فی المطبخ، من الکلاس، الی الرستوران، منتهی بالجيگرکی
داشتيم با دو تا از سرآشپز ديگر با استفاده از حَسَن يخچال و حَسَن مواد اوليه غذای من درآوردی درست میکرديم، روی ميز آشپزخانه چشمم افتاد به ادويهها. حسن که ادويهها را خريده بود گفت يکیشان Persian است. ادويهها مربوط بودند به شرکت Master Food که توليد کنندهی بزرگی در مواد غذايی هم هست. بعد که رفتم روی وبسايتشان ديدم تبليغ همين ادويهی Persian را هم دارند که اينجا میتوانيد ببينيدش. يک چيزی پختيم که قرار بود اول تبديل بشود به املت. اما بعد تبديل شد به Tortilla. بعد در ادامه Tortilla هم تبديل شد به يک چيز ديگری که غير از غذای " عمه کتی" هيچ اسم ديگری نمیشود رويش گذاشت. ولی انصافأ خوشمزه بود و تا تهش را نخورديم بلند نشديم.
ديروز سر کلاس آزمايشگاه بافت شناسی يک اتفاق خيلی جالبی افتاد. يک خانم مسنی آمد توی کلاس و گفت من بايد توی اين کلاس باشم. گفتم نکند عوضی آمده چون کنار آزمايشگاه ما چند تا کلاس آموزشی فيزيوتراپی برای خانمها و آقايان مسن هست که مربیها بهشان ياد میدهند که از بعضی دستگاهها چطور استفاده کنند. گفتم اينجا کلاس بافت شناسی برای دانشجويان سال اول پزشکیست. گفت آها درست آمدم. بعد کارتش را گذاشت کنار کارت بقيهی دانشجويان و رفت نشست. بعدأ آمدم کارتش را نگاه کردم ديدم نوشته دانشجوی تمام وقت تا سال 2012. روی کارتها هم تاريخ تولد را مینويسند. خوب است تاريخ تولدش چند بوده باشد؟ ... اصلأ باورتان نمیشود. نوشته بود 9 جوالای 1952. خانم مورد نظر در سن 57 سالگی آمده بود پزشکی بخواند و از پس تمام امتحاناتش هم برآمده بود و مصاحبه را هم انجام داده بوده ... من اصلأ باورم نمیشد. هيچ جوری هم نشد عکس کارت را بگيرم که خودتان ببينيد. بعد که کلاس تمام شد رفتم پرسيدم شما در اين چند سال گذشته چه کار میکرديد؟ گفت استاد بيوشيمی بودم توی دانشگاه Southern Cross. گفت خيلی سال پيش رفته PhD گرفته و کار کرده و زودتر بازنشسته کرده خودش را و دوباره آمده نشسته برای پزشک شدن ... متوجهيد که؟ ... يک خانم در سن 57 سالگی ... يعنی من رسمأ داشتم پس میافتادم. حالا حتمأ عکسش را میگيرم که ببينيدش ولی توی همين عکسی که از کلاس گذاشتم اون گوشهی سمت راست يک خانمی را میبينيد که با لباس مشکی ايستاده دارد با يک پسر حرف میزند، همان ايشان هستند.
اين هم از اين.
بخور و نپرس خورديد؟ نان سر پا چی؟ واقعأ يک دورهای از زندگی با همين ترفند به بچهها غذا میدهند. يک کمی هم البته مربوط میشود به اقتصاد خانوادههای جهان سومی که به هر حال هميشه تابع نوسانات حکومتیست و گاهی آفتابه لگن میآورند سر سفره که دستتان را بشوييد يک وقتی هم که مثل الان که نفت را آوردهاند سر سفرهی مردم بايد نان بزنيد توی چای و ديگر هيچ. توی يک رستوران هندی داشتم به فهرست غذاهایشان نگاه میکردم ديدم يکیشان اسمش روغن جوش است. من يک وقتی بچگیام خيلی دوست داشتم نان را بيندازم توی روغن در حال جوش و نان برشته شده را بخورم. فکر کردم اين اسم روغن جوش هم که حالا راه پيدا کرده به رستوران لابد توی زندگی عادی مردم در هند يک چيزی شبيه به مثلأ همين نان توی روغن جوشيده يا مثلأ کالاجوش خودمان در ايران است که به نظرم قديمها بيشتر در اصفهان درست میشده. البته اين غذايی که توی رستوران به اسم روغن جوش میدادند خيلی هم پر و پيمان بود ولی خيلی حدسم اين است که رگ و ريشهاش همان بخور و نپرس باشد.
اين هم از اين.
اين عکس آخری هم يک آقای مهندسی هست که اخيرأ پس از اتمام تحصيلات زدهاند به طرح کاد در زمينهی جگرکی و همين چند روز پيش به چند تا آدم گرسنه يک فقره جگرکباب ميهمانی دادند. گفتم بدينوسيله از طرف جمعيت گرسنگان شاخ افريقا در بريزبن ازشان تشکر کنم. اميدواريم جفت شش بياورند و از جگرهای هر دو عالم نصيبشان بشود.
باشد که يک روزی دوباره همين عمليات "از املت به يک چيزی" را در مراسم صبحانه خوری تکرار کنيم ... آمييييين.
اين از غذا.
اول هفته پلنگ آقا زحمت کشيدند يک فقره عکس خودشان را با فوتوشاپ الحاق کردند به گروه Queen. يعنی يک فاجعهای شده. از روی لطف هميشگیای که دارند يک نسخهاش را هم فرستادند برای اينجانب که نکند از غصه دق کنم. اين هم عکس مربوطه:
اين از غذا.
اول هفته پلنگ آقا زحمت کشيدند يک فقره عکس خودشان را با فوتوشاپ الحاق کردند به گروه Queen. يعنی يک فاجعهای شده. از روی لطف هميشگیای که دارند يک نسخهاش را هم فرستادند برای اينجانب که نکند از غصه دق کنم. اين هم عکس مربوطه:
ديروز سر کلاس آزمايشگاه بافت شناسی يک اتفاق خيلی جالبی افتاد. يک خانم مسنی آمد توی کلاس و گفت من بايد توی اين کلاس باشم. گفتم نکند عوضی آمده چون کنار آزمايشگاه ما چند تا کلاس آموزشی فيزيوتراپی برای خانمها و آقايان مسن هست که مربیها بهشان ياد میدهند که از بعضی دستگاهها چطور استفاده کنند. گفتم اينجا کلاس بافت شناسی برای دانشجويان سال اول پزشکیست. گفت آها درست آمدم. بعد کارتش را گذاشت کنار کارت بقيهی دانشجويان و رفت نشست. بعدأ آمدم کارتش را نگاه کردم ديدم نوشته دانشجوی تمام وقت تا سال 2012. روی کارتها هم تاريخ تولد را مینويسند. خوب است تاريخ تولدش چند بوده باشد؟ ... اصلأ باورتان نمیشود. نوشته بود 9 جوالای 1952. خانم مورد نظر در سن 57 سالگی آمده بود پزشکی بخواند و از پس تمام امتحاناتش هم برآمده بود و مصاحبه را هم انجام داده بوده ... من اصلأ باورم نمیشد. هيچ جوری هم نشد عکس کارت را بگيرم که خودتان ببينيد. بعد که کلاس تمام شد رفتم پرسيدم شما در اين چند سال گذشته چه کار میکرديد؟ گفت استاد بيوشيمی بودم توی دانشگاه Southern Cross. گفت خيلی سال پيش رفته PhD گرفته و کار کرده و زودتر بازنشسته کرده خودش را و دوباره آمده نشسته برای پزشک شدن ... متوجهيد که؟ ... يک خانم در سن 57 سالگی ... يعنی من رسمأ داشتم پس میافتادم. حالا حتمأ عکسش را میگيرم که ببينيدش ولی توی همين عکسی که از کلاس گذاشتم اون گوشهی سمت راست يک خانمی را میبينيد که با لباس مشکی ايستاده دارد با يک پسر حرف میزند، همان ايشان هستند.
اين هم از اين.
بخور و نپرس خورديد؟ نان سر پا چی؟ واقعأ يک دورهای از زندگی با همين ترفند به بچهها غذا میدهند. يک کمی هم البته مربوط میشود به اقتصاد خانوادههای جهان سومی که به هر حال هميشه تابع نوسانات حکومتیست و گاهی آفتابه لگن میآورند سر سفره که دستتان را بشوييد يک وقتی هم که مثل الان که نفت را آوردهاند سر سفرهی مردم بايد نان بزنيد توی چای و ديگر هيچ. توی يک رستوران هندی داشتم به فهرست غذاهایشان نگاه میکردم ديدم يکیشان اسمش روغن جوش است. من يک وقتی بچگیام خيلی دوست داشتم نان را بيندازم توی روغن در حال جوش و نان برشته شده را بخورم. فکر کردم اين اسم روغن جوش هم که حالا راه پيدا کرده به رستوران لابد توی زندگی عادی مردم در هند يک چيزی شبيه به مثلأ همين نان توی روغن جوشيده يا مثلأ کالاجوش خودمان در ايران است که به نظرم قديمها بيشتر در اصفهان درست میشده. البته اين غذايی که توی رستوران به اسم روغن جوش میدادند خيلی هم پر و پيمان بود ولی خيلی حدسم اين است که رگ و ريشهاش همان بخور و نپرس باشد.
اين هم از اين.
اين عکس آخری هم يک آقای مهندسی هست که اخيرأ پس از اتمام تحصيلات زدهاند به طرح کاد در زمينهی جگرکی و همين چند روز پيش به چند تا آدم گرسنه يک فقره جگرکباب ميهمانی دادند. گفتم بدينوسيله از طرف جمعيت گرسنگان شاخ افريقا در بريزبن ازشان تشکر کنم. اميدواريم جفت شش بياورند و از جگرهای هر دو عالم نصيبشان بشود.
نظرات