هفت روز هفته
روز اول. ديديد حدسم درست بود؟ علي اشراقي، نوهی آيت الله خميني، از انتخابات مجلس استعفاء داد به دليل حفظ حريم خانواده و به همان دليل که ساير اعضای خانوادهاش هم در زمان پدربزرگش هيچ منصبي را قبول نکرده بودند. اشتباه پسر دايي و پسر عمه برای خانوادهی آيت الله گران درآمد و معلوم بود اگر پای علي اشراقي به مجلس برسد آنوقت سازهای ديگری برایشان کوک ميشود. اما يک نکتهی خيلي مهم وجود دارد. چه کسي علي اشراقي را برای ورود به صحنهی انتخابات تشويق کرده بود؟ خوب جوابش را خود علياشراقي داده که او به اصلاح طلبان نزديک است. البته فعلأ که هيچ شخصيت کاريزماتيکي در صحنه و در هيچ مقامي وجود ندارد و حسن خميني هم بخش عاطفي داستان است منتهای مراتب به نظر ميرسد اين علاقه و شايد هم اصرار اصلاح طلبان بوده که علي اشراقي را به عنوان يک نشانه از کاريزمای آيت الله خميني به صحنهی انتخابات بکشانند تا نسبت عاطفي خودشان با آيت الله را به مردم نشان بدهند و ايضأ خيلي هم دستشان خالي نباشد. اين کليدیترين اشتباه اصلاح طلبان و حقيقتش برای من يکي نشانهی افول فکری اصلاح طلبان بود. واقعيت اين است که اصلاح طلبان در اين انتخابات به هيچ جايي نميرسند و اگر بخواهند رأی مردم را برای انتخابات بعدی نگه دارند بايد اعلام کنند در انتخابات شرکت نميکنند. هنوز هم دير نشده و تنها راهش همين است، به نظر من. و بعد هم برسند به تجديد سازمان فکری و ساختاری. فتيلهی عبای شکلاتي و اينها را هم بايد پايين بکشند چون از بس که باد توی پوست خودشان ميکنند يادشان رفته در اين دو سه ساله بنشينند کار فکری درست و درمان انجام بدهند. ميدانيد، مشکل اصلاح طلبان اين است که باورشان نميشود آیت الله خميني درگذشته. باورشان هم نميشود که حسن خميني سن و سالي ندارد و نميشود از او يک آيت الله خميني ديگر بسازند، و اين دقيقأ همان چيزیست که محافظه کارها به خوبي از عهدهی درکش برآمدهاند. منطق اين هر دو اتفاق اين است که محافظه کارها واقعأ در دنيا زندگي ميکنند و اصلاح طلبها اساسأ در آخرت!
روز دوم. آفرين بر دکتر علي جمعه، مفتي اعظم مصر، که نشان داد فقه پويا يعني اين که حکم بر برائت است. انتصاب خانم امل سليمان عفيفي سليم به عنوان متصدی عقد نکاح با تأييد مفتي اعظم مصر صورت گرفته و دليل او برای تأييد اين بوده که در قرآن يا حديث پيامبر اسلام و حتي متون فقهي تصريح نشده که زن نميتواند اين وظيفه را بر عهده داشته باشد. همين اتفاقات نشان ميدهد که تصادفأ جامعهی مصر بر اساس منش روشنفکریای دارد از مرزهای فقه سنتي عبور ميکند. حالا مفتي اعظم مصر با تأييد امل سليمان يکي از مناقشه برانگيزترين امور اسلامي را به نفع زنان حل کرده است و اين کار از جنبهی حقوقي به اندازهی شغل قضاوت اهميت دارد. يک موضوع خيلي مهم، به نظر من، اين است که زنان در جامعهی سنتي مصر بر خلاف انتظار به چنين مقامي نگاه جنسيتي ندارند، يعني زنان در کشور اخوان المسلمين برای حقوقي معادل با قضاوت توانستهاند حکم تأييد بگيرند. اين حرکت به حرکت فعالان مستقل حقوق زنان در ايران که حکومت اسلامي با آنها برخورد ميکند نزديک است. اما در ايران نيروی مقاوم در برابر اين خواسته فقط محدود به حکومت نيست بلکه زنان اهل حکومت هم در مقابل همين نوانديشي مقاومت ميکنند. فيالواقع نگاه زنان حکومتي ايران به مراتب به نگاه علمای راديکال دنيای اسلام که بنا را بر محدوديت اجتماعي برای زنان گذاشتهاند نزديکتر است. نمونهاش معصومه ابتکار است که در وبلاگش دربارهی انتخابات نوشته بود " من با اصل نظارت و تعیین صلاحیت بر اساس قانون اساسی که در همه کشورهای دموکراتیک هم اعمال میشود، موافقم". خيلي هم خوب، ولي کجای دنيای دموکراتيک با عبارت "رجل" در قانون اساسيشان مانع انتخاب زنان برای رياست جمهوری ميشوند؟ چنين دنيای دموکراتيکي فقط ميتواند در عربستان وجود داشته باشد. و همين جالب است! در واقع جامعهی مصر فقط در نگاه يک توريست دچار تقيد مذهبيست ولي در عالم واقع داستان کاملأ برعکس است، شاهد، همين تأييدهی مفتي اعظم مصر! تفاوت کشور اخوان المسلمين با جمهوری اسلامي در همين نکتهی مهم است!
روز سوم. نمايهی حکومت جمهوری اسلامي در اين دو تصوير است. احمدی نژاد هر روز با سر و صدا اعلام ميکند پروژهی هستهای تمام شد و رسيديم به مقصد و باز معلوم ميشود هنوز تمام نشده. از آن طرف در دوران سازندگي هر روز با سر و صدا يک پروژهای را افتتاح ميکردند و ميگفتند رسيديم به اهداف برنامه توسعه اما چند وقت بعد معلوم ميشد باز بايد بروند همان پروزه را دوباره افتتاحش کنند. همينطور مدام افتتاحيه و اختتاميه. حتي وقتي حرف از دوران اصلاحات هم ميشود همين داستان را ميبينيد که به قول خودشان غدهی سرطاني را درآوردند و گفتند تمام، ولي بعد معلوم شد از صد جای ديگر زده است بيرون. معنياش اين است که در جمهوری اسلامي نه کاری واقعأ شروع ميشود و نه کاری به پايان ميرسد. چرا؟ چون حکومت هنوز تثبيت نشده و هيچ کس نميگويد انقلاب ديگر تمام شد و بنشينيم به کشورداری. فيالواقع شور انقلابي هنوز در بين اهل حکومت موج ميزند و کسي در فکر برنامه ريزی نيست. حتي نهاد برنامه ريزی را هم به عنوان سد راه حرکت انقلابي دولت منحل کردهاند. همزمان قهر انقلابي هم هنوز فوران ميکند و حکومت با مردم همان مشکلات ابتدای انقلاب را دارد، چيزی که اسمش را گذاشتهاند مبارزه با ضد انقلاب و دم و دستگاه قضايياش وجود دارد. و همين هم هست که جامعه روی آرامش نميبيند. درست شبيه شده است به اواخر دوران قاجار که سوغات فرنگ منجر به تعطيلي حرامسرا نشده بود. يعني نه فرنگي شده بودند و نه سنتي باقي مانده بودند. نه اين شروع شده بود، نه آن تمام شده بود. نتيجهی اين وضعيت ظهور رضاخان بود، که از قرار اجتناب ناپذير هم بود. حالا هم همين شده و باز رسيدهايم سر خط. در واقع نيمه تمام ماندن آدمهای عادی در مملکت هم مربوط است به همين افتتاحيهها و اختتاميههای بي پايان حکومتهایمان و همين ميشود که همه در به در به دنبال يک آغازگر و تمام کننده ميگردند.
روز چهارم. Dick Smith صاحب يکي از معروفترين فروشگاههای زنجيرهای لوازم الکترونيکي در استراليا از مردم اين کشور خواسته تا به ديويد هيکس که به مدت 5 سال به اتهام عضويت در گروه القاعده در زندان گوانتانامو بود يک بار ديگر فرصت بدهند تا شهروندی خودش را ثابت کند. ديک اسميت گفته که ديويد هيکس که در سيدني زندگيميکند هر روز با ماشين خودش اين طرف و آن طرف ميرود، با هواپيما مسافرت ميکند و هيچکس در اين مدت از رفتار او شکايتي نداشته و اين نشان ميدهد او آدم شروری نيست. ديک اسميت اعلام کرده که بدنامي هيکس زير سر دولت سابق استراليا بوده که به دليل نزديکي به سياستهای امريکا تمام صفات شريرانهای را که امريکا نصيب هيکس کرده به او وارد ميدانسته و همين شده که استرالياييها با هيکس مثل يک شهروند عادی برخورد نميکنند. خوب البته همهی اينهايي که ديک اسميت گفته يک طرف و اين که دارد برای ديويد هيکس به دنبال کار ميگردد يک طرف ديگر. ديويد هيکس قبل از ورود به پايگاه آموزشي القاعده در افغانستان در يک فروشگاه مواد غذايي کار ميکرد و شغل اصلي او بسته بندی مرغ بوده ولي از قرار ديک اسميت با وجود اين که خودش يکي از بزرگترين فروشندگان بازار الکترونيک استرالياست اما کاری به ديويد هيکس پيشنهاد نکرده و همين سؤال بزرگ رسانهها بوده.
روز پنجم. در دوران جنگ يک بار ملک حسين، پادشان اردن، در کنار يک عراده توپ که به سمت ايران نشانه گرفته شده بود بعد از شليک صدام يک تير توپ به نشانهی همبستگي با حکومت عراق به سمت ايران شليک کرد. فيلم اين شليک را تلويزيون ايران هم پخش کرد. در زمان ملک حسين شاهزاده حسن بن طلال وليعهد او بود که در اواخر عمر ملک حسين از اين سمت برکنار و عبدالله پسرش به اين سمت انتخاب شد. منتهای مراتب شاهزاده حسن بن طلال همان وليعهد اردن در زمان توپ انداختن برادرش ملک حسين بود، يعني در تمام تصميمات حکومتي سهيم بوده. مثل همين ادعايي که جمهوری اسلامي دربارهی تمام آدمهای دوران شاه ايران دارد، از آبدارچي گرفته تا وزير. خوب حالا ابطحي عکسي از خودش و شاهزاده حسن بن طلال در وبلاگش منتشر کرده و زيرش هم نوشته است امير حسن بن طلال وليعهد سابق اردن. حالا انصافأ اگر يک نفر برود با رضا پهلوی به اسم وليعهد سابق ايران عکس بگيرد حکمش از طرف جناب ابطحي چيست؟ يعني ميفرماييد فرق دارند؟ هر دویشان مربوط به سابق هستند ديگر! دقيقأ به همين دليل است که ميگويند بر زمينت ميزند نادان دوست!
روز ششم. انصافأ نامهی جمال شورجه به سينماگران را بايد به عنوان طنز منتشر کنند. فرمودهاند که: " بياييد كلاه خودمان را قاضي بكنيم و كمي واقعبينانه به گذشته خيلي دور همين چهار پنج ساله گذشته بنگريم كه چه تعداد فيلم در اين سالها ساخته شده است كه در آنها دغدغههاي كلان نظام نگرانيهاي مقام رهبري اهداف و آرمانهای كشور و ملت شريف و جان بركف ايران به تصوير كشيده شد" و دو سه پاراگراف بعد ادامه دادهاند که: " آهاي سينماگر ايراني، ايراني باش. مستقل باش. خودت باش چشمت بدهان ديگران نباشد. با عرق جبين خودت نان بخور. خودت را كه متصل است به تاريخ 8 هزار ساله اين كشور، با عزت و غيرت، به تاريخت نگاه كن ببين پيشينيان تو چقدر با عزت و سربلندي زندگي كردند. غرور مقدست كجاست؟". حقيقتش ما تا به حال به فکر 2500 سال تاريخ بوديم، ولي آقای شورجه زده است به سيم آخر و تا 8 هزار سال پيش هم عقب رفته. لابد يک محاسباتي کردهاند که 8 هزار سال پيش در ايران يک خبرهای سينمايي بوده که به درد امروز ميخورند. جهت اطلاع ايشان اين که 8 هزار سال پيش ميشود زمان تولد زرتشت و البته تمدن شوش. حالا ايشان که در نامه دومشان نوشتهاند " اين رنج نامه را نوشتم باشد كه مرضي خداوند قرار گيرد و شايد گوشهايي را نوازش بدهد" ممکن است بفرمايند اگر يک سينماگری برود دربارهی زرتشت و تمدن شوش فيلم بسازد که طبيعتأ نميشود تويش حرفي دربارهی دغدغههای کلان نظام بزند آنوقت همين ايشان برنميدارند يک رنج نامهی ديگر بنويسند؟ يعني يا آقای شورجه نميداند اصولأ 8000 چقدر است يا يک کسي به ايشان گفته اولين قدم برای کسب وزارت حرفهای گنده گنده است. پناه بر خدا لابد در رنج نامهی سومشان سر از زمان دايناسورها درميآورند.
و روز هفتم. رکوردی زدم که مپرس. در مدت 30 دقيقه 6 کيلومتر دويدم. به هر حال المپيک پکن دارد نزديک ميشود مردم انتظار دارند ديگر! حالا توی اين بدو بدو يک بابايي هم آمده بود داشت احوالپرسي ميکرد.
روز دوم. آفرين بر دکتر علي جمعه، مفتي اعظم مصر، که نشان داد فقه پويا يعني اين که حکم بر برائت است. انتصاب خانم امل سليمان عفيفي سليم به عنوان متصدی عقد نکاح با تأييد مفتي اعظم مصر صورت گرفته و دليل او برای تأييد اين بوده که در قرآن يا حديث پيامبر اسلام و حتي متون فقهي تصريح نشده که زن نميتواند اين وظيفه را بر عهده داشته باشد. همين اتفاقات نشان ميدهد که تصادفأ جامعهی مصر بر اساس منش روشنفکریای دارد از مرزهای فقه سنتي عبور ميکند. حالا مفتي اعظم مصر با تأييد امل سليمان يکي از مناقشه برانگيزترين امور اسلامي را به نفع زنان حل کرده است و اين کار از جنبهی حقوقي به اندازهی شغل قضاوت اهميت دارد. يک موضوع خيلي مهم، به نظر من، اين است که زنان در جامعهی سنتي مصر بر خلاف انتظار به چنين مقامي نگاه جنسيتي ندارند، يعني زنان در کشور اخوان المسلمين برای حقوقي معادل با قضاوت توانستهاند حکم تأييد بگيرند. اين حرکت به حرکت فعالان مستقل حقوق زنان در ايران که حکومت اسلامي با آنها برخورد ميکند نزديک است. اما در ايران نيروی مقاوم در برابر اين خواسته فقط محدود به حکومت نيست بلکه زنان اهل حکومت هم در مقابل همين نوانديشي مقاومت ميکنند. فيالواقع نگاه زنان حکومتي ايران به مراتب به نگاه علمای راديکال دنيای اسلام که بنا را بر محدوديت اجتماعي برای زنان گذاشتهاند نزديکتر است. نمونهاش معصومه ابتکار است که در وبلاگش دربارهی انتخابات نوشته بود " من با اصل نظارت و تعیین صلاحیت بر اساس قانون اساسی که در همه کشورهای دموکراتیک هم اعمال میشود، موافقم". خيلي هم خوب، ولي کجای دنيای دموکراتيک با عبارت "رجل" در قانون اساسيشان مانع انتخاب زنان برای رياست جمهوری ميشوند؟ چنين دنيای دموکراتيکي فقط ميتواند در عربستان وجود داشته باشد. و همين جالب است! در واقع جامعهی مصر فقط در نگاه يک توريست دچار تقيد مذهبيست ولي در عالم واقع داستان کاملأ برعکس است، شاهد، همين تأييدهی مفتي اعظم مصر! تفاوت کشور اخوان المسلمين با جمهوری اسلامي در همين نکتهی مهم است!
روز سوم. نمايهی حکومت جمهوری اسلامي در اين دو تصوير است. احمدی نژاد هر روز با سر و صدا اعلام ميکند پروژهی هستهای تمام شد و رسيديم به مقصد و باز معلوم ميشود هنوز تمام نشده. از آن طرف در دوران سازندگي هر روز با سر و صدا يک پروژهای را افتتاح ميکردند و ميگفتند رسيديم به اهداف برنامه توسعه اما چند وقت بعد معلوم ميشد باز بايد بروند همان پروزه را دوباره افتتاحش کنند. همينطور مدام افتتاحيه و اختتاميه. حتي وقتي حرف از دوران اصلاحات هم ميشود همين داستان را ميبينيد که به قول خودشان غدهی سرطاني را درآوردند و گفتند تمام، ولي بعد معلوم شد از صد جای ديگر زده است بيرون. معنياش اين است که در جمهوری اسلامي نه کاری واقعأ شروع ميشود و نه کاری به پايان ميرسد. چرا؟ چون حکومت هنوز تثبيت نشده و هيچ کس نميگويد انقلاب ديگر تمام شد و بنشينيم به کشورداری. فيالواقع شور انقلابي هنوز در بين اهل حکومت موج ميزند و کسي در فکر برنامه ريزی نيست. حتي نهاد برنامه ريزی را هم به عنوان سد راه حرکت انقلابي دولت منحل کردهاند. همزمان قهر انقلابي هم هنوز فوران ميکند و حکومت با مردم همان مشکلات ابتدای انقلاب را دارد، چيزی که اسمش را گذاشتهاند مبارزه با ضد انقلاب و دم و دستگاه قضايياش وجود دارد. و همين هم هست که جامعه روی آرامش نميبيند. درست شبيه شده است به اواخر دوران قاجار که سوغات فرنگ منجر به تعطيلي حرامسرا نشده بود. يعني نه فرنگي شده بودند و نه سنتي باقي مانده بودند. نه اين شروع شده بود، نه آن تمام شده بود. نتيجهی اين وضعيت ظهور رضاخان بود، که از قرار اجتناب ناپذير هم بود. حالا هم همين شده و باز رسيدهايم سر خط. در واقع نيمه تمام ماندن آدمهای عادی در مملکت هم مربوط است به همين افتتاحيهها و اختتاميههای بي پايان حکومتهایمان و همين ميشود که همه در به در به دنبال يک آغازگر و تمام کننده ميگردند.
روز چهارم. Dick Smith صاحب يکي از معروفترين فروشگاههای زنجيرهای لوازم الکترونيکي در استراليا از مردم اين کشور خواسته تا به ديويد هيکس که به مدت 5 سال به اتهام عضويت در گروه القاعده در زندان گوانتانامو بود يک بار ديگر فرصت بدهند تا شهروندی خودش را ثابت کند. ديک اسميت گفته که ديويد هيکس که در سيدني زندگيميکند هر روز با ماشين خودش اين طرف و آن طرف ميرود، با هواپيما مسافرت ميکند و هيچکس در اين مدت از رفتار او شکايتي نداشته و اين نشان ميدهد او آدم شروری نيست. ديک اسميت اعلام کرده که بدنامي هيکس زير سر دولت سابق استراليا بوده که به دليل نزديکي به سياستهای امريکا تمام صفات شريرانهای را که امريکا نصيب هيکس کرده به او وارد ميدانسته و همين شده که استرالياييها با هيکس مثل يک شهروند عادی برخورد نميکنند. خوب البته همهی اينهايي که ديک اسميت گفته يک طرف و اين که دارد برای ديويد هيکس به دنبال کار ميگردد يک طرف ديگر. ديويد هيکس قبل از ورود به پايگاه آموزشي القاعده در افغانستان در يک فروشگاه مواد غذايي کار ميکرد و شغل اصلي او بسته بندی مرغ بوده ولي از قرار ديک اسميت با وجود اين که خودش يکي از بزرگترين فروشندگان بازار الکترونيک استرالياست اما کاری به ديويد هيکس پيشنهاد نکرده و همين سؤال بزرگ رسانهها بوده.
روز پنجم. در دوران جنگ يک بار ملک حسين، پادشان اردن، در کنار يک عراده توپ که به سمت ايران نشانه گرفته شده بود بعد از شليک صدام يک تير توپ به نشانهی همبستگي با حکومت عراق به سمت ايران شليک کرد. فيلم اين شليک را تلويزيون ايران هم پخش کرد. در زمان ملک حسين شاهزاده حسن بن طلال وليعهد او بود که در اواخر عمر ملک حسين از اين سمت برکنار و عبدالله پسرش به اين سمت انتخاب شد. منتهای مراتب شاهزاده حسن بن طلال همان وليعهد اردن در زمان توپ انداختن برادرش ملک حسين بود، يعني در تمام تصميمات حکومتي سهيم بوده. مثل همين ادعايي که جمهوری اسلامي دربارهی تمام آدمهای دوران شاه ايران دارد، از آبدارچي گرفته تا وزير. خوب حالا ابطحي عکسي از خودش و شاهزاده حسن بن طلال در وبلاگش منتشر کرده و زيرش هم نوشته است امير حسن بن طلال وليعهد سابق اردن. حالا انصافأ اگر يک نفر برود با رضا پهلوی به اسم وليعهد سابق ايران عکس بگيرد حکمش از طرف جناب ابطحي چيست؟ يعني ميفرماييد فرق دارند؟ هر دویشان مربوط به سابق هستند ديگر! دقيقأ به همين دليل است که ميگويند بر زمينت ميزند نادان دوست!
روز ششم. انصافأ نامهی جمال شورجه به سينماگران را بايد به عنوان طنز منتشر کنند. فرمودهاند که: " بياييد كلاه خودمان را قاضي بكنيم و كمي واقعبينانه به گذشته خيلي دور همين چهار پنج ساله گذشته بنگريم كه چه تعداد فيلم در اين سالها ساخته شده است كه در آنها دغدغههاي كلان نظام نگرانيهاي مقام رهبري اهداف و آرمانهای كشور و ملت شريف و جان بركف ايران به تصوير كشيده شد" و دو سه پاراگراف بعد ادامه دادهاند که: " آهاي سينماگر ايراني، ايراني باش. مستقل باش. خودت باش چشمت بدهان ديگران نباشد. با عرق جبين خودت نان بخور. خودت را كه متصل است به تاريخ 8 هزار ساله اين كشور، با عزت و غيرت، به تاريخت نگاه كن ببين پيشينيان تو چقدر با عزت و سربلندي زندگي كردند. غرور مقدست كجاست؟". حقيقتش ما تا به حال به فکر 2500 سال تاريخ بوديم، ولي آقای شورجه زده است به سيم آخر و تا 8 هزار سال پيش هم عقب رفته. لابد يک محاسباتي کردهاند که 8 هزار سال پيش در ايران يک خبرهای سينمايي بوده که به درد امروز ميخورند. جهت اطلاع ايشان اين که 8 هزار سال پيش ميشود زمان تولد زرتشت و البته تمدن شوش. حالا ايشان که در نامه دومشان نوشتهاند " اين رنج نامه را نوشتم باشد كه مرضي خداوند قرار گيرد و شايد گوشهايي را نوازش بدهد" ممکن است بفرمايند اگر يک سينماگری برود دربارهی زرتشت و تمدن شوش فيلم بسازد که طبيعتأ نميشود تويش حرفي دربارهی دغدغههای کلان نظام بزند آنوقت همين ايشان برنميدارند يک رنج نامهی ديگر بنويسند؟ يعني يا آقای شورجه نميداند اصولأ 8000 چقدر است يا يک کسي به ايشان گفته اولين قدم برای کسب وزارت حرفهای گنده گنده است. پناه بر خدا لابد در رنج نامهی سومشان سر از زمان دايناسورها درميآورند.
و روز هفتم. رکوردی زدم که مپرس. در مدت 30 دقيقه 6 کيلومتر دويدم. به هر حال المپيک پکن دارد نزديک ميشود مردم انتظار دارند ديگر! حالا توی اين بدو بدو يک بابايي هم آمده بود داشت احوالپرسي ميکرد.
نظرات