از آقای ژنرال تا صفحه‌ کاغذی

يک چيزی بنويسم يک کمی بخنديد.

از سال گذشته که رئيس دانشگاه عوض شده همينطور چپ و راست رئيس رؤسای دانشکده‌ها را بازنشسته می‌کنند. بعضی‌ها البته سن بازنشستگی‌شان رسيده بوده ولی اصلأ بعضی پست‌ها را برداشته‌اند و ظاهرأ آن آدمی که کاره‌ای بوده ترجيح داده برود دنبال کار و زندگی خودش. رئيس فعلی دانشگاه که در واقع عنوانش Vice-Chancellor است اما همين خود ايشان همه کاره‌ست يک پروفسور رشته‌ی مهندسی آب است و با اين سيلی که راه انداخته اصولأ دانشکده‌ها را هم خراب کرده و دارد دوباره بازسازی می‌کند. تا به حال سه تا دانشکده‌ی جديد راه انداخته که از ادغام شدن گروه‌های مختلف درست شده‌اند. آدم‌های جديد هم از بيرون از دانشگاه زياد آمده‌اند.

حالا آن قسمت خنده‌دارش مديريت اجرايی دانشگاه است که پست بسيار مهمی‌ست. جناب رئيس يک ايمیلی برای همه‌ی اهالی دانشگاه فرستاده که ايهالناس، مدير اجرايی جديد دانشگاه ژنرال فلانی‌ست که خيلی رشادت‌ها کرده است و آخرين پست سازمانی‌اش رياست بر سازمان امنيت استراليا بوده. همين مانده بود که رئيس تشکيلات امنيتی هم بشود مدير اجرایی دانشگاه. لابد از فردا لباس شخصی‌‌ها هم وارد می‌شوند. پلنگ آقا فرمودند از فردا پس فردا به جای کار در آزمايشگاه بايد برويم سنگرکنی. صبح به صبح هم جناب ژنرال با تانک می‌آيد دانشگاه و اگر ماشينت را يک جای نامربوطی پارک کرده باشی با تانک از رويش رد می‌شود.

من تا سه سال پيش هنوز توی استراليا کارت پايان خدمتم را توی کيف پولم نگه می‌داشتم. گفتم نکند توی استراليا هم بگيرند مجددأ ببرندمان سربازی. تا بيای ثابت کنی سربازی رفتی، هم کچلت کرده‌اند هم شش ماه خدمت می‌شوی. بعد ديدم چه کاری‌ست، کارت‌ها را گذاشتم توی خانه. حالا دوباره بايد کارت‌ها را بگذارم جيبم بلکه آقای ژنرال گير داد.

اين از اين.

بلاخره رفتم سوار چرخ و فلک شدم، سه تا شاهد هم دارم که يکی‌شان خودش داشت می‌مرد از ترس. مثلأ قرار بود من بترسم از بلندی. ارتفاع چرخ و فلک هم 62 متر است. 15 دلار هم هزينه‌اش است که سه دور می‌چرخاندتان، منتها دور اول خيلی نامردی‌ست چون دو سه دقيقه آن نوک نگه می‌دارند که به تمام گناهان خودتان و فک و فاميل‌‌های‌تان اعتراف کنيد. توی کابينش هم دم و دستگاه خنک کننده داشت، چراغ هم داشت که يکی از همراهان ما از بس که چراغ‌ها را روشن و خاموش کرد کابين ما شده بود مثل کارناوال شادی. احتمالأ همه‌ی شهر هم ديدند که يک کارناوال در ارتفاع 62 متری‌ آويزان است. روی بليت چرخ و فلک ديدم نشانی‌ اينترنتی‌اش مربوط است به UK. لابد يک شرکتی‌ست که کارشان چرخ و فلک هوا کردن است، حالا هم آمده‌اند بريزبن. به پيشنهاد همان همراه مربوطه که خودش داشت پس می‌افتاد بليت چرخ و فلک را اسکن کردم که ببينيد رفته بودم. دوربين هم نداشتم که عکاسی کنم از آن بالا که ببينيد. احتمالأ با آن وضع روش- خاموش کردن چراغ‌ها، ديگران ازمان عکس گرفته‌اند.


اين هم از اين.

از من به شما نصيحت که وقتی حواس‌تان نيست اصلأ تقويم را نگاه نکنيد. نتايجش فاجعه بار است. چهارشنبه‌ی پیش آمدم يک قوطی شير بخورم ديدم تاريخ رويش نوشته شده 16 ژانويه. يک تقويم جلوی چشمم بود نگاه کردم ديدم همان روز مربوطه توی تقويم نوشته شده 18. در کمال حسرت از شير نخورده تمام محتويات قوطی را ريختم توی ظرفشويی. برای اطمينان يک کمی هم آب ريختم که تمام آثار شير قديمی محو بشود. بعد يک کمی حساب و کتاب کردم ديدم به 16 ژانويه نمی‌خورد، يعنی جور درنمی‌آيد، اگر جور درمی‌آمد من الان بايد با لباس رسمی يک جای ديگری بودم. رفتم تقويم را نگاه کردم ديدم چاپخانه‌ی محترم برداشته چند ماه از سال 2008 را با تمام 2009 توی يک تقويم چاپ کرده. آن ماه اولی که بالای تقويم بود مربوط بوده به 2008 و تازه سه روز ديگر هم می‌شد شير توی قوطی را خورد. گفتم برای رو کم کنی چاپخانه‌دار و تقويم هم که شده می‌روم ولو يک قطره از شير را ليس می‌زنم. نه که آب هم ريخته بودم توی ظرفشویی، هيچ اثری از آثار شير نمانده بود.

اين هم از شير خوردن، يعنی نخوردن.

توی آن گروه روزنامه نگاران ايرانی در فيس بوک داريم يک موضوع جديد را انتخاب می‌کنيم برای نوشتن. احتمالأ درباره‌ی بازيافت است. قرارمان هم همان يک پاراگراف نوشتن است. اگر آمادگی داريد برای نوشتن يا علاقه داريد نوشته‌های‌تان را بنويسيد و برايم بفرستيد تا بفرستم برای سردبير اين شماره. نکته‌ی جالب ماجرا اين است که هر کدام از اعضای گروه می‌توانند دست کم يک بار سردبير روزنامه‌ بشوند، يادداشت اصلی را بنويسند و چيدمان صفحه را در وبلاگ‌های‌شان تجربه کنند. اگر هم با رضا گنجی گپ بزنند می‌توانند چيدمان صفحه‌ی کاغذی را هم تجربه کنند. اگر هم خودتان بلديد صفحه کاغذی را بچينيد که دست خودتان است. موضوعات را هم از چيزهايی داريم انتخاب می‌کنيم که کمتر درباره‌شان حرف زده شده. بلاخره اهل نوشتن يک پاراگراف هستيد بياييد عضو بشويد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار