هفت روز هفته
روز اول. گاهی آدم با خودش فکر میکند حالا اگر مثلن طالقانی و بهشتی و مفتح و مطهری و چمران زنده بودند با همهی اين که از جنبهی ديانت ممکن بود با غير مذهبیها آبشان توی يک جوی نمیرفت اما آيا ممکن بود اوضاع ما در ايران بهتر از الان باشد؟ من فکر میکنم بله ممکن بود. دست کم سقف انتظار سياسی ما از اهل حکومت به امثال احمدی نژاد و سقف انتظار عقيدتی از حکومت به مصباح يزدی نمیرسيد. حداقل اين بود که چهار تا آدم دنيا ديدهتر هم توی حکومتیها بود. همان وقتی که مرحوم طالقانی فوت کرد يک شعاری درآمده بود که خطاب به بهشتی میگفت بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی. يعنی همان وقت هم اين آدمهايی که يک سر و گردن از خامنهای بزرگتر بودند در معرض اتهام بودند ولی همان آدم را میشد به چشم دشمن دانا فرض کرد تا اين که برسيم به دوستان نادان امروز که کشور را به زمين زدهاند. بماند که اين به زمين خوردن برای خود ما ملت هم درس بزرگی بوده ولی هزينههايش هم زياد بود. خوب حالا فرض کنيد رفسنجانی هم با همهی گرفتاریهايش از صحنه خارج بشود. خوب بخش سياسی حکومت از اين چيزی که هست بدتر میشود. فرض کنيد منتظری هم خارج بشود. طبییعیست که حد سياسی حکومت میشود خامنهای و حد عقيدتیاش هم میشود مصباح يزدی. منتها حالا سؤال اين است که اگر مثلن رفسنجانی در حکومت باشد ولی کاری برای مردم انجام ندهد آنوقت وجودش چه باری را از روی دوش مردم برمیدارد؟ خوب موضوع را میشود از يک زاويهی ديگری هم ديد. نامهی توکلی به رهبران معترضان يعنی کروبی، موسوی و خاتمی را يادتان بيايد که نوشته بود خر مردم که از پل بگذرد ممکن شما را هم کنار بگذارند. حالا اگر نظريهی حجاريان مبتنی بر فشار از پايين، چانه زنی از بالا را در اين نامه ملاک بگيريم آنوقت میشود نتيجه گرفت که تا وقتی اين حضرات سنگ مردم را به سينه میزنند میشود ازشان حمايت کرد تا آنها در بالا چانه بزنند. اگر هم مردم را رها کردند آنوقت مردم هم رهایشان میکنند. اين اصلن همان دموکراسیست و توکلی هم بر مبنای همين اصل بوده که از طرف مردم رأی آورده و نماينده شده. همين ايشان اگر بدون تقلب به نمايندگی انتخاب شده باشد به محض اين که طرف مردم را رها کند مردم هم به او رأی نمیدهند. در يک نظام دموکراتيک خر مردم هميشه که از پل بگذرد به آن که برایشان سينه نزده پشت میکنند. اگر اين نبود که توی تمام دنيا رئيس جمهور و نمايندگان مادام العمر در مسندشان بودند. حالا همين را ملاک بگيريد برای وجود رفسنجانی در حکومت. اگر مبنا همين باشد که برآيند کارهايی که رفسنجانی میکند به نفع مردم باشد آنوقت بايد از او حمايت کرد و به مجرد يک سلام و عليک با کودتاچیها نبايد از او خلع يد کرد. امکان مانور دادن را بايد به او داد وگرنه دار و دستهی کودتاچیها میتوانند به راحتی و با زور اسلحه شرايط را تغيير بدهند. تصادفن حجاريان هم برای همين سر تا ته علوم انسانی را در مصاحبهاش در هم پيچيد که بتواند همچنان بماند و اين همان کاریست که رفسنجانی هم در اجلاس اخير خبرگان انجام داد. به نظرم میرسد بايد از رفسنجانی حمايت کنيم ولی به او چک سفيد ندهيم. اين اسمش دموکراسیست و دقيقن همان چيزیست که کودتاچیها نمیخواهند. حضرات به کمتر از چک سفيد رضايت نمیدهند منتها توکلی بند را به آب داد و موضوع چک سفيد را برملا کرد.
روز دوم. توفان غبار دست از سر شرق استراليا برنمیدارد. حالا البته بار دوم که میشود ديروز و يک کمی هم امروز يک اتفاق جالبتری هم افتاده. اتفاق جالبتر اين است که يک گروه از محققان دانشگاه موناش در ملبورن اعلام کردهاند که غبار فعلی آلوده به ذرات اورانيوم هم هست. منشاء اين غبار نارنجی رنگ از بيابانهای ايالت استراليای جنوبیست و اين ايالت همانجايیست که شهر آدليد مرکز آن است. از جنبهی نقطهای هم گفته میشود محل اصلی در Woomeraست. وومرا هم محل کمپ پناهجويان است که خيلی دربارهاش حرف شنيدهايد لابد. در اطراف اين محل معادن اورانيوم وجود دارد و احتمال قوی اين است که غبار موجود در هوا با ذرات اورانيوم هم مخلوط شده باشد. علاوه بر مشکلات تنفسی و حاد شدن وضعيت برای مبتلايان به آسم در استراليا، از جنبهی زيستمحيطی هم اعلام خطر شده است. بخش زيستمحيطیاش مربوط به انتقال غبار و ذرات راديو اکتيو به زيستگاههای دريايیست. مهمترين زيستگاه دريايی در معرض خطر، آبسنگ بزرگ مرجانیست که در شمال ايالت کوئينزلند قرار گرفته غبار فعلی در کيفيت اين زيستگاه اثر میگذارد. حالا البته با آلودگی راديواکتيو اوضاع اين زيستگاه هم بيشتر در معرض خطر است. احتمالن جای الف نون خالیست که بعد از دو تا نفس عميق اعلام بفرمايند بگم بگم؟ خودتون هم که اورانيوم دارين.
روز سوم. به نظرم آن چيزی که به نام ريزش نيرو از آن اسم میبرند در جمهوری اسلامی شروع شده. موضوع ريزش نيرو هم اين نيست که مثلن سربازها يآ لباس شخصیها از دستورات پيروی نمیکنند بلکه موضوع در ريزش نيروهای فکری يک نظام است. دليل حرفم مصاحبهی عطاالله مهاجرانی با وبسايت جنبش راه سبز يا همان جرس است. مهاجرانی میگويد "من هم جزو جوانانی بودم که علیه دولت موقت و مهندس بازرگان شعار میدادند. من در نطقهای قبل از دستور مجلس، دولت ایشان را به تندی مورد نقد قرار میدادم. ما آن موقع گمان نمیکردیم که این روشها، استبدادی است. متاسفانه ما این روشها را در برابر کسانی به کار میبردیم که همیشه در ایران نماد و مظهر سیاست و اخلاق بودهاند. من به یاد میآورم که در آن زمان، مرحوم مهندس بازرگان یا مرحوم مهندس سحابی در برابر آن نطقهای بسیار بسیار تند، صرفا خاموش بودند و نگاه میکردند. حال با گذشت این سالها و هنگامی که گذشته را مرور میکنم از خودم میپرسم که ما جوانان آن دوره چه ظلمی را در حق این بزرگواران انجام دادیم؟". خوب مهاجرانی هميشه سخنگوی تکنوکراتهای حکومت بوده که مهمترين پشتوانهشان هم رفسنجانی بوده. اين که مهاجرانی دارد به نقد خودش میرسد معنیاش اين است که نظام فکری جمهوری اسلامی از درون تهی شده و اين ربطی به دار و دستهی کودتاچیها هم ندارد چون موضوعی که مهاجرانی به آن اشاره میکند موضوع ده سال پيش نيست، موضوع ماههای اول انقلاب است. در واقع حالا اساسن خود ماهيت انقلاب که دافعهاش بيشتر از جاذبهاش بوده و خساراتی که اين رويهی دفعی از خودش به جا گذاشته رفته است زير ذرهبين و آن کسی ذرهبين را به دست گرفته که در نقش وزير فرهنگ دولت اصلاحات کار میکرده. فیالواقع حرف مهاجرانی صورتبندی همان حرفیست که منتقدان میگويند جمهوری اسلامی اصلاح پذير نيست. دليل اصلاج ناپذيریاش هم اين است که اين نظام از همان ماههای اول به مسير غلط رفته و مظاهر اخلاق در جامعه را با استبداد از ميدان به در کرده. حالا وزير فرهنگ سابق که انواعی از مناصب حکومتی را تجربه کرده بر ظلم و استبدادی که جمهوری اسلامی در حق ديگران روا داشته صحه میگذارد. دار و دستهی کودتاچیها بزرگترين خدمتی که ممکن بود در حق ايرانی جماعت انجام بدهند انجام دادند. باز شدن روی کارگزاران حکومت به حرف زدن بزرگترين دستاورد کودتاچیها بود.
روز چهارم. توی عکسهايی که از ملاقات باراک اوباما با محمود عباس و بنيامين نتانياهو منتشر شد يک نکتهی جالبی ديدم فکر کردم بنويسم که برويد ببينيد. اين موضوع از جنبهی شئونات ديپلماتيک هم بحث برانگيز است. خودتان عکسها را ببينيد تا متوجهش بشويد. درست پشت سر اين سه نفر چهار تا پرچم قرار گرفته. پرچم فلسطين، پرچم اسرائيل و دوتا پرچم امريکا. اگر قرار بود پرچمهای امريکا را يک در ميان بگذارند آنوقت بايد سه تا پرچم امريکا وجود میداشت که در بين آنها پرچمهای فلسطین و اسرائيل قرار میگرفت. مثل اين مدل: امريکا.فلسطين.آمريکا.اسرائيل.امريکا. در حالی که پرچم اسرائيل بين دو تا پرچم امريکا قرار گرفته بود و به نظر میرسيد پرچم فلسطين خارج از موضوع است، درست شبيه به اين مدل: فلسطين.امريکا. اسرائيل.امريکا. آنقدری که زبان هنر در امور ديپلماتيک حرف میزند گاهی از نقش روی کراوات يا لباس آدمهای درگير در يک موضوع سياسی هم میشود نتيجه گيریهای سياسی کرد. درست مثل همين چفيهای که خامنهای به گردنش دارد يا رنگ سبزی که معترضان ايرانی (منجمله خود من) به عنوان رنگ اعتراض استفاده میکنند. به نظرم يک کمی داستان عقب نشينی اوباما در مورد شهرکهای يهودی نشين اسرائيل در کرانه باختری و اين داستان پرچمها واجد يک معنی هستند. حدس میزنم موضوع از دست اوباما خارج شده و دارند او را در ميان هوادارانش خراب میکنند. صلح طلبی اوباما با مدلی که فعلن در خاورميانه هست ناسازگار است و تازه اين شروع کج خلقی کردن با اوباماست. حالا خودتان عکسهای مربوط به ديدار اوباما، عباس، نتانياهو را ببينيد که باورتان بشود.
روز پنجم. حالا البته حرف من از روی سليقهی شخصیست ولی انصافن اين يادداشتی که عبدی کلانتری برای وبلاگ راديو زمانه نوشته، به نظرم، بيشتر به نوشتههای حسين شريعتمداری میخورد تا تحليل يک موضوع سياسی مربوط به هفتهی گذشته. از بين چند نمونهای که از نوشتههای ايشان و روزنامهی کيهان با هم مقايسه کردم دو تا را مینويسم که ببينيد چقدر شیيه به همديگر هستند. کلانتری نوشته است "آقای احمدینژاد که سخنرانیاش را با آیات قرآن آغازید، به نیابت ارباب و ولی نعمتش آیتالله خامنهای - آیتاللهی که شکنجه را شرعی اعلام کرد و گفت اقرار اسیر علیه خود اعتبار و حجت فقهی دارد ...". "ارباب" و "ولی نعمت" واژههای يک اعلاميهای سياسیست که روزنامه کيهان هم از قديم زياد از آن استفاده میکرده. مثلن کيهان دربارهی انفجار حزب جمهوری اسلامی مینويسد "آن كوردلان دلباخته به امريكا و سر از پا نشناخته در راه رسيدن به هدفهای شيطانی ... با انگيزه آنكه پس از آن شهيدان، همه چيز به هم میريزد و شاهد پيروزی خود و اربابان جهانخوار خويش را در آغوش مي گيرند، دست به اين جنايت بزرگ زدند ..."، يا "فرض کنید صدای آمریکا (همان VOA تهوعآور) بخواهد بودجهای را که از دولت متبوعش میگیرد، حلال کند و در خدمت ولی نعمت جدید- آقای باراک اوباما و تیم همراهش- دمی تکان بدهد ...". خودتان که بگرديد کلی از اين مدل واژهها در نوشتههای کيهان میبينيد که آدمها را با بدترين واژهها توصيف میکند و از قضا مشابه همين توصيفها در نوشتههای عبدی کلانتری هم هست. از جمله وصف يک سخنرانی به "هذيان گويی"، وصف يک گردهمايی به "نمايش روحوضی"، وصف يک آدم به "جلاد". اين نوشتهی ايشان همان چيزیست که ما آدمهای معمولی از فرط به کار رفتنشان توسط روزنامه کيهان مدام از آن انتقاد میکنيم. تحليل يک اتفاق با اين واژهها يعنی آن که قلم به دست گرفته از منطق تحليل جدا شده و فرط احساسات به بد و بيراه گفتن افتاده. اين که آدم به جای تحليل حرف سردستی تحويل مخاطبان يک رسانه بدهد خيلی کم سليقگیست و همينجاست که تفاوت يک رسانهی رسمی با يک حزب سياسی يا يک وبلاگ شخصی معلوم میشود. اين روش حرف زدن يعنی نازل کردن سطح شعور مخاطب يک رسانه که میتواند از جنبهی سياسی به هر نحلهای تعلق داشته باشد. اين يعنی ناديده گرفتن مثلن هفت ميليون نفری که در خود ايران به احمدینژاد رأی دادهاند. بد يا خوب آنها رأی دادهاند و ما بايد ياد بگيريم وقتی قدرت اکثريتی داريم به اقليت هم احترام بگذاريم. خوب اين را که نمیشود با واژههايی مثل "روحوضی" و "هذيان گويی" و "ارباب" حل کرد. اين روش يعنی اگر فردا شريعتمداری کيهان نباشد باز ما توی همين گروه معترضان به نتيجه انتخابات يکی شبيه به شريعتمداری داريم که بگذاريم مدير مسئول يک روزنامهی مشابه. اين که مدام منتظر يک جمع مستانی باشيم که اندک اندک از راه میرسند و چرخ چاه رسانه را از نو میسازند مهمترين خسارتش میشود بیاعتباری همان رسانه.
روز ششم. محسن رضايی رفته است مسجد سليمان و برای دانشجويان دربارهی کمیسیون ملی انتخابات نظر داده است. انصافن تشريف ببريد مسجد سليمان ببينيد اينروزها چه شکلیست بعد ببينيد اصولن آدم در مسجد سليمان غير از مشکل بهداشت و آب آشاميدنی چيز ديگری به ذهنش میرسد يا نه. انگار برويد ولسوالی اشکاشم در ولايت بدخشان افغانسان بعد دربارهی برنامههای آتی ناسا حرف بزنيد. آدم بکوبد برود تا مسجد سليمان بعد حرفی را که بايد توی مجمع تشخيص مصلحت بزند آنجا بزند يعنی لابد ايشان توی جلسات مجمع تشخيص مصلحت هم به جای حرفهای مربوط به آنجا از سر جلسه تا آخر آن توشمال میزند.
و روز هفتم. گاهی کيک بپزيد که ياد بگيريد اين جنبه از زندگی هم هست. گاهی گل بخريد و هديه بدهيد که اين طرف زندگی را هم ببينيد. ورزش هم بکنيد، زياد. منتها انقلابی حرفهای نشويد چون به محض اين که انقلابی حرفهای شديد ديگر يادتان میرود که انقلاب کردن برای راحتتر شدن زندگی خودتان و ديگران بوده. هم خودتان را از زندگی عادی دور میکنيد هم ديگران را و دست آخر حبس میشويد در عقايدتان و اگر زورتان برسد ديگران را هم در عقايدتان حبس میکنيد. تعصب هم که خيلی دم دست همهمان است. به جای اين کارها گاهی کيک بپزيد که ببينيد يک کمی شکر و آرد و تخم مرغ را که زيادی بريزيد و اندازه را نگه نداريد محصولتان را گربهها هم نمیخورند چه برسد به آدمها.
روز دوم. توفان غبار دست از سر شرق استراليا برنمیدارد. حالا البته بار دوم که میشود ديروز و يک کمی هم امروز يک اتفاق جالبتری هم افتاده. اتفاق جالبتر اين است که يک گروه از محققان دانشگاه موناش در ملبورن اعلام کردهاند که غبار فعلی آلوده به ذرات اورانيوم هم هست. منشاء اين غبار نارنجی رنگ از بيابانهای ايالت استراليای جنوبیست و اين ايالت همانجايیست که شهر آدليد مرکز آن است. از جنبهی نقطهای هم گفته میشود محل اصلی در Woomeraست. وومرا هم محل کمپ پناهجويان است که خيلی دربارهاش حرف شنيدهايد لابد. در اطراف اين محل معادن اورانيوم وجود دارد و احتمال قوی اين است که غبار موجود در هوا با ذرات اورانيوم هم مخلوط شده باشد. علاوه بر مشکلات تنفسی و حاد شدن وضعيت برای مبتلايان به آسم در استراليا، از جنبهی زيستمحيطی هم اعلام خطر شده است. بخش زيستمحيطیاش مربوط به انتقال غبار و ذرات راديو اکتيو به زيستگاههای دريايیست. مهمترين زيستگاه دريايی در معرض خطر، آبسنگ بزرگ مرجانیست که در شمال ايالت کوئينزلند قرار گرفته غبار فعلی در کيفيت اين زيستگاه اثر میگذارد. حالا البته با آلودگی راديواکتيو اوضاع اين زيستگاه هم بيشتر در معرض خطر است. احتمالن جای الف نون خالیست که بعد از دو تا نفس عميق اعلام بفرمايند بگم بگم؟ خودتون هم که اورانيوم دارين.
روز سوم. به نظرم آن چيزی که به نام ريزش نيرو از آن اسم میبرند در جمهوری اسلامی شروع شده. موضوع ريزش نيرو هم اين نيست که مثلن سربازها يآ لباس شخصیها از دستورات پيروی نمیکنند بلکه موضوع در ريزش نيروهای فکری يک نظام است. دليل حرفم مصاحبهی عطاالله مهاجرانی با وبسايت جنبش راه سبز يا همان جرس است. مهاجرانی میگويد "من هم جزو جوانانی بودم که علیه دولت موقت و مهندس بازرگان شعار میدادند. من در نطقهای قبل از دستور مجلس، دولت ایشان را به تندی مورد نقد قرار میدادم. ما آن موقع گمان نمیکردیم که این روشها، استبدادی است. متاسفانه ما این روشها را در برابر کسانی به کار میبردیم که همیشه در ایران نماد و مظهر سیاست و اخلاق بودهاند. من به یاد میآورم که در آن زمان، مرحوم مهندس بازرگان یا مرحوم مهندس سحابی در برابر آن نطقهای بسیار بسیار تند، صرفا خاموش بودند و نگاه میکردند. حال با گذشت این سالها و هنگامی که گذشته را مرور میکنم از خودم میپرسم که ما جوانان آن دوره چه ظلمی را در حق این بزرگواران انجام دادیم؟". خوب مهاجرانی هميشه سخنگوی تکنوکراتهای حکومت بوده که مهمترين پشتوانهشان هم رفسنجانی بوده. اين که مهاجرانی دارد به نقد خودش میرسد معنیاش اين است که نظام فکری جمهوری اسلامی از درون تهی شده و اين ربطی به دار و دستهی کودتاچیها هم ندارد چون موضوعی که مهاجرانی به آن اشاره میکند موضوع ده سال پيش نيست، موضوع ماههای اول انقلاب است. در واقع حالا اساسن خود ماهيت انقلاب که دافعهاش بيشتر از جاذبهاش بوده و خساراتی که اين رويهی دفعی از خودش به جا گذاشته رفته است زير ذرهبين و آن کسی ذرهبين را به دست گرفته که در نقش وزير فرهنگ دولت اصلاحات کار میکرده. فیالواقع حرف مهاجرانی صورتبندی همان حرفیست که منتقدان میگويند جمهوری اسلامی اصلاح پذير نيست. دليل اصلاج ناپذيریاش هم اين است که اين نظام از همان ماههای اول به مسير غلط رفته و مظاهر اخلاق در جامعه را با استبداد از ميدان به در کرده. حالا وزير فرهنگ سابق که انواعی از مناصب حکومتی را تجربه کرده بر ظلم و استبدادی که جمهوری اسلامی در حق ديگران روا داشته صحه میگذارد. دار و دستهی کودتاچیها بزرگترين خدمتی که ممکن بود در حق ايرانی جماعت انجام بدهند انجام دادند. باز شدن روی کارگزاران حکومت به حرف زدن بزرگترين دستاورد کودتاچیها بود.
روز چهارم. توی عکسهايی که از ملاقات باراک اوباما با محمود عباس و بنيامين نتانياهو منتشر شد يک نکتهی جالبی ديدم فکر کردم بنويسم که برويد ببينيد. اين موضوع از جنبهی شئونات ديپلماتيک هم بحث برانگيز است. خودتان عکسها را ببينيد تا متوجهش بشويد. درست پشت سر اين سه نفر چهار تا پرچم قرار گرفته. پرچم فلسطين، پرچم اسرائيل و دوتا پرچم امريکا. اگر قرار بود پرچمهای امريکا را يک در ميان بگذارند آنوقت بايد سه تا پرچم امريکا وجود میداشت که در بين آنها پرچمهای فلسطین و اسرائيل قرار میگرفت. مثل اين مدل: امريکا.فلسطين.آمريکا.اسرائيل.امريکا. در حالی که پرچم اسرائيل بين دو تا پرچم امريکا قرار گرفته بود و به نظر میرسيد پرچم فلسطين خارج از موضوع است، درست شبيه به اين مدل: فلسطين.امريکا. اسرائيل.امريکا. آنقدری که زبان هنر در امور ديپلماتيک حرف میزند گاهی از نقش روی کراوات يا لباس آدمهای درگير در يک موضوع سياسی هم میشود نتيجه گيریهای سياسی کرد. درست مثل همين چفيهای که خامنهای به گردنش دارد يا رنگ سبزی که معترضان ايرانی (منجمله خود من) به عنوان رنگ اعتراض استفاده میکنند. به نظرم يک کمی داستان عقب نشينی اوباما در مورد شهرکهای يهودی نشين اسرائيل در کرانه باختری و اين داستان پرچمها واجد يک معنی هستند. حدس میزنم موضوع از دست اوباما خارج شده و دارند او را در ميان هوادارانش خراب میکنند. صلح طلبی اوباما با مدلی که فعلن در خاورميانه هست ناسازگار است و تازه اين شروع کج خلقی کردن با اوباماست. حالا خودتان عکسهای مربوط به ديدار اوباما، عباس، نتانياهو را ببينيد که باورتان بشود.
روز پنجم. حالا البته حرف من از روی سليقهی شخصیست ولی انصافن اين يادداشتی که عبدی کلانتری برای وبلاگ راديو زمانه نوشته، به نظرم، بيشتر به نوشتههای حسين شريعتمداری میخورد تا تحليل يک موضوع سياسی مربوط به هفتهی گذشته. از بين چند نمونهای که از نوشتههای ايشان و روزنامهی کيهان با هم مقايسه کردم دو تا را مینويسم که ببينيد چقدر شیيه به همديگر هستند. کلانتری نوشته است "آقای احمدینژاد که سخنرانیاش را با آیات قرآن آغازید، به نیابت ارباب و ولی نعمتش آیتالله خامنهای - آیتاللهی که شکنجه را شرعی اعلام کرد و گفت اقرار اسیر علیه خود اعتبار و حجت فقهی دارد ...". "ارباب" و "ولی نعمت" واژههای يک اعلاميهای سياسیست که روزنامه کيهان هم از قديم زياد از آن استفاده میکرده. مثلن کيهان دربارهی انفجار حزب جمهوری اسلامی مینويسد "آن كوردلان دلباخته به امريكا و سر از پا نشناخته در راه رسيدن به هدفهای شيطانی ... با انگيزه آنكه پس از آن شهيدان، همه چيز به هم میريزد و شاهد پيروزی خود و اربابان جهانخوار خويش را در آغوش مي گيرند، دست به اين جنايت بزرگ زدند ..."، يا "فرض کنید صدای آمریکا (همان VOA تهوعآور) بخواهد بودجهای را که از دولت متبوعش میگیرد، حلال کند و در خدمت ولی نعمت جدید- آقای باراک اوباما و تیم همراهش- دمی تکان بدهد ...". خودتان که بگرديد کلی از اين مدل واژهها در نوشتههای کيهان میبينيد که آدمها را با بدترين واژهها توصيف میکند و از قضا مشابه همين توصيفها در نوشتههای عبدی کلانتری هم هست. از جمله وصف يک سخنرانی به "هذيان گويی"، وصف يک گردهمايی به "نمايش روحوضی"، وصف يک آدم به "جلاد". اين نوشتهی ايشان همان چيزیست که ما آدمهای معمولی از فرط به کار رفتنشان توسط روزنامه کيهان مدام از آن انتقاد میکنيم. تحليل يک اتفاق با اين واژهها يعنی آن که قلم به دست گرفته از منطق تحليل جدا شده و فرط احساسات به بد و بيراه گفتن افتاده. اين که آدم به جای تحليل حرف سردستی تحويل مخاطبان يک رسانه بدهد خيلی کم سليقگیست و همينجاست که تفاوت يک رسانهی رسمی با يک حزب سياسی يا يک وبلاگ شخصی معلوم میشود. اين روش حرف زدن يعنی نازل کردن سطح شعور مخاطب يک رسانه که میتواند از جنبهی سياسی به هر نحلهای تعلق داشته باشد. اين يعنی ناديده گرفتن مثلن هفت ميليون نفری که در خود ايران به احمدینژاد رأی دادهاند. بد يا خوب آنها رأی دادهاند و ما بايد ياد بگيريم وقتی قدرت اکثريتی داريم به اقليت هم احترام بگذاريم. خوب اين را که نمیشود با واژههايی مثل "روحوضی" و "هذيان گويی" و "ارباب" حل کرد. اين روش يعنی اگر فردا شريعتمداری کيهان نباشد باز ما توی همين گروه معترضان به نتيجه انتخابات يکی شبيه به شريعتمداری داريم که بگذاريم مدير مسئول يک روزنامهی مشابه. اين که مدام منتظر يک جمع مستانی باشيم که اندک اندک از راه میرسند و چرخ چاه رسانه را از نو میسازند مهمترين خسارتش میشود بیاعتباری همان رسانه.
روز ششم. محسن رضايی رفته است مسجد سليمان و برای دانشجويان دربارهی کمیسیون ملی انتخابات نظر داده است. انصافن تشريف ببريد مسجد سليمان ببينيد اينروزها چه شکلیست بعد ببينيد اصولن آدم در مسجد سليمان غير از مشکل بهداشت و آب آشاميدنی چيز ديگری به ذهنش میرسد يا نه. انگار برويد ولسوالی اشکاشم در ولايت بدخشان افغانسان بعد دربارهی برنامههای آتی ناسا حرف بزنيد. آدم بکوبد برود تا مسجد سليمان بعد حرفی را که بايد توی مجمع تشخيص مصلحت بزند آنجا بزند يعنی لابد ايشان توی جلسات مجمع تشخيص مصلحت هم به جای حرفهای مربوط به آنجا از سر جلسه تا آخر آن توشمال میزند.
و روز هفتم. گاهی کيک بپزيد که ياد بگيريد اين جنبه از زندگی هم هست. گاهی گل بخريد و هديه بدهيد که اين طرف زندگی را هم ببينيد. ورزش هم بکنيد، زياد. منتها انقلابی حرفهای نشويد چون به محض اين که انقلابی حرفهای شديد ديگر يادتان میرود که انقلاب کردن برای راحتتر شدن زندگی خودتان و ديگران بوده. هم خودتان را از زندگی عادی دور میکنيد هم ديگران را و دست آخر حبس میشويد در عقايدتان و اگر زورتان برسد ديگران را هم در عقايدتان حبس میکنيد. تعصب هم که خيلی دم دست همهمان است. به جای اين کارها گاهی کيک بپزيد که ببينيد يک کمی شکر و آرد و تخم مرغ را که زيادی بريزيد و اندازه را نگه نداريد محصولتان را گربهها هم نمیخورند چه برسد به آدمها.
نظرات