هفت روز هفته

روز اول. متوجه شديد که؟ " ... توجه داشته باشید که به واسطه پیمان‌ها و معاهدات بین المللی، کسانی که به تبعیت از مقام معظم رهبری به صحنه آمده اند، مجاز به ورود به دفاتر و ساختمان‌ها [ی سفارتخانه‌ها] نیستند". اين حرف را نماينده‌ی نهاد نمايندگی رهبری در دانشگاه‌ها خطاب دانشجويان بسيجی‌ گفته است. خواستم خدمت‌تان يادآوری کنم که اين تشويق‌ کردن‌های انقلابی هم وقتی به يک جايی برسد که مسئوليت حقوقی درست کند آنوقت خود تشويق کنندگان هم از زير بار مسئوليت شانه خالی می‌کنند و همان آدمی که به تشويق عمل کرده بايد تاوان کارش را بپردازد. نيروی انتظامی هم آماده است برای پذيرايی. از جمله‌ی اين‌ها همان کفش پرتاب کردن است و اگر منتظر الزيدی همين جا بود و از اين کارها می‌کرد احتمالأ الان به دليل رانندگی با سرعت زياد يا مشکل مالياتی يا يک مقاله‌ای که در دوران نوجوانی‌اش نوشته بوده داشت حساب پس می‌داد. در مجموع وقتی می‌خواهيد حساسيت به خرج بدهيد حواس‌تان باشد که جمهوری اسلامی بعد از ماجرای گروگانگيری اهل سفارت امريکا و هزينه‌هايش در اين 30 سال متوجه شده که اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبي / برآورند غلامان او درخت از بيخ. برای همين هم اصولأ همه‌ی امور صحنه‌ای در حد نمايش اجرا می‌شوند. البته اگر يک آدمی خيلی احساسش سر برود و توی بعضی از همين امور صحنه‌ای سريش بازی دربياورد آنوقت در زمان‌های خاص خدمتش می‌رسند. لابد يادتان هست که همان موقعی که کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران برگزار شد جناب الله کرم را برده بودند خارج از تهران که کار ندهد دست حکومت. حالا خلاصه قرار بوده سن که برسد به پنجاه فشار بياد به چند جا ولی معلوم شده با کمترش هم فشار می‌آيد.

روز دوم. پليس ايالت کوئينزلند گزارش بدترين رانندگان سال 2008 را منتشر کرده. حقيقتش اين گزارشی که منتشر کرده‌اند به درد فيلم‌های کمدی می‌خورد. بدترين راننده يک توريست بوده که داشته با ماشينش به طرف شمال بريزبن رانندگی می‌کرده. پلاک ماشين عبارت بوده از واژه‌ی LICENCE. منتها گرفتاری با اسم روی پلاک نبوده، گرفتاری در اين بوده که اسم را روی يک تکه مقوا نوشته بوده. دومين راننده يک پسر 31 ساله‌ای بوده که با ماشينش پشت سر يک ماشين ديگری حرکت می‌کرده. ماشين جلويی با سرعت بيش از 100 کيلومتر در ساعت حرکت می‌کرده و اين ماشين پشتی فقط 4 متر با ماشين جلويی فاصله داشته. پليس از جناب راننده پشتی پرسيده چرا اينقدر نزديک به ماشين جلويی حرکت می‌کردی، ايشان هم فرمودند می‌خواستم از خلأ هوايی پشت ماشين جلويی استفاده کنم که بنزين کمتری مصرف بشود. بعدأ معلوم شده حضرت‌شان دو برابر ميزان مجاز الکل زده بوده توی رگ، يعنی مست بوده. سومين مورد هم مربوط بوده به يک خانم 37 ساله‌ای که داشته با سرعت بيش از 130 کيلومتر در ساعت و با چراغ خاموش رانندگی می‌کرده. بعد که پليس ايشان را متوقف می‌کند معلوم می‌شود حضرت‌شان 8 برابر ميزان مجاز الکل مصرف کرده بوده. لابد اين آخری با يک جرقه منفجر می‌شده.

روز سوم. نظر ابطحی در مورد درگيری‌های غزه از همه‌ی اظهار نظرهای اينروزها جالب‌تر بود. ابطحی درباره‌ی ريشه‌ی اين درگيری‌ها نوشته است که: "بعضی از سیاستمداران می‌گویند این کار ریشه در مسائل داخلی اسرائیل دارد و جنگی است که احزاب گوناگون برای به‌دست‌ آوردن کرسی ریاست دولت به راه انداخته‌اند. بعضی‌ها ریشه‌ی روداری اسرائیل برای این جنایات را در اختلافات درونی فلسطینیان و وامداری کشورهای عربی از آمریکا می‌دانند و شاید هم بر این باور باشند که چون اسرائیل در جنایاتش مورد مواخذه‌ی جهان و به‌خصوص آمریکا قرار نمی‌گیرد به راحتی چنین می‌کند". يعنی به عبارتی ابطحی چهار مورد را به عنوان ريشه می‌شناسد. يکی انتخابات اسرائيل، دوم اختلافات فلسطينی‌ها، سوم حکومت‌های عربی و امريکا و چهارم سکوت جهانيان. بامزه‌ست که در تحليل ايشان هيچ خبری از جمهوری اسلامی نيست. در واقع در تمام نوشته‌ی ابطحی که تيترش هم "قربانيان مظلوم غزه" است هيچ خبری از جمهوری اسلامی نيست ولی اسم همه‌ی کشورهای دور و نزديک عربی هست حتی اسم ليبی هم هست که مدت‌هاست اصلأ عضويتش را در اتحاديه‌ی عرب مختومه کرده. آنوقت نزديک‌ترين متحد سياسی حماس که در باريکه‌ی غزه حکومت می‌کند جمهوری اسلامی‌ست ولی ابطحی برای اين که نه سيخ بسوزد نه کباب درباره‌اش حرفی نزده. بنازم به اين مشاور انتخاباتی خاتمی. واقعأ اطلاح طلب‌ها اينطوری قرار است بيايند دوباره برای انتخابات کانديد بشوند؟ همينطور لاپوشانی کرده؟ يعنی ابطحی که تازگی يادش افتاده چپ و راست درباره‌ی فرهنگ و تمدن عظيم ايران بنويسد اصولأ چه تصوری از مردم دارد که موضوع حمايت جمهوری اسلامی از حماس را لاپوشانی می‌کند؟ يعنی به ايشان گفته‌اند شما برای عبور از پل انتخابات حتمأ بايد سوار يک چيزی بشويد؟ خوب برادر من پياده برويد ما را هم بگذاريد همين اين طرف پل بمانيم.

روز چهارم. واقعأ آدم با آدم چه فرقی دارد؟ در مدت يک هفته حدود 500 نفر در اثر آلودگی هوا در تهران از پا درآمده‌اند، همين جلوی چشم اهل حکومت، آنوقت هيچ هم کک کسی را نمی‌گزد اما همين اندازه آدم که در غزه تلف می‌شوند حضرات به تقلا می‌افتند که نيرو بفرستند به آنجا. چون آن جا را با بمب هدف قرار می‌دهند دلسوزی‌اش بيشتر از اين است که يک نفر از زور دود و دم خفه بشود؟ اين دوگانگی‌ها را نمی‌شود با توپ و تشر حل کرد اين‌ها واقعيت‌هايی هستند که هر روز آدم می‌بيندشان. يک سر برويد توی جاده‌ی ورامين که همين بغل گوش تهران است. تمام خانه و زندگی آدم‌ها به 50 هزار تومان هم نمی‌ارزد. اوضاع زندگی‌شان از موشک خورده‌ها هم بدتر است. خوب همين کاسه‌ی داغ‌تر از آش شدن جمهوری اسلامی برای چهار تا دار و دسته‌ی حماس و حزب الله و ناديده گرفتن اوضاع فقر در خود ايران باعث شده هر آدمی که ممکن است دلش برای مردم بيچاره‌ی اين طرف و آن طرف دنيا بلرزد از زور فقر و استيصال داخلی ترجيح می‌دهد به اوضاع ديگران بی تفاوت باشد. اين که آدم حرص بخورد که چرا ديگران نسبت به اوضاع غزه بی تفاوت هستند در همين بی تفاوتی به واقعيت‌هايی‌ست که خودشان ناديده گرفته‌اند. توی دارفور هم اوضاع بدتر از غزه‌ست منتها جانجويدها با شمشير مردم را می‌کشند. توی زيمبابوه هم مردم از خير سر رابرت موگابه قدرت خريد نان هم ندارند. وضع مردم در کره‌ شمالی که به مراتب بدتر از زيمبابوه شده. تيمور شرقی هم هست، بم و ورامين هم هست، خرمشهر هم هست که مردم آب ندارند، خفه شدن مردم در همين تهران هم هست. خوب چطور می‌شود هيچ حسی درباره‌ی گرسنگی مردم در کره‌ شمالی و دارفور به بعضی‌ها مدعيان دست نمی‌دهد؟ چون مردم با موشک کشته نمی‌شوند؟ خوب گاهی که به مردم به خاطر بی تفاوتی‌شان اعتراض داريد بهشان حق بدهيد که در جواب اين که آدم با آدم چه فرقی دارد هيچ جوابی ندارند. حقيقتش کارهای جمهوری اسلامی خيلی بيشتر به ثبات اسرائيل کمک کرده. عرب‌ها هم که از زمان حمله به ايران هنوز توی دل ايرانی‌ها جا دارند!

روز پنجم. ديويد هيکس استراليايی که به اتهام همکاری با القاعده و طالبان دستگير شده بود و بعد از 6 سال زندان در سال 2007 از گوانتانامو به استراليا برگردانده شد در دسامبر 2008 دوره‌ی زندانی بودنش در استراليا را تمام کرد. گذشته از تغيير دين از مسيحيت به اسلام و البته با تغيير اسم به محمد داوود، هنوز هم برای استراليايی‌ها باعث گرفتاری‌ست. تقريبأ روزی نيست که در دعواهای اجتماعی اسم او برده نشود. همزمان يک گرفتاری ديگری هم به اسم محمد حنيف روی دست دولت استراليا و البته حزب ليبرال که حالا در دولت نيست باقی مانده. محمد حنيف همان دکتر هندی‌ست که به اتهام همکاری با بمبگذاران اسکاتلند از استراليا اخراج شد ولی بعد کاشف به عمل آمد که ايشان هيچ نقشی در موضوع اتهام نداشته و در دو سال گذشته وکلای او به دنبال جلب رضايت از او برای شکايت از دولت جان هوارد و بخصوص وزير مهاجرت او هستند. در ماه دسامبر وزير فعلی مهاجرت اعلام کرد که محمد حنيف می‌تواند به استراليا برگردد و شغل طبابتش را ادامه بدهد، ضمن اين که هنوز اين معما برای او حل نشده که چرا وزير مهاجرت قبلی اجازه‌ی اقامت او را بدون دليل باطل کرده بود. در مورد ديويد هيکس هم پليس اعلام کرده که قرار نيست محدوديت‌های او برای گزارش هفتگی دادن به پليس در سال 2009 تمديد بشود منتها ايشان اجازه‌ی خريد يا دسترسی به مواد شيميايی مظنون به بمب و سلاح ندارد. جالبش اين است که هيچ گزارشی هم منتشر نمی‌شود که ديويد هيکس هنوز محمد داوود است يا نه. خلاصه که توی اين دعواهای اجتماعی اقليت‌های قومی در استراليا تا يک مقام دولتی شروع می‌کند به حرف زدن موضوع مربوط به ديويد هيکس و محمد حنيف علم می‌شود که آن يکی که استراليایی بود القاعده‌ای از آب درآمد و اين يکی که مسلمان بود بيگناه. گهگداری هم که دولت اندونزی يک ترقه‌ای می‌اندازد وسط که شپل کوربی هم هنوز بابت نقل و انتقال مواد مخدر زندانی‌ست. خلاصه که يک جور موازنه‌ی منفی در جامعه راه افتاده.

روز ششم. بی‌برنامگی اصلاح طلبان برای انتخابات رياست جمهوری حالا ديگر آرام آرام دارد خودش را نشان می‌دهد. يک مورد جالب از همين بی‌برنامگی‌ها در حرف‌های عبدالله نوری‌ست که گفته من از همان اول هم با موضوع ولايت مطلقه مخالف بودم. اين حرفی‌ست که سال‌هاست آدم‌های غير سياسی هم می‌زنند چه برسد به سياسيون و فی الواقع عبدالله نوری حرف تازه‌ای نمی‌زند. منتها حالا برنامه‌ی ايشان برای اين مخالفت چيست؟ حرف زدن از مخالفت با يک چيزی که اسمش برنامه نيست که. ايشان می‌خواهند يا می‌توانند قانون اساسی را تغيير بدهند؟ منتظرند مردم تغييرش بدهند بعد به ايشان بگويند بفرماييد. خودشان اصولأ روزنامه‌ای چيزی دارند که معلوم بشود بلدند راه حل‌شان را اصلأ بنويسند؟ خيلی در مقابل زندان رفتن‌ خودشان مقاومت کردند که چرا بايد به حکم يک دادگاهی که اصلأ در قانون اساسی وجود ندارد زندانی بکشند؟ اصولأ برنامه‌شان برای عبور از رد صلاحيت شورای نگهبان چيست؟ واقعأ حرف‌های نوری شده است مثل حرف‌های مديران سازمان محيط زيست که ناله می‌کنند که نسل يوزپلنگ در پارک‌های ملی دارد منقرض می‌شود. آدم خنده‌اش می‌گيرد که حالا پارک که مال خودتان است خوب صريح‌تر حرف بزنيد بفهميم يعنی باقی داستان زاد و ولد با ما مردم است که برويم نسل يوزپلنگ را زياد کنيم يا همينطوری يک چيزی می‌پرانيد؟

و روز هفتم. خودتان را آماده کنيد برای ديدن و شنيدن يک صفحه‌ی ويژه درباره‌ی "خوزستان". يک تجربه‌ی جالبی دارد می‌شود. آن که پيشنهادش کرده بود اسمش را گذاشته "همه‌ی آن چه درباره‌ی ولک بايد بدانيد". من که مرده‌ام از خنده. حالا بزودی خودتان می‌بينيدش ... و. ر. ز. ش. ... چ. ی.؟ ... يادم هست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار