دنيای دو پلنگی
هرگز در مورد کار خوب عقب نشينی نکنيد. فکر کنيد کلی آدم با زحمت رفتهاند قلهی هيمالايا را فتح کردهاند. میشد با هليکوپتر صاف بروند نوک قله فرود بيايند ولی تمام مسير را پياده و با چنگ و دندان رفتهاند که نشان بدهند آدم برای رسيدن به هر هدفی میتواند زحمت بکشد و به آن برسد.
انصافن دو روز توی برف راه برويد بعد خودتان محاسبه کنيد که بالا رفتن از يک کوه برفگير چقدر اراده میخواهد. باقی کارها از اين آسانتر است.
امروز صبح برای دانشجويان سال اول رشتهی پزشکی کلاس داشتم. آخرين نفری که از کلاس رفت بيرون همين کسیست که عکسش را از پشت سر میبينيد.
رفتم کارت دانشجوییاش را نگاه کردم. روی کارتها تاريخ تولد صاحب کارت را مینويسند. ديدم تاريخ تولدش 4 فوریه 1966 بود و دانشجوی تمام وقت. نشد عکس بهتری بگيرم.
اين هم از بخش هنری.
حالا برسيم به خنده. به عرضتان میرسانم که يک پلنگ آقای ديگر هم کشف کردم که اين هم فوقالعادهست و خدايیاش از آسمان افتاده پايين که پايش باز بشود به اين وبلاگ. يادتان هست دربارهی يک مربی جديد باشگاه نوشته بودم که اهل مغرب است؟ اسمش اسامهست و تحقيقن يک ژن قدرتمند پلنگ آقايی دارد. ديروز توی باشگاه داشتم از خنده خفه میشدم.
يک رسمی توی باشگاه هست که هر آدم تازهای که ثبت نام میکند به عنوان خوشامدگويی سه جلسه مربی مجانی به او میدهند که هر جلسه هم نزديک يک ساعت است. مربی در آن سه جلسه بهتان کمک میکند که ببينيد بدنتان چقدر توانايی دارد و اصلن هدفتان از ثبت نام در باشگاه چيست، دنبال لاغر شدن هستيد يا دنبال عضله. مربی مربوطه هم يک مجموعهای از تمرينات آمادگی را برایتان رديف میکند و دست آخر اوضاع بدنیتان را بهتان میگويد.
ديروز يک مادر مردهای را داده بودند دست اسامه آقا صورتی. من در فاصلهی سه متریشان بودم. تازه وارد بيچاره يک کمی چاق بود و آقای صورتی ايشان را گرفته بود زير تمرين. يک کمی که گذشت برای اين که معلوم بشود انعطاف بدنی آن بيچاره چقدر است دو سه تا حرکت يوگا مانند به او داد. من داشتم نگاه میکردم که مرد بيچاره دارد با زور پاهايش را جا به جا میکند که يکی روی يکی ديگر قرار بگيرد. اسامه آقا صورتی هم کمک میکرد که پاهای ايشان تا جايی که میشود توی همان حالت قرار بگيرد. از قرار يک کمی زور بيجا داده بود چون يکی از پاها رو يک جوری توی هم قفل کرده بود که تازه وارد بيچاره نمیتوانست از گرهی که خورده رها بشود. مثل يک کپه گوشتی توی هم گير کرده بود. آقای صورتی هم داشت دور اين تودهی گوشتی میچرخيد که ببيند چطور میشود پاهای آن بيچاره را از گرفتگی خارج کند. يک صحنهای شده بود که جای دشمنتان خالی. حدود ده دقيقه دو نفری کش و تقلا میکردند تا بلاخره گرهها باز شد. منتها ملت از زور خنده افتاده بودند روی زمين. از بس که پاهای آن بيچاره درد گرفته بود قرار شد برود هفته آينده برگردد. گفتم منبعد اين اسامه آقا صورتی هم اضافه شد.
حالا خود پلنگ آقای خودمان که ديروز از نيوزيلند برگشته و امروز آمده بود سر کار.
صبح داشت دربارهی سفرش حرف میزد که يکی از کارکنان دانشکده آمد يک کارت پستال داد دست پلنگ آقا. خوب است چی باشد؟
جنابشان که رفته بود نيوزيلند از بابت رهاورد سفر برداشته بوده يک کارت پستال فرستاده بوده و به همه سلام و دعا فرستاده. حالا کارت پستالش يک روز بعد از رسيدن خودش به مقصد رسيده.
يک هديهای هم آورده که برای خوانندگان وبلاگ است. نيوزيلند که بوده ديده يک جايی Bungi Jumping هست. رفته دويست دلار داده برای يک پرش. گفت فيلم را میتوانی بگذاری روی وبلاگ. فکر کردم اگر دلتان برای پلنگ آقا تنگ شده میتوانيد فيلم پرش ايشان را ببينيد.
اين هم فيلم:
انصافن دو روز توی برف راه برويد بعد خودتان محاسبه کنيد که بالا رفتن از يک کوه برفگير چقدر اراده میخواهد. باقی کارها از اين آسانتر است.
امروز صبح برای دانشجويان سال اول رشتهی پزشکی کلاس داشتم. آخرين نفری که از کلاس رفت بيرون همين کسیست که عکسش را از پشت سر میبينيد.
رفتم کارت دانشجوییاش را نگاه کردم. روی کارتها تاريخ تولد صاحب کارت را مینويسند. ديدم تاريخ تولدش 4 فوریه 1966 بود و دانشجوی تمام وقت. نشد عکس بهتری بگيرم.
فکر کردم بنويسم که يادتان بيفتد برای هيچ کاری دير نيست.
اين از اين.
عصر يک کلاس ديگری داشتم. به در و ديوار کلاس همه جور تابلويی آويزان شده. چند تايی هم روی ميزهای کناری هست. وسط تابلوها يک صفحه قرآن هم بود. اين تابلوها را خود دانشگاه فراهم کرده و به عنوان تزئين توی کلاسها گذاشته. نه کسی به تابلو کاری داشت، نه کنجکاوی میکرد که اين نوشتههای روی تابلو يعنی چی.
اين از اين.
عصر يک کلاس ديگری داشتم. به در و ديوار کلاس همه جور تابلويی آويزان شده. چند تايی هم روی ميزهای کناری هست. وسط تابلوها يک صفحه قرآن هم بود. اين تابلوها را خود دانشگاه فراهم کرده و به عنوان تزئين توی کلاسها گذاشته. نه کسی به تابلو کاری داشت، نه کنجکاوی میکرد که اين نوشتههای روی تابلو يعنی چی.
اين هم از بخش هنری.
حالا برسيم به خنده. به عرضتان میرسانم که يک پلنگ آقای ديگر هم کشف کردم که اين هم فوقالعادهست و خدايیاش از آسمان افتاده پايين که پايش باز بشود به اين وبلاگ. يادتان هست دربارهی يک مربی جديد باشگاه نوشته بودم که اهل مغرب است؟ اسمش اسامهست و تحقيقن يک ژن قدرتمند پلنگ آقايی دارد. ديروز توی باشگاه داشتم از خنده خفه میشدم.
يک رسمی توی باشگاه هست که هر آدم تازهای که ثبت نام میکند به عنوان خوشامدگويی سه جلسه مربی مجانی به او میدهند که هر جلسه هم نزديک يک ساعت است. مربی در آن سه جلسه بهتان کمک میکند که ببينيد بدنتان چقدر توانايی دارد و اصلن هدفتان از ثبت نام در باشگاه چيست، دنبال لاغر شدن هستيد يا دنبال عضله. مربی مربوطه هم يک مجموعهای از تمرينات آمادگی را برایتان رديف میکند و دست آخر اوضاع بدنیتان را بهتان میگويد.
ديروز يک مادر مردهای را داده بودند دست اسامه آقا صورتی. من در فاصلهی سه متریشان بودم. تازه وارد بيچاره يک کمی چاق بود و آقای صورتی ايشان را گرفته بود زير تمرين. يک کمی که گذشت برای اين که معلوم بشود انعطاف بدنی آن بيچاره چقدر است دو سه تا حرکت يوگا مانند به او داد. من داشتم نگاه میکردم که مرد بيچاره دارد با زور پاهايش را جا به جا میکند که يکی روی يکی ديگر قرار بگيرد. اسامه آقا صورتی هم کمک میکرد که پاهای ايشان تا جايی که میشود توی همان حالت قرار بگيرد. از قرار يک کمی زور بيجا داده بود چون يکی از پاها رو يک جوری توی هم قفل کرده بود که تازه وارد بيچاره نمیتوانست از گرهی که خورده رها بشود. مثل يک کپه گوشتی توی هم گير کرده بود. آقای صورتی هم داشت دور اين تودهی گوشتی میچرخيد که ببيند چطور میشود پاهای آن بيچاره را از گرفتگی خارج کند. يک صحنهای شده بود که جای دشمنتان خالی. حدود ده دقيقه دو نفری کش و تقلا میکردند تا بلاخره گرهها باز شد. منتها ملت از زور خنده افتاده بودند روی زمين. از بس که پاهای آن بيچاره درد گرفته بود قرار شد برود هفته آينده برگردد. گفتم منبعد اين اسامه آقا صورتی هم اضافه شد.
حالا خود پلنگ آقای خودمان که ديروز از نيوزيلند برگشته و امروز آمده بود سر کار.
صبح داشت دربارهی سفرش حرف میزد که يکی از کارکنان دانشکده آمد يک کارت پستال داد دست پلنگ آقا. خوب است چی باشد؟
جنابشان که رفته بود نيوزيلند از بابت رهاورد سفر برداشته بوده يک کارت پستال فرستاده بوده و به همه سلام و دعا فرستاده. حالا کارت پستالش يک روز بعد از رسيدن خودش به مقصد رسيده.
يک هديهای هم آورده که برای خوانندگان وبلاگ است. نيوزيلند که بوده ديده يک جايی Bungi Jumping هست. رفته دويست دلار داده برای يک پرش. گفت فيلم را میتوانی بگذاری روی وبلاگ. فکر کردم اگر دلتان برای پلنگ آقا تنگ شده میتوانيد فيلم پرش ايشان را ببينيد.
اين هم فيلم:
نظرات