدم بزرگ برود کنار يک دستگاه متهی بادی از همينهايي که آسفالت را باهاشان درميآورند بخوابد.
خوب البته بچهای که آنطوری ميخوابد حساسيت صوتياش کم ميشود ولي از همان بچگي سطح هورمونهای بدنش بيخودی بالا ميرود و آنوقت بايد در بزرگسالي با هزار جور گرفتاری عصبي کلنجار برود.
خلاصه که اينجانب و پلنگ صورتي همينطور داريم آزمايش ميتراشيم برای خودمان. حالا احتمالأ فردای روز گندش درميآيد که اين شکلاتهايي که يک ماه است ايشان چپ و راست بسته است به نافمان مربوط است به يک آزمايش جديدی که پلنگ آقا دارد يک جايي نتايجش را يادداشت ميکند.
نظرات