اين جا آنجا هر جا جيب
آدم از دست يک گرفتاریهای خودش نجات پيدا نميکند. گرفتاری اينجانب که ساليان دراز است گريبانگيرم شده اين است که به شلوار جماعت که هزار تا جيب داشته باشد خيلي علاقمندم، فيالواقع ميميرم برای چنين شلواری.
تقريبأ تمام زندگي روزانهام را ميتوانم توی جيبهايم جا بدهم. يک وقتي هم دربارهاش نوشته بودم که رفته بوديم يک سمينار که قاطياش راهپيمايي هم داشت و ملت برای حمل خوراکيهایشان کوله پشتي ميآوردند، من همه را گذاشته بودم توی جيبهايم.
حالا بدبختياش اين است که وقتي ميخواهيد رانندگي کنيد انگار دو پله بالاتر از صندلي نشستهايد. دور و برتان هم تا نزديک دندهی ماشين پر است، در ماشين را هم با زور ميبنديد. يک وقتي حساب کردم که اين همه خرت و پرت را که توی جيبهايم هست دربياورم بگذارم توی يک زنبيل. توی کيفم نميشد چون خود آن هم پر است تا خرخره. لابد يک وقتي در زندگي قبليام کوچ نشين بودهام.
امروز ديگر اوج اين داستان جيب شلوارم بود. يکي از دوستان من روی صداهای خفاشهای ميوه خوار کار ميکند. شبها با دو سه نفر ديگر ميروند از خفاشها فيلم ميگيرند و صدا ضبط ميکنند. خيلي کار جالبيست و برای من هم هميشه جالبتر بوده چون ميشود همين صداهای ضبط شده را با نرم افزار تغيير داد و برای خفاشها بازپخش کرد و باهاشان گاهي، فقط گاهي، حرف زد.
آمده به من ميگويد اگر دوست داری دو شب آينده را با ما بيا برای ضبط صدا. گفتم حتمأ ميآيم. گفت با همان شلوار جيب دارها ميآيي؟ احتمالأ قرار است يخچال و کولر هم با خودشان ببرند نياز به شلوار جيب دار دارند! البته به من باشد يخچال هم جا ميدهم توی جيبهای شلوارم.
چيزهايي که همين الساعه جا دادهام عبارتند از جيب چپ: يک موبايل نوکيا که لپ تاپ و دوربين فيلمبرداری و ضبط صدا هم هست، همه توی يک دستگاه که اندازهاش سه برابر موبايلهای معموليست.
جيب راست: يک دسته کليد با چهار تا کليد آزمايشگاه و سه تا کليد خانه، يک کارت الکترونيکي باشگاه، يک چراغ قوهی ليزری، و کليد ماشينم که خودش به تنهايي به اندازهی کليد قطار است.
جيب عقب راست: يک کيف پولي با 9 تا تا کارت شناسايي و کارت بانک، يک بسته سوزن و نخ، 3 تا کارت مغازههای قهوه فروشي، 5 تا سکهی مربوط به کشورهای افريقای جنوبي، آرژانتين، برزيل و قبرس. 5 تا عکس کوچک. دو تا اسکناس که 6 سال پيش عيدی گرفتم، و مقداری خرد و ريز ديگر.
جيب عقب چپ: يک بسته دستمال کاغذی که از بس از بچگي مادرم هي توی جيبها ما دستمال گذاشته حالا اگر اين بسته دستمال را از جيبم بيرون بياورم احساس ميکنم به مرام خانوادگيمان توهين شده.
جيب پايين راست: يک دوربين عکاسي ديجيتال کوچک، برای اين که نکند يک وقتي آن بالايي کار نکند و نرسم عکس بگيرم از هواپيمای در حال سقوط يا يک چيزی در اين مايهها.
جيب پايين چپ: يک شکلات.
افتضاح است. الان که خودم فهرستش را ميخوانم ميبينم افتضاح است.
امروز درستش ميکنم چون خيلي شبيه شده به زنبيل.
تقريبأ تمام زندگي روزانهام را ميتوانم توی جيبهايم جا بدهم. يک وقتي هم دربارهاش نوشته بودم که رفته بوديم يک سمينار که قاطياش راهپيمايي هم داشت و ملت برای حمل خوراکيهایشان کوله پشتي ميآوردند، من همه را گذاشته بودم توی جيبهايم.
حالا بدبختياش اين است که وقتي ميخواهيد رانندگي کنيد انگار دو پله بالاتر از صندلي نشستهايد. دور و برتان هم تا نزديک دندهی ماشين پر است، در ماشين را هم با زور ميبنديد. يک وقتي حساب کردم که اين همه خرت و پرت را که توی جيبهايم هست دربياورم بگذارم توی يک زنبيل. توی کيفم نميشد چون خود آن هم پر است تا خرخره. لابد يک وقتي در زندگي قبليام کوچ نشين بودهام.
امروز ديگر اوج اين داستان جيب شلوارم بود. يکي از دوستان من روی صداهای خفاشهای ميوه خوار کار ميکند. شبها با دو سه نفر ديگر ميروند از خفاشها فيلم ميگيرند و صدا ضبط ميکنند. خيلي کار جالبيست و برای من هم هميشه جالبتر بوده چون ميشود همين صداهای ضبط شده را با نرم افزار تغيير داد و برای خفاشها بازپخش کرد و باهاشان گاهي، فقط گاهي، حرف زد.
آمده به من ميگويد اگر دوست داری دو شب آينده را با ما بيا برای ضبط صدا. گفتم حتمأ ميآيم. گفت با همان شلوار جيب دارها ميآيي؟ احتمالأ قرار است يخچال و کولر هم با خودشان ببرند نياز به شلوار جيب دار دارند! البته به من باشد يخچال هم جا ميدهم توی جيبهای شلوارم.
چيزهايي که همين الساعه جا دادهام عبارتند از جيب چپ: يک موبايل نوکيا که لپ تاپ و دوربين فيلمبرداری و ضبط صدا هم هست، همه توی يک دستگاه که اندازهاش سه برابر موبايلهای معموليست.
جيب راست: يک دسته کليد با چهار تا کليد آزمايشگاه و سه تا کليد خانه، يک کارت الکترونيکي باشگاه، يک چراغ قوهی ليزری، و کليد ماشينم که خودش به تنهايي به اندازهی کليد قطار است.
جيب عقب راست: يک کيف پولي با 9 تا تا کارت شناسايي و کارت بانک، يک بسته سوزن و نخ، 3 تا کارت مغازههای قهوه فروشي، 5 تا سکهی مربوط به کشورهای افريقای جنوبي، آرژانتين، برزيل و قبرس. 5 تا عکس کوچک. دو تا اسکناس که 6 سال پيش عيدی گرفتم، و مقداری خرد و ريز ديگر.
جيب عقب چپ: يک بسته دستمال کاغذی که از بس از بچگي مادرم هي توی جيبها ما دستمال گذاشته حالا اگر اين بسته دستمال را از جيبم بيرون بياورم احساس ميکنم به مرام خانوادگيمان توهين شده.
جيب پايين راست: يک دوربين عکاسي ديجيتال کوچک، برای اين که نکند يک وقتي آن بالايي کار نکند و نرسم عکس بگيرم از هواپيمای در حال سقوط يا يک چيزی در اين مايهها.
جيب پايين چپ: يک شکلات.
افتضاح است. الان که خودم فهرستش را ميخوانم ميبينم افتضاح است.
امروز درستش ميکنم چون خيلي شبيه شده به زنبيل.
نظرات