نمایشنامه "کله دارچینیها" اثر محسن
صحنه اول – داخل
آدمها: نویسنده – ساعت
صدای شرشر باران از بیرون به گوش میرسد. هوا ابری و نیمه روشن است و نسیم خنکی هم در حال وزیدن است و پرده ها را تکان میدهد. غیر ازصدای باران و به هم خوردن پردهها صدایی از بیرون به گوش نمیرسد. هرازگاهی صدای ناله خفیف پرندهای که به خاطر باران در لانهاش حبس شده به گوش میرسد [ چه بهتر، ای کاش هر روز بارانی بود و صدای اینها درنمیآمد]. در این لحظه [اتاق هنوز نیمه تاریک است – نیمه تاریک فرقی با نیمه روشن ندارد] نویسنده که روی تخت به پهلو خوابیده است، با نیم تنهاش درون لحاف به دسته گلی میماند که لای کاغذ زرورق پیچیده شده. تکانی میخورد و به ساعت کنار تخت نگاه می کند.
ساعت: تیک تیک، تیک تیک
نویسنده: اه، هنوز تا ساعت 8 خیلی مونده، پس چرا صبح نمیشه. از دیشب تا حالا ده دفعه بیدار شدم. خوب هروقت ساعت 8 بشه این لامصب خودش زنگ میزنه. ولی عجب هوای خوبیه.[لبخند می زند].[ لبخند سریعا تبدیل به اخم میشود] همین 2 ساعت پیش رفتم دستشویی ها، عجب وضعیه.
حرکت به سمت گلاب به روتون. صدای شرشر باران شدیدتر میشود. حرکت به سمت تخت خواب.
نویسنده: ولی امروز چه دلی از عزا در بیاریم.[ مثل غنچه در لحاف می پیچد و به خواب میرود]
چند تا گوسفند از کنار صحنه وارد اتاق میشوند و بع بع کنان از کنار تخت رد میشوند [ پشم و کرک گوسفندها کاملا تراشیده شده و کله هاشون با دارچین رنگ شده است]. نویسنده همانطور که خوابیده لبخندی به لب دارد و در مسیر حرکت گوسفندها غلط میزند [از مزایای تخت دو نفره]. با خروج گوسفندهای کله دارچینی از صحنه، ساعت شروع به زنگ زدن میکند.
نویسنده: [از ذوق در پوست خود نمی گنجد. به سرعت از تخت خواب بیرون میپرد و راهی به سمت حمام] کله ها کله ها، ما داریم می آییم ....
باران نمیآید، ولی شرشر ادامه دارد.
نویسنده با نیم تنه لخت جلوی کمد لباس ایستاده
نویسنده: [صدای فکر کردن از خودش در میآورد] به نظرم فراک بپوشم با دگمه سردست کله گوسفندی خیلی بهتره[حالت گزارشی، پرسشی، تعجبی]. [کمی مکث همراه با خیره شدن به اشیایی در کف دست] اینها که کله بوفالو هستند، اصلا ولش کن، به سبک استرالیایی لباس میپوشم، شلوارک و تی شرت و دمپایی. حالا ولی امروز کفش میپوشم که اگر یک موقع هوا بارونی بود کف پاهام خیس نشه.
نویسنده، پیروزمندانه از صحنه خارج میشود در حالیکه زیرلب میخواند: کله ها کله ها ....
صحنه دوم – خارج
هوا بارانی و نسیم خنک صبحگاهی در حال وزیدن است و نوید بخش یک روز خوش...مزه. پلاک 12 در کنار صحنه خودش را نشان میدهد. یک راه باریک در سمت راست پلاک خانه قرار دارد که حکایت از مسیر ورودی به سمت محل موعود را میدهد. سر و صداهایی از داخل به گوش میرسد.
نویسنده: [ 2 تا کشیده محکم به خودش میزند] یعنی این واقعیه؟ [حالت سؤالی]. بالاخره نمردیم و این روز را توی بریزبن دیدیم. کله ها کله ها ... [زیر لب زمزمه میکند]
حرکت به سمت ورودی حیاط خانه ی پلاک 12. سر و صداها بیشتر میشود.
در کنار صحنه چند نفر مشغول حرف زدن هستند. نویسنده قبل از ورود به صحنه، یواشکی شرایط محیط را می سنجد [هنوز دلیلی برای این کارش پیدا نکرده است]
صحنه سوم – خارج [این خارج نقش داخل را بازی میکند]
آدمها:
نویسنده – کله پز – کله خور 1 – کله خور 2- کله خور 3 – [آنقدر کله خور بود که حسابش از دست نویسنده در رفته]
هوا بارانی و نیمه بارانی [تکلیفش با خودش هم روشن نیست]، یک طرف صحنه چمن کاری شده و در امتداد چمن کاری یک اجاق قرار دارد [اجاق در زیر باران است و خاموش، همینجوری برای خالی نماندن عریضه اینجاست]. کله پز، پیروزمندانه در حال صحبت کردن است که با دیدن نویسنده به سمت نویسنده میرود. سایر کله خورها هم مشغول صحبت کردن هستند و به نوبت به کله خور جدید (نویسنده) خیر مقدم میگویند.
نویسنده: [با شادمانی و لبخند به لب] آقا سام علیک، ارادت [ با کله پز دست میدهد]
کله پز: [با لحجه اصفهانی – می دونم با "ه" نوشته می شه ولی هر لهجهای که اصفهانی نمیشه]: احوالی شوما؟، خوش اومِدین. بفرما
نویسنده: دمتون گرم، بالاخره این کله را بار گذاشتی ها. به به عجب بویی داره. پس چرا هنوز شروع نکردین؟
کله پز: منتظریم تا بقیه کله خورها هم بیان، تو راهن [ هنوز شدیدأ اصفهانی حرف میزنه]
نویسنده: اگر بدونی [ لحن گزارشی] از دیشب تا امروز صبح تمام مدت خواب گوسفند کله دارچینی و کله پاچه دیدم. ولی عجب هوای خوبیه برای کله پاچه خوری.
در این لحظه نویسنده با سایر کله خورها سلام و احوالپرسی میکند
حرکت به سمت داخل و در امتداد بوی کله پاچه. در این لحظه، نویسنده فقط یک دیگ میبیند و دیگر هیچ.
نویسنده: وای عجب سیستمی شده [تعجبی]. ببین چه روغنی روش وایستاده. به به، این کله و پاچه خوردنی دارد [ در یک لحظه به یادش میآید که پاچه در کار نیست و فقط کله هست. یک آهی میکشد ولی هنوز خوشحال]
کله پز در گوشه دیگر صحنه در حال صحبت کردن است.
کله پز: [هنوز اصفهانی و خطاب به یکی از کله خورها] شوما اصلِن فهمیدیِن من از دیشب تا حالا چند بار اومِدَم سر این دیگ و هَمِش زِدَم؟ ( از مصدر "به هم زدن")
کله خورهای ساکن پلاک 12: 5 بار؟ [پرسشی، تعجبی]
کله پز: [لحجه اصفهانی]: 5 بار؟ [تعجبی و کمی پرسشی]
کله خورها: پس چندبار؟
کله پز: خیلی بار
کله خورها: پس حتما خیلی هم خسته شدی، آره؟ [ پرسشی و همدردی]
کله پز: آره، خیلی
در این لحظه سایر کله خورها وارد صحنه میشوند و شادمانی مفرطی جمع را در برمیگیرد. همگی در حال سلام و احوالپرسی هستند.
یکی از کله خورها: به به جناب کله خور، آقا کجایید؟ غذا یخ کرد [ با حالت شوخی].
کله خور تازه وارد: شرمنده، داشتیم حاضر میشدیم که بیایم.
در این لحظه یک ظرف آبگوشت وارد صحنه میشود. همه صداها ( خارجی، داخلی، جاندار، پرنده، چرنده و ...) همگی قطع میشود و همگی مبهوط ظرف آبگوشت میشوند. در این لحظه همه حاظران صحنه بیحرکت به کاسه آبگوشت خیره میشوند. گوسفندهای صحنه اول وارد میشوند و دور میز شروع به دویدن میکنند و هرکدام پس از 2 دور دویدن به دور میز کله از سرشان جدا میشود و داخل ظرف آبگوشت میافتد. بدنهای بدون سر، پس از یک دور دیگر دویدن به دور میز از گوشه صحنه خارج میشوند [خدا را شکر پاچه نداشتیم وگرنه معلوم نبود چه طور گوسفند بدون پا را دور میز بدوانیم و از صحنه خارج کنیم.]
سر و صدای کله خورها وارد صحنه میشود و جنب و جوش آغاز میشود.
یکی از کله خورها: به به، عجب آبگوشتیه، حتا از کله پزی هم بهتر شده. خیلی کارت درسته کله پز. ای ول، کِی این کله ها رو تمیز کردی و گوشتهاش را جدا کردی؟ [با تعجب]
کله پز: [لهجه همچنان در دستگاه اصفهان است] جایی شوما خالی، امروز صبحی اول وقت
نویسنده: عجب روغنی داره این آبگوشت. به به، هر یک قاشق اش نیم کیلو اضافه وزن میآره. ولی عجب خوشمزه است.
آزادنویس: آقا این مغزها مسموماند، کسی حتا طرفشون هم نیاد. من که دیگه خوردم ولی به نظرم کس دیگه نخوره تا من خودم تمامش کنم و بقیه را از خطر نجات بدم.
کله خور دیگر: من اصلا اومدم اینجا که بمیرم. اون مغز را بده بیاد
آزادنویس: [ لُپ ها برجسته و در حال خوردن یک لقمه بزرگ حاوی مغز...به عبارتی آخرین قطرات باقی مانده از مغز] آقا جان نخور، این مغزها مسمومند....
در این لحظه کلک هرچی مغز بود کنده شد و گزارش هیچ گونه مسمومیتی هم هنوز دریافت نشده. با این وجود، پیگیریها در این زمینه ادامه دارد.
در این لحظه، تعداد زیادی گردو به درون صحنه قِل داده میشود و تمامی حاضران، اعم از کله پز و کله خور و آزادنویس ( شایان ذکر است که "آزادنویس" فقط به جهت رعایت قافیه، جای "کله فروش" را گرفته است) شروع به شکستن آنها به کمک دُمهای مجازی خود میکنند.
باران هنوز ادامه دارد. ظرفها خالی است و صدای قُل قُل آب از دور به گوش میرسد. جماعت کله خور به آرامی با هم صحبت میکنند. فضا کاملا از بوی کله و پاچه اشباع شده است و همه در خلصه ناشی از سیر بودن فرو رفتهاند. همگی یک لیوان حاوی معجون سیاه رنگ در دست دارند.
یکی از کله خورها: ولی این چایی نبات جزو لاینفک کله پاچه است
در این لحظه تعداد زیادی شاخه های نبات از سقف آویزان میشود، اعم از زعفرانی و غیر زعفرانی
همسر کله پز: [ خطاب به نویسنده] قبل از رفتن یادت باشه نبات زعفرانی بهت بدم که ببری خونه.
نویسنده: [ با تعجب] من کِی گفتم نبات میخوام؟
همسر کله پز: [با تعجب بیشتر – در دستگاه اصفهان] مگه همین الان نگفتی که نبات میخوای؟ [کاشف به عمل میآید که فضا بیش از حد تحت تاثیر نبات است.]
همگی به نوشیدن چای و نبات و تمجید از دست پخت کله پز ادامه میدهند
صحنه چهارم – خارج و داخل همه با هم
آدمها: حرفی برای گفتن ندارند، به جز ابراز شادمانی و رضایت.
عقربههای ساعت، 11 را نشان میدهند. نویسنده، خوشحال و سرمست به سمت ماشینش میرود، در آرزوی روزهای پر کله و پاچه تر.
با تشکر از:
گوسفندهای کله دارچینی، کله پز، کله فروش ناشناس، جماعت کله خور و آهنگ Chinese Democracy از آلبوم جدید گروه Gun’s’Roses به همین نام، که بارها در حین نوشتن این متن در پس زمینه پخش شد و بعدا در فضای کمتر کله پاچهای در موردش مینویسم.
آدمها: نویسنده – ساعت
صدای شرشر باران از بیرون به گوش میرسد. هوا ابری و نیمه روشن است و نسیم خنکی هم در حال وزیدن است و پرده ها را تکان میدهد. غیر ازصدای باران و به هم خوردن پردهها صدایی از بیرون به گوش نمیرسد. هرازگاهی صدای ناله خفیف پرندهای که به خاطر باران در لانهاش حبس شده به گوش میرسد [ چه بهتر، ای کاش هر روز بارانی بود و صدای اینها درنمیآمد]. در این لحظه [اتاق هنوز نیمه تاریک است – نیمه تاریک فرقی با نیمه روشن ندارد] نویسنده که روی تخت به پهلو خوابیده است، با نیم تنهاش درون لحاف به دسته گلی میماند که لای کاغذ زرورق پیچیده شده. تکانی میخورد و به ساعت کنار تخت نگاه می کند.
ساعت: تیک تیک، تیک تیک
نویسنده: اه، هنوز تا ساعت 8 خیلی مونده، پس چرا صبح نمیشه. از دیشب تا حالا ده دفعه بیدار شدم. خوب هروقت ساعت 8 بشه این لامصب خودش زنگ میزنه. ولی عجب هوای خوبیه.[لبخند می زند].[ لبخند سریعا تبدیل به اخم میشود] همین 2 ساعت پیش رفتم دستشویی ها، عجب وضعیه.
حرکت به سمت گلاب به روتون. صدای شرشر باران شدیدتر میشود. حرکت به سمت تخت خواب.
نویسنده: ولی امروز چه دلی از عزا در بیاریم.[ مثل غنچه در لحاف می پیچد و به خواب میرود]
چند تا گوسفند از کنار صحنه وارد اتاق میشوند و بع بع کنان از کنار تخت رد میشوند [ پشم و کرک گوسفندها کاملا تراشیده شده و کله هاشون با دارچین رنگ شده است]. نویسنده همانطور که خوابیده لبخندی به لب دارد و در مسیر حرکت گوسفندها غلط میزند [از مزایای تخت دو نفره]. با خروج گوسفندهای کله دارچینی از صحنه، ساعت شروع به زنگ زدن میکند.
نویسنده: [از ذوق در پوست خود نمی گنجد. به سرعت از تخت خواب بیرون میپرد و راهی به سمت حمام] کله ها کله ها، ما داریم می آییم ....
باران نمیآید، ولی شرشر ادامه دارد.
نویسنده با نیم تنه لخت جلوی کمد لباس ایستاده
نویسنده: [صدای فکر کردن از خودش در میآورد] به نظرم فراک بپوشم با دگمه سردست کله گوسفندی خیلی بهتره[حالت گزارشی، پرسشی، تعجبی]. [کمی مکث همراه با خیره شدن به اشیایی در کف دست] اینها که کله بوفالو هستند، اصلا ولش کن، به سبک استرالیایی لباس میپوشم، شلوارک و تی شرت و دمپایی. حالا ولی امروز کفش میپوشم که اگر یک موقع هوا بارونی بود کف پاهام خیس نشه.
نویسنده، پیروزمندانه از صحنه خارج میشود در حالیکه زیرلب میخواند: کله ها کله ها ....
صحنه دوم – خارج
هوا بارانی و نسیم خنک صبحگاهی در حال وزیدن است و نوید بخش یک روز خوش...مزه. پلاک 12 در کنار صحنه خودش را نشان میدهد. یک راه باریک در سمت راست پلاک خانه قرار دارد که حکایت از مسیر ورودی به سمت محل موعود را میدهد. سر و صداهایی از داخل به گوش میرسد.
نویسنده: [ 2 تا کشیده محکم به خودش میزند] یعنی این واقعیه؟ [حالت سؤالی]. بالاخره نمردیم و این روز را توی بریزبن دیدیم. کله ها کله ها ... [زیر لب زمزمه میکند]
حرکت به سمت ورودی حیاط خانه ی پلاک 12. سر و صداها بیشتر میشود.
خانه پلاک 12
در کنار صحنه چند نفر مشغول حرف زدن هستند. نویسنده قبل از ورود به صحنه، یواشکی شرایط محیط را می سنجد [هنوز دلیلی برای این کارش پیدا نکرده است]
چند نفر کله خور
صحنه سوم – خارج [این خارج نقش داخل را بازی میکند]
آدمها:
نویسنده – کله پز – کله خور 1 – کله خور 2- کله خور 3 – [آنقدر کله خور بود که حسابش از دست نویسنده در رفته]
هوا بارانی و نیمه بارانی [تکلیفش با خودش هم روشن نیست]، یک طرف صحنه چمن کاری شده و در امتداد چمن کاری یک اجاق قرار دارد [اجاق در زیر باران است و خاموش، همینجوری برای خالی نماندن عریضه اینجاست]. کله پز، پیروزمندانه در حال صحبت کردن است که با دیدن نویسنده به سمت نویسنده میرود. سایر کله خورها هم مشغول صحبت کردن هستند و به نوبت به کله خور جدید (نویسنده) خیر مقدم میگویند.
لوکیشین موعود
نویسنده: [با شادمانی و لبخند به لب] آقا سام علیک، ارادت [ با کله پز دست میدهد]
کله پز: [با لحجه اصفهانی – می دونم با "ه" نوشته می شه ولی هر لهجهای که اصفهانی نمیشه]: احوالی شوما؟، خوش اومِدین. بفرما
نمای کلوزآپ از پشت کلهی کله پز
نویسنده: دمتون گرم، بالاخره این کله را بار گذاشتی ها. به به عجب بویی داره. پس چرا هنوز شروع نکردین؟
کله پز: منتظریم تا بقیه کله خورها هم بیان، تو راهن [ هنوز شدیدأ اصفهانی حرف میزنه]
نویسنده: اگر بدونی [ لحن گزارشی] از دیشب تا امروز صبح تمام مدت خواب گوسفند کله دارچینی و کله پاچه دیدم. ولی عجب هوای خوبیه برای کله پاچه خوری.
در این لحظه نویسنده با سایر کله خورها سلام و احوالپرسی میکند
حرکت به سمت داخل و در امتداد بوی کله پاچه. در این لحظه، نویسنده فقط یک دیگ میبیند و دیگر هیچ.
دیگ موعود
نویسنده: وای عجب سیستمی شده [تعجبی]. ببین چه روغنی روش وایستاده. به به، این کله و پاچه خوردنی دارد [ در یک لحظه به یادش میآید که پاچه در کار نیست و فقط کله هست. یک آهی میکشد ولی هنوز خوشحال]
کله پز در گوشه دیگر صحنه در حال صحبت کردن است.
کله پز: [هنوز اصفهانی و خطاب به یکی از کله خورها] شوما اصلِن فهمیدیِن من از دیشب تا حالا چند بار اومِدَم سر این دیگ و هَمِش زِدَم؟ ( از مصدر "به هم زدن")
کله خورهای ساکن پلاک 12: 5 بار؟ [پرسشی، تعجبی]
کله پز: [لحجه اصفهانی]: 5 بار؟ [تعجبی و کمی پرسشی]
کله خورها: پس چندبار؟
کله پز: خیلی بار
کله خورها: پس حتما خیلی هم خسته شدی، آره؟ [ پرسشی و همدردی]
کله پز: آره، خیلی
در این لحظه سایر کله خورها وارد صحنه میشوند و شادمانی مفرطی جمع را در برمیگیرد. همگی در حال سلام و احوالپرسی هستند.
یکی از کله خورها: به به جناب کله خور، آقا کجایید؟ غذا یخ کرد [ با حالت شوخی].
کله خور تازه وارد: شرمنده، داشتیم حاضر میشدیم که بیایم.
در این لحظه یک ظرف آبگوشت وارد صحنه میشود. همه صداها ( خارجی، داخلی، جاندار، پرنده، چرنده و ...) همگی قطع میشود و همگی مبهوط ظرف آبگوشت میشوند. در این لحظه همه حاظران صحنه بیحرکت به کاسه آبگوشت خیره میشوند. گوسفندهای صحنه اول وارد میشوند و دور میز شروع به دویدن میکنند و هرکدام پس از 2 دور دویدن به دور میز کله از سرشان جدا میشود و داخل ظرف آبگوشت میافتد. بدنهای بدون سر، پس از یک دور دیگر دویدن به دور میز از گوشه صحنه خارج میشوند [خدا را شکر پاچه نداشتیم وگرنه معلوم نبود چه طور گوسفند بدون پا را دور میز بدوانیم و از صحنه خارج کنیم.]
سر و صدای کله خورها وارد صحنه میشود و جنب و جوش آغاز میشود.
یکی از کله خورها: به به، عجب آبگوشتیه، حتا از کله پزی هم بهتر شده. خیلی کارت درسته کله پز. ای ول، کِی این کله ها رو تمیز کردی و گوشتهاش را جدا کردی؟ [با تعجب]
کله پز: [لهجه همچنان در دستگاه اصفهان است] جایی شوما خالی، امروز صبحی اول وقت
نویسنده: عجب روغنی داره این آبگوشت. به به، هر یک قاشق اش نیم کیلو اضافه وزن میآره. ولی عجب خوشمزه است.
آزادنویس: آقا این مغزها مسموماند، کسی حتا طرفشون هم نیاد. من که دیگه خوردم ولی به نظرم کس دیگه نخوره تا من خودم تمامش کنم و بقیه را از خطر نجات بدم.
کله خور دیگر: من اصلا اومدم اینجا که بمیرم. اون مغز را بده بیاد
آزادنویس: [ لُپ ها برجسته و در حال خوردن یک لقمه بزرگ حاوی مغز...به عبارتی آخرین قطرات باقی مانده از مغز] آقا جان نخور، این مغزها مسمومند....
در این لحظه کلک هرچی مغز بود کنده شد و گزارش هیچ گونه مسمومیتی هم هنوز دریافت نشده. با این وجود، پیگیریها در این زمینه ادامه دارد.
بدون شرح
در این لحظه، تعداد زیادی گردو به درون صحنه قِل داده میشود و تمامی حاضران، اعم از کله پز و کله خور و آزادنویس ( شایان ذکر است که "آزادنویس" فقط به جهت رعایت قافیه، جای "کله فروش" را گرفته است) شروع به شکستن آنها به کمک دُمهای مجازی خود میکنند.
باران هنوز ادامه دارد. ظرفها خالی است و صدای قُل قُل آب از دور به گوش میرسد. جماعت کله خور به آرامی با هم صحبت میکنند. فضا کاملا از بوی کله و پاچه اشباع شده است و همه در خلصه ناشی از سیر بودن فرو رفتهاند. همگی یک لیوان حاوی معجون سیاه رنگ در دست دارند.
یکی از کله خورها: ولی این چایی نبات جزو لاینفک کله پاچه است
در این لحظه تعداد زیادی شاخه های نبات از سقف آویزان میشود، اعم از زعفرانی و غیر زعفرانی
همسر کله پز: [ خطاب به نویسنده] قبل از رفتن یادت باشه نبات زعفرانی بهت بدم که ببری خونه.
نویسنده: [ با تعجب] من کِی گفتم نبات میخوام؟
همسر کله پز: [با تعجب بیشتر – در دستگاه اصفهان] مگه همین الان نگفتی که نبات میخوای؟ [کاشف به عمل میآید که فضا بیش از حد تحت تاثیر نبات است.]
همگی به نوشیدن چای و نبات و تمجید از دست پخت کله پز ادامه میدهند
ظرف خالی نبات پس از حملهی کلهخورها
صحنه چهارم – خارج و داخل همه با هم
آدمها: حرفی برای گفتن ندارند، به جز ابراز شادمانی و رضایت.
عقربههای ساعت، 11 را نشان میدهند. نویسنده، خوشحال و سرمست به سمت ماشینش میرود، در آرزوی روزهای پر کله و پاچه تر.
با تشکر از:
گوسفندهای کله دارچینی، کله پز، کله فروش ناشناس، جماعت کله خور و آهنگ Chinese Democracy از آلبوم جدید گروه Gun’s’Roses به همین نام، که بارها در حین نوشتن این متن در پس زمینه پخش شد و بعدا در فضای کمتر کله پاچهای در موردش مینویسم.
نظرات