هفت روز هفته
روز اول. اين هم از فيلم خيرت ويلدرز که انتشارش را به همه جور مناسبتي نسبت دادند، بخصوص که سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامي انتشار فيلم را "آن هم در پایان هفته وحدت اسلامی" خيلي ناگوار تشخيص داده است. تصادفأ آدم فکر ميکند سخنگوی وزارت خارجه بايد آدم کم سن و سالي باشد که همين چند روز پيش، از خارج از کشور نزول اجلال فرمودهاند و در اين مدت با اينترنت هم آشنايي نداشتهاند و عنقريب آشنايي به هم زدهاند. چرا؟ هر آدمي که به دنبال علتهای درگيریهای مسلمانان با همديگر بگردد و کمي هم وبگردی بکند آن فيلم جشن عمرکشان را ميبيند که اهل مجلس جشن، که در همين تهران خودمان هم برگزار شده بود، حرف نگفته باقي نگذاشتند برای گفتن به عُمَر. از قضا که يکي از برادران شورای شهر تهران هم در همان جشن بوده که حرف و نقلش همان وقتها در سايتهای اينترنتي منتشر شد. يعني سخنگوی وزارت خارجه که خودشان کم سن و سال هستند که اين چيزها يادشان نميآيد، يک آدم بزرگتری هم اطرافشان نبوده که بپرسند حالا ما که خودمان جايي بند وحدت اسلامي را به آب نداده بوديم که؟ سياست خارجي از مدل سخنگوی وزارت خارجه يعني چهار ديواری اختياری که داخل چهار ديواری همه جور حرفي ميشود زد که صد مرتبه بيشتر خرابي به بار ميآورد ولي چنين حرفهايي خيلي وحدت بخش است، اما همان حرفها را يکي ديگر بزند اسمش ميشود وحدت شکن. بابا جوانگرايي ...!
روز دوم. در مسابقات شنای استراليا که در سيدني دارد برگزار ميشود 8 رکورد جهاني شکسته شده و به نظر ميرسد المپيک امسال دست کم در رشتهی شنا برای استراليا خيلي مهيج باشد. يک بخش از اين رکورد شکنيها را نسبت دادهاند به مايوهای جديدی که کارخانهی اسپيدو عرضه کرده و از قرار اصطکاک بدن با آب را به حداقل ميرساند. اما اين همهی داستان نيست چون سرمايه گذاری دولت فدرال و دولتهای ايالتي در اين رشته بعد از المپيک سيدني تقريبأ 5 برابر شده و در نتيجه همه جا استخر ساختهاند و مردم به ورزشهای آبي علاقهی بيشتری نشان ميدهند. جالبتر اين است که ايالت کوئينزلند تبديل شده است به محل تولد ستارههای جديد در رشتهی شنا. دليلش هم آب و هوای بهاری اين ايالت است که ساخت استخرهای روباز و کم هزينهتر را ميسر کرده. جديدترين ستارهی شنای استراليا هم يک دختر دانشجوست که در دانشگاه فني کوئينزلند در رشتهی طراحي درس ميخواند. حالا توی اين هير و وير رکورد شکني يکي از شناگران رکورد شکني که قرار است برود المپيک پکن ديشب از زور خوشحالي رکورد شکني رفته است توی يک کافه و با يکي ديگر از شناگران دعوايش شده. ساعت 2 صبح. با سر زده توی صورت آن بدبخت و دماغش را شکسته. آن جناب دماغ شکسته سه بار مدال طلای مسابقات کشورهای مشترک المنافع را گرفته بوده اما رکوردی نشکسته بوده، حالا مشرف شده به شکسته شدن دماغش. فعلأ که رکورد شکن را بردهاند زندان به جرم شکستن دماغ مردم. احتمالأ رکورد شکني جنابشان در المپيک کلي تلفات جاني داشته باشد.
روز سوم. تشکيلات کاروان راهيان نور که هر سال مردم را برای بازديد از مناطق جنگي راهي جنوب کشور ميکند امسال هدف شلیک گلوله های افراد مسلح ناشناس قرار گرفته و چند نفری از مردم مجروح شدهاند. البته که هر سال چند تايي هم مجروح درست ميکنند چون گاهي بازديد کنندگان پایشان ميرود روی مينهای خنثي نشده. يعني عوارض جنگ هنوز دارد قرباني ميگيرد. منتهای مراتب معاون هماهنگ کننده بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس گفته است که "حتی کودکان را به پرتاب سنگ بسوی اتوبوسهای حامل بازدیدکنندگان از مناطق جنگی سابق تحریک کرده اند". خوب البته آن چهار تا آدم بيکاری که اين طرف و آن طرف دنيا نشستهاند که مثلأ خوزستان را تجزيه کنند اصولأ توی همان خوزستان هم کسي تحويلشان نميگيرد چون توی همان داستان خلق عرب معلوم شد دستشان با جناب صدام حسين توی يک کاسه است. اما حرفهای اين جناب معاون هم کم قابل توجه نيست که سنگ پراني کودکان را هم چسبانده به تجزيه طلبي. حالا ايشان اگر يک بار با قطار از خوزستان برود تهران همان دم دمای صبح که ميرسند طرفهای ايستگاه شهريار ميبيند مقدار زيادی کودک تجزيه طلب اهل شهريار هم با سنگ ايستادهاند کنار ريل و تا قطار رد ميشود باران سنگ است که ميبارانند به قطار. در نتيجه ايشان بايد يک جوابي هم پيدا کنند برای اين سنگ پراني که حالا مثلأ منطقهی شهريار را تجزيهاش کنند چي از تويش درميآيد؟ جناب معاون محترم از قرار خيلي متوجه نيستند که اين مدل حرفها يعني متهم کردن مردم عادی به کاری که دخالتي در آن ندارند. يعني خودشان دارند مردم را عادت ميدهند به اين که بشنوند که به هر حال اصل بر اين است که تجزيه طلبند مگر خلافش ثابت بشود، اصولأ هم که خلاف هيچ چيزی ثابت نميشود. خدايياش که آدم در حال معاون بودن از اين حرفها بزند لابد به رياست که برسد با دو تا سنگ پراندن دستور لشکرکشي ميدهد. يکي از اين طرف ميافتد يکي دستور نماز جماعت صادر ميکند. حکايتيست!
روز چهارم. داستان تبت دارد برای چين گران تمام ميشود چون حالا ديگر همه يادشان هست که چينيها اگر جاده را باز ببينند تا ميدان تيانان من هم ميآيند جلو. از آن طرف همين حالا چينيها در دارفور دارند فاجعه درست ميکنند و به اسم اين که کالای ارزان توليد ميکنند دهان کشورهای غربي را دوختهاند. منتهای مراتب چينيها از منزوی شدن استقبال نميکنند چون با يک اشارهی خريداران غربي ميشود مسير کالای ارزان را در شبه قاره هند هم پيدا کرد. همين حالا بنگلادشيها بازار تيشرت ارزان قيمت را گرفتهاند و به اسم توسعهی پايدار ميشود کالاهای ارزان شبه قاره را به مردم فروخت، اتفاقي که در مورد فروش صنايع چوبيشان افتاده و مردم هم علاقه نشان دادهاند. منتهای مراتب چين اگر در مورد تبت کوتاه بيايد آنوقت طولي نميکشد که بايد به گرفتاری تايوان و لابد بعد به هنگ کنگ هم برسد. يک قدم آن طرفترش اين است که کشورهای غربي ميتوانند ادعای قديمي تايوان برای در اختيار داشتن کرسي نمايندگي چين در سازمان ملل را هم زنده کنند و چيزی از نظام سياسي چين باقي نگذارند. چين برای در اختيار گرفتن کرسي سازمان ملل تا دههی 70 ميلادی بارها مجبور به امتياز دادن به کشورهای جهان برای عدم تعرض به تايوان شد. همين هم هست که حالا به نظر ميرسد چينيها خودشان را آماده ميکنند تا بلاخره در سطح يک مدير کل ادارهشان هم که شده با دالايي لاما مذاکره کنند تا مثلأ حسن نيتشان را نشان بدهند که نکند کار به زنده کردن ادعای تايوانيها بکشد. مضحکترين بخش داستان اين است که يک حکومت محترمي با پيشوند اسلامي حاضر شده بنا به مقتضيات روزگار از چين کمونيست در مقابل تبت مذهبي دفاع کنند. فيالواقع يعني شعار ما از هر مظلومي دفاع ميکنيم و به هر ظالمي ميتازيم مال قديمها بود، فعلأ شعار روز عبارت است از برو قوی شو اگر راحت جهان طلبي / که در نظام طبيعت ضعيف پامال است ... اون طبيعتش منو کشته ...!
روز پنجم. نامهی منتجب نيا را که ميخوانيد به وضوح متوجه ميشويد که زبان نامه خيلي تند وتيز بوده ولي آن را تعديل کردهاند. اين نامه از زبان کساني نوشته شده که عبارتند از "همان دوستان كه هيچگونه رانت و بهره مادی و اجتماعي از اصلاحات نبردند" و "ياران واقعي امام و دوستان ديرين و ريشه دار" خاتمي هستند. جالبش اين است که نويسنده ميگويد خاتمي دارد همان ياران را ميفروشد. معمولأ در عالم سياست وقتي حرف از فروش دوستان ميشود يعني طرف مربوطه خيانتکار است. اين بدترين اتهاميست که در عالم سياسي به کسي ميزنند. اين که ابطحي جواب نامه را داده، به نظر من، آدم را به يک بخش ديگر نامه منتقل ميکند که عبارت است از آن چند نفری که منتجب نيا گفته دور خاتمي را گرفتهاند. از قرار کروبي دارد آرام آرام حلقهی محاصره را تنگتر ميکند تا برسد به همان چند نفری که احتمال ميدهد او را در انتخابات قبلي زمين زدهاند و به قول ايشان رانت حکومتي داشتهاند. البته يک گروه ديگری هم هستند که حدس من اين است که اگر خاتمي دست از حمايت از آنها هم بردارد آنوقت آنها بايد جواب اتهام انفجار دفتر نخست وزيری را هم بدهند. معلوم است که چه کساني! گرچه همانها هم قبلأ يکي دو چشمه دربارهی شهرام جزايری آمده بودند که حساب بيايد دست کروبي. متن نامه را که ميخواندم باورم شد که نامه اصلأ متعلق بوده به کروبي اما فعلأ منتجب نيا آن را تعديل کرده و به اسم خودش منتشر کرده تا اگر جوابي نيامد آنوقت يک سطح بروند بالاتر. معني اين نامه يعني شکاف عميق ميان اصلاح طلبان از يک طرف و نارضايتي از خاتمي از طرف ديگر که مدام يکي به نعل ميزند يکي به ميخ. فيالواقع يعني ايشان شده است ماشين توليد حرف، بدون عمل. گرچه که معنای حرف و عمل از نگاه خاتمي عبارت است از حرف از تظلم و رأی دادن با نشاط!
روز ششم. علي دايي با اين بازیهايي که دارد درميآورد لابد خيلي هم بدش نميآيد به جای بازيکن فوتبال چندتايي رمال و فالگير و دعانويس بفرستد توی زمين. لابد کمکم بايد منتظر کتاب دعای ايشان هم باشيم. دعای رفع آفسايد، دعای ضربه ايستگاهي، دعای خطای منطقهی 18 قدم، دعای کرنر. بلاخره همه چيز ايشان بايد به همه چيز باقي مسئولان بيايد ديگر! به نظرم دو تا دليل برای اين حرفها هست. يا علي دايي با نامههايي که از مردم به دستش ميرسد جو گير شده، يا از حالا دارد تقصير ناکاميهای آيندهاش را ميگذارد به حساب رمالها که فردای روز از زور بلندی ديوار حاشا هيچ کس نتواند متعرضش بشود که چرا باختيد. همين مصاحبهی اخيرش نشان ميدهد ايشان دست به کار شده برای تقسيم مسئوليت با دعانويسها. گفته که "همان كسى كه پيامك فرستاد [پسر دعانويس] گفت در بازى بعد چه اتفاقى مى افتد. جلوى پگاه همه چيز مو به مو اجرا شد. ما باختيم". خوب مربي که به جای تاکتيکهای توی زمين فوتبال به دنبال خط و ربط دعانويسها باشد آنوقت آدم را به شک مياندازد که منظورش از قبول مربيگری چه چيزی بوده! ... چي ميکنه علي دايي! ... بيتربيت ... بابا منظورم فردوسي پور بود.
و روز هفتم. ... گفتم منم ترنجم ... کيک يزدی درست کردم امروز که بوی گلابش اصولأ هوش و حواس برای آدم باقي نميگذاشت ... ترکوندم ... به قدر يک گروهان کيک يزدی درست کردم. به حسن و عسل هم خبر دادم که فردا حسن نيايد کامنت سوزناک بگذارد که نگفتي ... گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری ... عکس ببينيد و لذت ببريد.
روز دوم. در مسابقات شنای استراليا که در سيدني دارد برگزار ميشود 8 رکورد جهاني شکسته شده و به نظر ميرسد المپيک امسال دست کم در رشتهی شنا برای استراليا خيلي مهيج باشد. يک بخش از اين رکورد شکنيها را نسبت دادهاند به مايوهای جديدی که کارخانهی اسپيدو عرضه کرده و از قرار اصطکاک بدن با آب را به حداقل ميرساند. اما اين همهی داستان نيست چون سرمايه گذاری دولت فدرال و دولتهای ايالتي در اين رشته بعد از المپيک سيدني تقريبأ 5 برابر شده و در نتيجه همه جا استخر ساختهاند و مردم به ورزشهای آبي علاقهی بيشتری نشان ميدهند. جالبتر اين است که ايالت کوئينزلند تبديل شده است به محل تولد ستارههای جديد در رشتهی شنا. دليلش هم آب و هوای بهاری اين ايالت است که ساخت استخرهای روباز و کم هزينهتر را ميسر کرده. جديدترين ستارهی شنای استراليا هم يک دختر دانشجوست که در دانشگاه فني کوئينزلند در رشتهی طراحي درس ميخواند. حالا توی اين هير و وير رکورد شکني يکي از شناگران رکورد شکني که قرار است برود المپيک پکن ديشب از زور خوشحالي رکورد شکني رفته است توی يک کافه و با يکي ديگر از شناگران دعوايش شده. ساعت 2 صبح. با سر زده توی صورت آن بدبخت و دماغش را شکسته. آن جناب دماغ شکسته سه بار مدال طلای مسابقات کشورهای مشترک المنافع را گرفته بوده اما رکوردی نشکسته بوده، حالا مشرف شده به شکسته شدن دماغش. فعلأ که رکورد شکن را بردهاند زندان به جرم شکستن دماغ مردم. احتمالأ رکورد شکني جنابشان در المپيک کلي تلفات جاني داشته باشد.
روز سوم. تشکيلات کاروان راهيان نور که هر سال مردم را برای بازديد از مناطق جنگي راهي جنوب کشور ميکند امسال هدف شلیک گلوله های افراد مسلح ناشناس قرار گرفته و چند نفری از مردم مجروح شدهاند. البته که هر سال چند تايي هم مجروح درست ميکنند چون گاهي بازديد کنندگان پایشان ميرود روی مينهای خنثي نشده. يعني عوارض جنگ هنوز دارد قرباني ميگيرد. منتهای مراتب معاون هماهنگ کننده بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس گفته است که "حتی کودکان را به پرتاب سنگ بسوی اتوبوسهای حامل بازدیدکنندگان از مناطق جنگی سابق تحریک کرده اند". خوب البته آن چهار تا آدم بيکاری که اين طرف و آن طرف دنيا نشستهاند که مثلأ خوزستان را تجزيه کنند اصولأ توی همان خوزستان هم کسي تحويلشان نميگيرد چون توی همان داستان خلق عرب معلوم شد دستشان با جناب صدام حسين توی يک کاسه است. اما حرفهای اين جناب معاون هم کم قابل توجه نيست که سنگ پراني کودکان را هم چسبانده به تجزيه طلبي. حالا ايشان اگر يک بار با قطار از خوزستان برود تهران همان دم دمای صبح که ميرسند طرفهای ايستگاه شهريار ميبيند مقدار زيادی کودک تجزيه طلب اهل شهريار هم با سنگ ايستادهاند کنار ريل و تا قطار رد ميشود باران سنگ است که ميبارانند به قطار. در نتيجه ايشان بايد يک جوابي هم پيدا کنند برای اين سنگ پراني که حالا مثلأ منطقهی شهريار را تجزيهاش کنند چي از تويش درميآيد؟ جناب معاون محترم از قرار خيلي متوجه نيستند که اين مدل حرفها يعني متهم کردن مردم عادی به کاری که دخالتي در آن ندارند. يعني خودشان دارند مردم را عادت ميدهند به اين که بشنوند که به هر حال اصل بر اين است که تجزيه طلبند مگر خلافش ثابت بشود، اصولأ هم که خلاف هيچ چيزی ثابت نميشود. خدايياش که آدم در حال معاون بودن از اين حرفها بزند لابد به رياست که برسد با دو تا سنگ پراندن دستور لشکرکشي ميدهد. يکي از اين طرف ميافتد يکي دستور نماز جماعت صادر ميکند. حکايتيست!
روز چهارم. داستان تبت دارد برای چين گران تمام ميشود چون حالا ديگر همه يادشان هست که چينيها اگر جاده را باز ببينند تا ميدان تيانان من هم ميآيند جلو. از آن طرف همين حالا چينيها در دارفور دارند فاجعه درست ميکنند و به اسم اين که کالای ارزان توليد ميکنند دهان کشورهای غربي را دوختهاند. منتهای مراتب چينيها از منزوی شدن استقبال نميکنند چون با يک اشارهی خريداران غربي ميشود مسير کالای ارزان را در شبه قاره هند هم پيدا کرد. همين حالا بنگلادشيها بازار تيشرت ارزان قيمت را گرفتهاند و به اسم توسعهی پايدار ميشود کالاهای ارزان شبه قاره را به مردم فروخت، اتفاقي که در مورد فروش صنايع چوبيشان افتاده و مردم هم علاقه نشان دادهاند. منتهای مراتب چين اگر در مورد تبت کوتاه بيايد آنوقت طولي نميکشد که بايد به گرفتاری تايوان و لابد بعد به هنگ کنگ هم برسد. يک قدم آن طرفترش اين است که کشورهای غربي ميتوانند ادعای قديمي تايوان برای در اختيار داشتن کرسي نمايندگي چين در سازمان ملل را هم زنده کنند و چيزی از نظام سياسي چين باقي نگذارند. چين برای در اختيار گرفتن کرسي سازمان ملل تا دههی 70 ميلادی بارها مجبور به امتياز دادن به کشورهای جهان برای عدم تعرض به تايوان شد. همين هم هست که حالا به نظر ميرسد چينيها خودشان را آماده ميکنند تا بلاخره در سطح يک مدير کل ادارهشان هم که شده با دالايي لاما مذاکره کنند تا مثلأ حسن نيتشان را نشان بدهند که نکند کار به زنده کردن ادعای تايوانيها بکشد. مضحکترين بخش داستان اين است که يک حکومت محترمي با پيشوند اسلامي حاضر شده بنا به مقتضيات روزگار از چين کمونيست در مقابل تبت مذهبي دفاع کنند. فيالواقع يعني شعار ما از هر مظلومي دفاع ميکنيم و به هر ظالمي ميتازيم مال قديمها بود، فعلأ شعار روز عبارت است از برو قوی شو اگر راحت جهان طلبي / که در نظام طبيعت ضعيف پامال است ... اون طبيعتش منو کشته ...!
روز پنجم. نامهی منتجب نيا را که ميخوانيد به وضوح متوجه ميشويد که زبان نامه خيلي تند وتيز بوده ولي آن را تعديل کردهاند. اين نامه از زبان کساني نوشته شده که عبارتند از "همان دوستان كه هيچگونه رانت و بهره مادی و اجتماعي از اصلاحات نبردند" و "ياران واقعي امام و دوستان ديرين و ريشه دار" خاتمي هستند. جالبش اين است که نويسنده ميگويد خاتمي دارد همان ياران را ميفروشد. معمولأ در عالم سياست وقتي حرف از فروش دوستان ميشود يعني طرف مربوطه خيانتکار است. اين بدترين اتهاميست که در عالم سياسي به کسي ميزنند. اين که ابطحي جواب نامه را داده، به نظر من، آدم را به يک بخش ديگر نامه منتقل ميکند که عبارت است از آن چند نفری که منتجب نيا گفته دور خاتمي را گرفتهاند. از قرار کروبي دارد آرام آرام حلقهی محاصره را تنگتر ميکند تا برسد به همان چند نفری که احتمال ميدهد او را در انتخابات قبلي زمين زدهاند و به قول ايشان رانت حکومتي داشتهاند. البته يک گروه ديگری هم هستند که حدس من اين است که اگر خاتمي دست از حمايت از آنها هم بردارد آنوقت آنها بايد جواب اتهام انفجار دفتر نخست وزيری را هم بدهند. معلوم است که چه کساني! گرچه همانها هم قبلأ يکي دو چشمه دربارهی شهرام جزايری آمده بودند که حساب بيايد دست کروبي. متن نامه را که ميخواندم باورم شد که نامه اصلأ متعلق بوده به کروبي اما فعلأ منتجب نيا آن را تعديل کرده و به اسم خودش منتشر کرده تا اگر جوابي نيامد آنوقت يک سطح بروند بالاتر. معني اين نامه يعني شکاف عميق ميان اصلاح طلبان از يک طرف و نارضايتي از خاتمي از طرف ديگر که مدام يکي به نعل ميزند يکي به ميخ. فيالواقع يعني ايشان شده است ماشين توليد حرف، بدون عمل. گرچه که معنای حرف و عمل از نگاه خاتمي عبارت است از حرف از تظلم و رأی دادن با نشاط!
روز ششم. علي دايي با اين بازیهايي که دارد درميآورد لابد خيلي هم بدش نميآيد به جای بازيکن فوتبال چندتايي رمال و فالگير و دعانويس بفرستد توی زمين. لابد کمکم بايد منتظر کتاب دعای ايشان هم باشيم. دعای رفع آفسايد، دعای ضربه ايستگاهي، دعای خطای منطقهی 18 قدم، دعای کرنر. بلاخره همه چيز ايشان بايد به همه چيز باقي مسئولان بيايد ديگر! به نظرم دو تا دليل برای اين حرفها هست. يا علي دايي با نامههايي که از مردم به دستش ميرسد جو گير شده، يا از حالا دارد تقصير ناکاميهای آيندهاش را ميگذارد به حساب رمالها که فردای روز از زور بلندی ديوار حاشا هيچ کس نتواند متعرضش بشود که چرا باختيد. همين مصاحبهی اخيرش نشان ميدهد ايشان دست به کار شده برای تقسيم مسئوليت با دعانويسها. گفته که "همان كسى كه پيامك فرستاد [پسر دعانويس] گفت در بازى بعد چه اتفاقى مى افتد. جلوى پگاه همه چيز مو به مو اجرا شد. ما باختيم". خوب مربي که به جای تاکتيکهای توی زمين فوتبال به دنبال خط و ربط دعانويسها باشد آنوقت آدم را به شک مياندازد که منظورش از قبول مربيگری چه چيزی بوده! ... چي ميکنه علي دايي! ... بيتربيت ... بابا منظورم فردوسي پور بود.
و روز هفتم. ... گفتم منم ترنجم ... کيک يزدی درست کردم امروز که بوی گلابش اصولأ هوش و حواس برای آدم باقي نميگذاشت ... ترکوندم ... به قدر يک گروهان کيک يزدی درست کردم. به حسن و عسل هم خبر دادم که فردا حسن نيايد کامنت سوزناک بگذارد که نگفتي ... گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری ... عکس ببينيد و لذت ببريد.
نظرات