روحيه، زندگی، تغيير و تغيير و تغيير

از قرن چهاردهم ميلادی که توليد ودکا در روسيه شروع شد تا امروز اين نوشيدنی دارد توليد می‌شود. دوران تزاری و بلشويسم و کمونيسم و فروپاشی اتحاد جماهير شوروی هم در توليد و مصرف اين نوشيدنی تغييری که ايجاد نکرده هيچ، مصرف ودکا به جوامع غربی هم کشيده شده. بين 35 تا 40 درصد الکل ودکا برای معده‌های غربی‌ها کم خوشايند نيست. هفته‌ی گذشته راديوی سراسری استراليا يک گزارشی پخش کرد درباره‌ی اين که مصرف زياده از حد ودکا در روسيه باعث عقب افتادگی اجتماعی و اقتصادی شده. اوضاع به حدی خراب شده که مدودف، رئيس جمهوری روسيه، اعلام کرده که فروش و مصرف ودکا را بايد محدود کرد. يک جای گزارش هم با يک مکانيک خودرو در مسکو حرف می‌زدند که به گفته‌ی صاحب خودرو يک هفته‌ست هر روز می‌رود سراغ مکانيک مورد نظر که تعميرات خودرو را تمام کرده يا نه و ايشان هر روز از زور ودکاخوری شب قبلش فقط آمده تعميرگاه ولی به زور دو تا آچار انداخته به خودرو و تا عصر يک خط در ميان روی يک مبل قراضه لم داده. حالا ديروز از توی يک فروشگاه آمدم بيرون، توی ماشين که نشستم ديدم روبرويم يک نوشابه فروشی هست. روی سردر مغازه‌اش تبليغ ودکا را زده بود با علامت ستاره سرخ. لابد که می‌دانيد ستاره سرخ نماد حزب کمونيست ا‌ست و 5 تا پره دارد که اشاره‌اش به پنج انگشت کارگران و پنج قاره جهان است.




فکر کنيد نماد کمونيسم را تبديل کرده‌اند به يک علامت تجاری و محصولی که اين علامت تجاری روی آن است تبديل شده به عامل عقب افتادگی اجتماعی و اقتصادی جامعه‌ای که خودش مولدش بوده و هنوز که هنوز است عامل انزوای بعضی جوامع مثل کره شمالی و کوبا از جامعه‌ی جهانی‌ست. ديروز فکر می‌کردم جمهوری اسلامی هم باعث انزوای ايران از جامعه جهانی شده و محصولی که توليد کرده آبغوره گرفتن از چشم مردم است. صبح تا شب دعا و گريه و زاری. اوضاع اجتماعی و اقتصادی ايران هم که لازم به توضيح نيست. روس‌ها از زور ودکا خوردن حال هيچ کاری ندارند، توی ايران هم آن کسی که کار و زندگی‌اش شده دعا خواندن و گريه و زاری به مناسبت‌های مذهبی، حال هيچ کاری ندارد. خيلی هر دو نظام حکومتی شبيه به همديگر هستند.

بهتان که اصرار می‌کنم برويد ورزش کنيد به همين دليل است. از رخوت درمی‌آييد، روحيه‌تان خوب می‌شود و زندگی‌تان تغيير می‌کند. ما ايرانی‌ها در سی سال گذشته به قدر صد تا نسل آينده‌مان هم گريه و زاری کرده‌ايم و از باقی کارهای‌مان عقب مانديم.

اين از سياست.

امروز از صبح مرتب باد می‌آمد. به دانشگاه که رسيدم هوا تقريبن توفانی شده بود. بعد کم‌کم رنگ آسمان هم عوض شد و يک غبار مفصل همه جا را گرفت. خيلی داستان اين غبار که از سيدنی شروع شده و حالا رسيده به بريزبن مايه‌ی دردسرهای زمينی و هوايی شده. بزرگراه‌ها را بند آورده و پروازها را مختل کرده. از پشت پنجره اتاق عکس غبار را گرفتم که حال و روز بيرون را ببينيد. در عرض دو ساعت و اين همه تغيير.





امروز آمدم توی اتاق ديدم پلاک ماشين پلنگ آقا روی کمد است. گفتم ماشينت چی شد؟ گفت دادم به اسقاط فروشی، 50 دلار هم گرفتم. البته ماشين پلنگ آقا پيش از او ماشين يکی از دخترهای آزمايشگاه بود که وقتی داشت می‌رفت سوئيس آن را مجانی داد به پلنگ آقا. حالا ظاهرن ماشين عمرش را به طور کامل انجام داده و لاجرم بايد می‌رفت اسقاط فروشی.




گفتم حالا چه وقت ماشين می‌خری؟ فرمودند احتمالن نمی‌خرم چون اگر تغييری پيش نيايد بايد بروم فرانسه. خوب پلنگ آقا ممکن است تا آخر امسال برگردد فرانسه چون فعلن به او گفته‌اند برای سال آينده ممکن است بودجه‌ای برای کارهای تحقيقاتی‌اش نداشته باشند. منتها يک چيزی بنويسم لابد مايه‌ی تعجب‌تان می‌شود. به پلنگ آقا گفتم حالا داری دنبال کار می‌گردی؟ گفت نه اگه اينجا کارم ادامه پيدا نکنه ديگه توی کارهای علمی نمی‌مونم. گفتم خوب حالا يعنی ميری توی رستوران بابات کار می‌کنی؟ گفت برنامه‌م اينه که برم آپارتمانم رو بفروشم برم خلبان هليکوپتر بشم. اين حرف پلنگ آقا کاملن جدی‌ست و چند وقتی می‌شود که مدام در حال زير و رو کردن مشاغل جدید است. حالا اگر ديديد سال آينده يک خلبان هليکوپتر عجيب در اروپا معرفی شد يادتان باشد همين پلنگ آقای خودمان است. از شوخی گذشته فکر کردم ببينيد چقدر می‌شود ساده زندگی را تغيير داد. آدم گاهی تمام عمر دلش را خوش می‌کند به اين که يک روزی می‌روم نجاری می‌کنم يا کوزه‌گری می‌کنم و هيچوقت نمی‌رود. توی حصار خودساخته زندگی نکنيد. اعتماد کنيد به توانايی‌های‌تان. به فکرتان اعتماد کنيد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار