پادزهر

اين ماجرای دادگاه‌ و محاکمه‌ی اصلاح طلبان با وجود اين که از فرط تکرار در مورد آدم‌های ديگر نخ‌نما شده و جز وقت هدر دادن دستاورد ديگری ندارد منتها يک پيشينه‌ای در آن هست که خوب است بدانيد. در واقع جمهوری اسلامی به عنوان مصرف کننده دارد از اين پيشينه استفاده می‌کند و عمله‌ی ظلم اين کارها هم از يک عده شبه آدم هستند که برای همين مورد مصرف پيدا کردن برای آن پيشينه درس خوانده‌اند.

يک کمی اول با موضوع آشنا بشويد بد نيست.

يک رشته‌ی تحقيقانی هست به نام Social Neuroscience يا علوم عصب پايه اجتماعی که در واقع يک ميان-رشته‌ست و از ترکيب علوم عصب پايه با رويکردهای علوم خالص و روانشناسی درست شده. محل کاربرد اين ميان-رشته هم جامعه است. علوم عصب پايه اجتماعی برای اولين بار در دوران نازی‌ها در آلمان پا گرفت ولی دانش آن زمان خوشبختانه دسترسی به کارهای ژنتيکی را فراهم نمی‌کرد با اين حال نازی‌ها با اصول اوليه‌ی ژنتيک که با آن حيوانات و گياهان را اصلاح نژاد می‌کردند دست به تغيير ترکيب جمعيتی زدند. بعدها دانشمندان شوروی هم شروع کردند به همين کارها و اگر اهل فيلم ديدن باشيد می‌توانيد در سولاريس تارکوفسکی طعنه‌های نيشدار کارگردان به نظام کمونيستی شوروی را ببينيد.

همه چيز در معيارهای حيوانی و گياهی را می‌شود الان انجام داد و اتفاقأ انجام هم می‌شود. يعنی همان کارهايی که نازی‌ها و شوروی‌ها روی آدم‌ها انجام می‌دادند همين حالا روی حيوانات آزمايشگاهی انجام می‌شود و نتايج‌شان حسابی کاربرد اجتماعی پيدا کرده. مثلأ محيط زندگی موش‌ها را بسته نگه می‌دارند و ساعت تابش نور در شبانه روز را هم به دو قسمت 12 ساعتی تقسيم می‌کنند. غذا هم کاملأ مشخص است و تغييری نمی‌کند. اگر بخواهند نمونه‌های خاصی از موش‌ها را فراهم کنند با آزمايش ژنتيکی معلوم می‌کنند که کدام‌ها را بايد با هم آميزش بدهند و چند نسل طول می‌کشد تا برسند به نژاد خالص. با همين روش پرندگان و سگ‌ها را هم پرورش می‌دهند. اگر اين جانوران را بگذاريد در محيط معمولی به سرعت تلف می‌شوند چون اصولأ برنامه‌ی زندگی‌ و خواب و خوراک‌شان تحت يک نظم خاص درآمده. گاهی خود ما به شوخی می‌گويم نظم آهنين. منتها واقعيتش هم همين است.

اين موش‌ها را وقتی توی ماز يا لابيرنت بگذاريد يا در معرض بو قرار بدهيد واکنش‌های مختلفی از خودشان نشان می‌دهند. اين واکنش‌ها در شکل انفرادی و جمعی با هم متفاوتند و معيارهای خوبی هستند برای کارهای اجتماعی در جوامع انسانی. بعضی از کاربردهای اجتماعی‌اش را اگر خارج از ايران باشيد می‌بينيد. مثلأ نظم در رانندگی. اين نظم آنقدر در جامعه نفوذ داده شده که گاهی برای ما که از کشورهای جهان سومی می‌آييم خنده‌دار به نظر می‌رسد. اين را در گفته‌های جهان سومی‌ها می‌شود ديد که مثلأ اين غربی‌ها دست فرمان‌شان خيلی بد است. ويراژ دادن و اين مدل کارها که اصلأ تعطيل است. در ادارات هم همين داستان وجود دارد و مکانيسم‌ انتخاب کارمند در ادارات باعث می‌شود کنترل محيط کار آسان‌تر بشود. همين هم هست که بازده کاری در غرب بيشتر از جهان سوم است ولی اگر کارمندهای غربی را با جهان سومی‌ها مقايسه کنيد گاهی از نابلدی‌شان خنده‌تان می‌گيرد منتها همين مثلأ خنگ‌ها کار گروهی‌شان خيلی قوی‌تر از ما جهان سومی‌هاست که به نظر مهارت‌های فردی بيشتری داريم.

علوم عصب پايه اجتماعی روش‌ مطالعه‌ی جوامع انسانی‌ست و تا جايی که بشود، به سابقه‌ی زيستی آدم‌ها نگاه می‌کند و اثر همين سابقه را در اجتماعات دنبال می‌کند. نمونه‌ی جالبش بيماری‌های قومی‌ست. بعضی اقوام به دلايل اعتقادی با آدم‌های غير خودشان ازدواج نمی‌کنند و در نتيجه اگر يک بيماری در آن قوم و قبيله وجود داشته باشد هرگز از بين نمی‌رود چون مدام بازتوليد می‌شود.

خوب بعد از ماجراهای آلمان نازی و شوروی حالا برای انجام دادن تحقيقات در زمينه‌ی علوم عصب پايه اجتماعی خيلی بايد سند و سفته گذاشت که مبادا عناصر جمعیتی را تحريک کنيد به قصد خالص سازی قومی. جنگ و جدال‌های دو دهه‌ی گذشته در بوسنی و روآندا هم مزيد بر علت شده که نکند يک گروهی سعی کنند مطالعات‌شان را با راه انداختن درگيری انجام بدهند. نمونه‌هايش زياد است که از اين کارها کرده‌اند.

حالا در جهان سوم که معمولأ مصرف کننده‌ی اين کارهای تحقيقاتی‌ست با تغيير دادن شرايط اجتماعی به راحتی بافت جمعيتی را تغيير می‌دهند. الگوهايش هم خيلی شبيه به الگوهای تکاملی‌ست. مثلأ وقتی می‌ريزند توی خيابان برای زدن مردم آن‌هايی که کم جرأت‌تر هستند خانه نشین می‌شوند و همين‌ها با پذيرفتن شرايط موجود هسته‌ی اوليه‌ی پذيرش اجتماعی يک نظام را فراهم می‌کنند. کم جرأتی هم با وجود اين که يک واژه‌ی اجتماعی‌ست اما ما به ازای زيستی دارد که اسمش هورمون است. با تزريق دارو می‌شود دريافت‌های حسی را تغيير داد و واقعيات بيرونی را وارونه کرد. آزمایشش هم از دوره‌ی مدرسه همه بلدند که دو تا دست‌تان را که جداگانه بگذاريد توی کاسه‌های سرد و گرم و بعد هر دو را بگذاريد توی يک کاسه آب با درجه حرارت معمولی يکی احساس سرما می‌کند يکی احساس گرما. اين يعنی واقعيات بيرونی را وارونه کردن.

حالا جمهوری اسلامی دارد به عنوان مصرف کننده‌ی نتايج کارهای علمی با نشان دادن تصوير دادگاه و مجازات به مخاطبان خودش می‌گويد يا واقعيات را برای خودتان بازسازی کنيد و بپذيريدشان يا از ترس آفتابی نشويد. خودتان ضربان قلب‌تان را در همين اوضاع بگيريد و ببينيد هر بار چقدر تغيير می‌کند. اين اثر هورمون‌هاست که روی ضربان قلب اثر می‌گذارد. دستگاه عصبی موجودات زنده وقتی تحت فشار باشد می‌تواند خودش را برای پذيرش همه چيز آماده کند. درست مثل روزه گرفتن که در دستگاه عصبی احساس گرسنگی بر تمايل به غذا خوردن غلبه می‌کند. بنابراين مجازات شدن هم می‌تواند دستگاه عصبی را به برتری دادن يک احساس به احساس ديگر تحريک کند. در جمهوری اسلامی اين کارها را يک عده شبه آدم دارند هدايت می‌کنند که خط و ربط روانشناسی موضوع را هم می‌شناسند. اين بازی‌های روانی با کنترل رسانه‌ها و پاداش و تنبيه هم تقویت می‌شوند و در نتيجه پذيرش عمومی اين گندکاری‌ها فراهم می‌شود.

اين مراسم دادگاه‌ نشان دادن و مصاحبه کردن در دهه‌ی 60 هم انجام شد و نتيجه داد و همين هم شد که بيست و چند سال بعد با ابعاد بزرگ‌تر دارد اجرا می‌شود. پادزهر اين کارهای حکومت اين است که خودتان را اميدوار و پر انرژی نگه داريد. از مغزتان کار بکشيد. خنده‌تان می‌گيرد يا نه ولی خيلی که دمغ شديد برويد کتاب رياضی برداريد و يک کمی رياضی بخوانيد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار