مطالعه قاعدهمندی
مدتهاست اگر اسمش را بگذاريد مثلن مطالعه، دارم دربارهی يک رفتار نسبتن جمعی مطالعه میکنم که ببينم اصولن اين موضوع مورد مطالعه همگانیست يا من زيادی حساسيت دارم. نقطهی عطف اين مطالعه هم يک رفتاریست که تقريبن هر روز دارد از پلنگ آقا سر میزند.
يک کمی مقدمهی جغرافيايی:
دو تا از اضلاع اتاق ما شيشهایست. يک طرف پنجره و آن طرفی يک قطعه شيشهی بزرگ است. ميز من نزديک پنجرهست و پنجره هم رو به محوطهی دانشگاه است. ميز پلنگ آقا کنار ضلع شيشهایست که آن طرفش راهروی بين اتاقها و آزمايشگاه است. تمام رفت و آمد آدمها از همان راهرويیست که پلنگ آقا صاف روبرويش نشسته. مثل عوارضیست و هر کاری بکنيد باز چشمتان به پلنگ آقا میافتد.
گاهی که رفت و آمد زياد است از پشت سر که پلنگ آقا نگاه میکنيد حال و روزش مثل تماشاچیهای مسابقهی پينگ پونگ است. همينطور سر مبارکشان در جهت حرکت مردم به چپ يا راست حرکت میکند. يک نفر را هم جا نمیاندازد. آمار همه را هم دارد.
و اما مطالعهی شخصیام اين است که بين اين آدمهايی که رفت و آمد میکنند و گاهی برای کاری میآيند توی اتاقمان به زحمت يک نفر پيدا میشود که يا سلام کند يا جواب سلام آدم را بدهد. آن اوايل فکر میکردم نکند آرام سلام میکنم کسی نمیشنود. شروع کردم به داد زدن. شده بودم مثل سبزی فروشها. باز ديدم افاقه نمیکند. گفتم اصلأ گور بابای سلام کردن. توی ميهمانیهای گروهی هم همين اوضاع بود. يک شب رفته بوديم ميهمانی، باز هيچ کس سلام و عليک نکرد، من يک سلامی به رئيسمان کردم ديدم باز خبری نشد، باقی حضرات را هم که بيخيال شده بودم بنابراين با خيال راحت رفتم از خودم پذيرايی کردم. ديدم رئيسمان آمد گفت ما به هم سلام کرديم. گفتم من که سلام کردم تو جواب ندادی. از اتفاق که همسرش شنيده بود و گفت درست است و تو حواست نبود. معلوم شد رئيسمان هم به همين گرفتاری دچار است که به هر کسی سلام میکند بيجواب میماند. در نتيجه هر بار که رئيس را میبينم هر دویمان مثل سبزی فروشها با هم سلام و عليک میکنيم.
فکر میکردم که حواسم را جمع کنم ببينم پلنگ آقا هم همين گرفتاری را دارد يا نه. نتيجهاش خيلی خندهدار شد.
خوب من زدهام به دندهی بيخيالی و راحت شدم منتها پلنگ آقا هر روز، واقعن هر روز، همين گرفتاری را دارد که اين آدمهايی که از کنار اتاقمان رد میشوند و چشمشان به چشم پلنگ آقا میافتد سلام که نمیکنند هيچ، جواب سلام پلنگ آقا را هم نمیدهند. منتها يک سلسله مراتب خيلی پلنگ آقايی دارد. ايشان اول به انگليسی میگويد hello که میخورد به ديوار، بعد به فرانسوی میگويد merde که يعنی گلاب به رویتان، و در انتها به زبان ناشنوايان يک علامتی با انگشتش حوالهی طرف مربوطه میکند.
به نظرم هزار بار اين اتفاق افتاده و چون موضوع کاملن قاعدهمند شده بنابراين گاهی که خيلی سرش شلوغ است بعد از گفتن hello ممکن است من بگويم merde و ايشان اگر در حال تايپ کردن باشد پايش را از زمين بلند میکند. خيلی صنعتی شده.
خلاصه که خيلی اتفاق عجيبیست اين موضوع سلام کردن. ضمن اين که مطالعه همچنان در جريان است که ببينم چقدر شمول این داستان زياد است.
يک کمی مقدمهی جغرافيايی:
دو تا از اضلاع اتاق ما شيشهایست. يک طرف پنجره و آن طرفی يک قطعه شيشهی بزرگ است. ميز من نزديک پنجرهست و پنجره هم رو به محوطهی دانشگاه است. ميز پلنگ آقا کنار ضلع شيشهایست که آن طرفش راهروی بين اتاقها و آزمايشگاه است. تمام رفت و آمد آدمها از همان راهرويیست که پلنگ آقا صاف روبرويش نشسته. مثل عوارضیست و هر کاری بکنيد باز چشمتان به پلنگ آقا میافتد.
گاهی که رفت و آمد زياد است از پشت سر که پلنگ آقا نگاه میکنيد حال و روزش مثل تماشاچیهای مسابقهی پينگ پونگ است. همينطور سر مبارکشان در جهت حرکت مردم به چپ يا راست حرکت میکند. يک نفر را هم جا نمیاندازد. آمار همه را هم دارد.
و اما مطالعهی شخصیام اين است که بين اين آدمهايی که رفت و آمد میکنند و گاهی برای کاری میآيند توی اتاقمان به زحمت يک نفر پيدا میشود که يا سلام کند يا جواب سلام آدم را بدهد. آن اوايل فکر میکردم نکند آرام سلام میکنم کسی نمیشنود. شروع کردم به داد زدن. شده بودم مثل سبزی فروشها. باز ديدم افاقه نمیکند. گفتم اصلأ گور بابای سلام کردن. توی ميهمانیهای گروهی هم همين اوضاع بود. يک شب رفته بوديم ميهمانی، باز هيچ کس سلام و عليک نکرد، من يک سلامی به رئيسمان کردم ديدم باز خبری نشد، باقی حضرات را هم که بيخيال شده بودم بنابراين با خيال راحت رفتم از خودم پذيرايی کردم. ديدم رئيسمان آمد گفت ما به هم سلام کرديم. گفتم من که سلام کردم تو جواب ندادی. از اتفاق که همسرش شنيده بود و گفت درست است و تو حواست نبود. معلوم شد رئيسمان هم به همين گرفتاری دچار است که به هر کسی سلام میکند بيجواب میماند. در نتيجه هر بار که رئيس را میبينم هر دویمان مثل سبزی فروشها با هم سلام و عليک میکنيم.
فکر میکردم که حواسم را جمع کنم ببينم پلنگ آقا هم همين گرفتاری را دارد يا نه. نتيجهاش خيلی خندهدار شد.
خوب من زدهام به دندهی بيخيالی و راحت شدم منتها پلنگ آقا هر روز، واقعن هر روز، همين گرفتاری را دارد که اين آدمهايی که از کنار اتاقمان رد میشوند و چشمشان به چشم پلنگ آقا میافتد سلام که نمیکنند هيچ، جواب سلام پلنگ آقا را هم نمیدهند. منتها يک سلسله مراتب خيلی پلنگ آقايی دارد. ايشان اول به انگليسی میگويد hello که میخورد به ديوار، بعد به فرانسوی میگويد merde که يعنی گلاب به رویتان، و در انتها به زبان ناشنوايان يک علامتی با انگشتش حوالهی طرف مربوطه میکند.
به نظرم هزار بار اين اتفاق افتاده و چون موضوع کاملن قاعدهمند شده بنابراين گاهی که خيلی سرش شلوغ است بعد از گفتن hello ممکن است من بگويم merde و ايشان اگر در حال تايپ کردن باشد پايش را از زمين بلند میکند. خيلی صنعتی شده.
خلاصه که خيلی اتفاق عجيبیست اين موضوع سلام کردن. ضمن اين که مطالعه همچنان در جريان است که ببينم چقدر شمول این داستان زياد است.
نظرات