هفت روز هفته
روز اول. روز زن مبارک باشد.
روز دوم. کروبي هم يک بار ديگر بر عليه خودش دست به کار شد. واقعأ واژهی مناسب ديگری پيدا نکردم برای توصيف حرفهای تازهی کروبي در مصاحبه با نيوزويک. خوب کروبي هر روز دارد از گروهي که خودش لقب شيخ اصلاحات را از آنها پذيرفته فاصله ميِگيرد. به نظرم رسيد بايد ريشهی انتقادها را در يک رقابت ديگر دانست. يعني کروبي دارد به اصلاح طلبان سابق انتقاد ميکند چون آنها هميشه با همهی شعارهايي که ميدهند اما در آخرين دقايق طرف آدمهای ديگر را ميگيرند. همان داستان رفيق و شريک! نمونهی اين تغيير موضع اصلاح طلبان سابق در انتخابات رياست جمهوری بود که نيرویشان را به طور نامحسوس در حمايت از رفسنجاني بسيج کردند. اصل داستان، به نظر من، اين است که اصلاح طلبان در زمان انتخابات از کروبي نخواستند که به دليل وجود رفسنجاني و تمايل کلي اصلاح طلبان به قدرت او خوب است کروبي از انتخابات انصراف بدهد. حتي گمان ميکنم آن داستان خندهدار هر ايراني 50 هزار تومان هم کار يک آدمي بوده که کروبي را بازی داده و تصادفأ همان آدم در صف اصلاح طلبان است، من خيلي به اين موضوع اعتقاد دارم. آن 50 هزار تومان چقدر کروبي را بي اعتبار کرد و هنوز که هنوز است سوژهی متلک گفتن است و کروبي نه ميتواند از اين حرف کوتاه بيايد و نه قادر به انجام دادنش است. حقيقتش اصلاح طلباني که نيرویشان را برای انتخاب معين سرمايه گذاری کرده بودند ميدانستند که او در مقابل رفسنجاني کم ميآورد ولي برای اظهار شراکت به رياست اهل قافله که شيخ اصلاحات باشد و اين که نشان بدهند از رفسنجاني حمايت نميکنند تا آخرين لحظه با معين باقي ماندند. يک جور لجبازی! در حالي که يا بايد معين را منصرف ميکردند، که شانسي در انتخابات نداشت چون کاريزمايي نداشت، و يا از همان اول از رفسنجاني حمايت ميکردند و کروبي متوجه ميشد که يا نبايد ادامه بدهد و يا هر گلي ميزند به سر خودش ميزند. اصلاح طلبان خيلي دوگانه بازی کردند و حدسم اين است که حالا اين بازی برملا شده و کروبي دارد انتقام ميگيرد. تمام حرفهای کروبي نشان از انتقام گيری دارد. منتهای مراتب کروبي دارد بر عليه خودش حرف ميزند چون هنوز شيخ اصلاحات است و روزی که اين لقب را پس بدهد آنوقت داستان عوض ميشود. به نظرم خيلي هم اتفاق دوری نيست. يادتان هست که قرار بود معاند به مخالف و مخالف به موافق تبديل بشود. حالا موافق به طور جهشي دارد معاند ميشود.
روز سوم. آلوارو اوریبه و رافائل کورِئا رهبران کلمبیا و اکوادور با هم دست دوستي دادند و آقای هوگو احمدی نژاد چاوز هم با اوريبه آشتي کرد. خيلي مبارک است. منتها خطبهی اين اخوت مجدد را جناب ويکتور بات، دلال اسلحه، در تايلند قرائت فرمودند. پلیس تایلند اعلام کرده که بات را به اتهام تلاش برای خرید سلاح برای گروه چریکی فارک در کلمبیا دستگیر کرده و البته مقامات کلمبيا پيش از اين اعلام کرده بودند که اسنادی وجود دارد که نشان می دهد شورشیان فارک با رییس جمهوری اکوادور ارتباط داشته اند. خوب حالا بعد از کشته شدن دو رهبر فارک و دستگيری بات و يک کمي سر و صدای چاوز همه چيز به خوبي و خوشي پايان يافت. عجب نمايشي! يعني جناب چاوز که اين همه داد و هوار فرمودند و سرباز فرستادند لب مرز با دو تا عذرخواهي قال قضيه را کندند. ايشان ممکن است با دو تا روبوسي با رئيس جمهوری بعدی امريکا دوست همرزمشان جناب محمود خان را هم بگذارند کنار. آسياب به نوبت!
روز چهارم. چند اتفاق نسبتأ همزمان رخ داده که رابطهی جالبي ميانشان هست. به نظرم اول بايد يادداشت محمد قوچاني را يادتان بيندازم. و بعد اين که، علي دايي چندی پيش برای طلسم شکني به ديدار آيت الله بهجت رفته بود و تازگيها هم برای انتخاب شدن به عنوان سرمربي تيم ملي به قول خودش با خدا لابي کرده. از آن طرف مجيد مجيدی هم اخيرأ در تکفير سروش بيانيه خوانده. يک جورهايي کارهای فشر معمم، يعني طلسم و نمايندگي خدا و تکفير، منتقل شده به دو قشری که بعد از معممين بيشترين ارتباط را با مردم دارند، يعني ورزشکاران و هنرمندان. يعني ميگوييد اينها تازگي خوابنما شدهاند؟ خوب اگر از اين حرفها بلد بودند چرا مثلأ علي دايي در مقام کاپيتان تيم ايران از اين کارها نميکرد که اين همه نبازند؟ يا چطور شده که مجيدی هنوز چيزی دربارهی سلمان رشدی و فتوای قتل او ابراز نکرده؟ سلمان رشدی که مقدم است بر سروش! خوب اعتقادات است ديگر! منتهای مراتب زمان بروز اعتقادات و اعلام همگانيشان هميشه نکتهی جذاب ماجراست. يعني درست وقتي به دو راهي ميرسيد آنوقت معلوم ميشود چه کسي ميخواهد از کدام راه برود. در غياب نظام روشنفکری و حذف نويسندگان و هنرمندان مؤلف از جامعه، جای خالي آنها به ورزشکاران و هنرمندان متعهد رسيده و همين است که حالا ميشود گفت اگر انقلاب فرهنگي در دانشگاهها و در ميان نويسندگان به جايي نرسيد اما جمهوری اسلامي بلاخره يک گروه متناسب با حال خودش را در بين ورزشکاران و هنرمندان توليد کرده. نکتهی خيلي جالب اين است که اين طبقهی جديد رفتارهای مذهبيشان طابق النعل حکومت است و يا از ماوراء الطبيعه حرف ميزنند يا از تکفير زميني. البته گاهي هم خواستار دادگاه و محاکمه و مجازات هستند، چنان که افتد و داني! اعضای اين گروه تصادفأ همانهايي هستند که محمد قوچاني در يادداشتش دربارهی زوال رهبری روشنفکری ادبي دربارهشان حرف زده بود ولي البته چپگرا که نيستند هيچ بلکه مذهبياند. کسانياند که نقشي فرهنگي در جامعه دارند و هر فراز و فرودشان توسط نهادهای رسمي و شخصيتهای حقوقي بازشناسي ميشود. خودتان بخوانيد چقدر در مدح دايي و مجيدی نوشتهاند. انتظاری که قوچاني دربارهی مرحوم امين پور از کانون نويسندگان داشت. خوب قوچاني حالا بايد در اين باره يادداشت بنويسد که آيا فقط کانون نويسندگان منتسب به چپ درگير جذب و دفع نويسندگان غير خودشان بودند يا اگر نوبت به ديگران برسد آنوقت چوب تکفير است که بلند ميکنند. قوچاني با آن يادداشت هرگز به قيصر امين پور خدمت نکرد بلکه تئوریای را تراشيد که حالا با آن اول به اين و آن تهمت ميزنند و بعد با خيال راحت باقي را تکفير ميکنند. به قول جلال، در خدمت و خيانت روشنفکران.
روز پنجم. عبدالله احمد بداوی دارد مقام نخست وزيری مالزی را از دست ميدهد و يکي از مهمترين علتهايش اين است که در شروع دوران صدارتش اعلام کرد که راه ماهاتير محمد را دنبال ميکند. در نتيجه تمام هواداران انور ابراهيم معاون پيشين ماهاتير محمد با او مخالف شدند. يک مدتي بعد و بر سر کارخانهی اتومبيل سازی پروتون که اصلأ مالزياييست و موضوع آزادسازی ورود اتومبيلهای خارجي با ماهاتير محمد هم درافتاد. در نتيجه ماهاتير اعلام کرد بداوی به او خيانت کرده. به اين ترتيب طرفداران ماهاتير هم با او مخالف شدند. اين اتفاقات در جامعهای رخ داده که اصولأ يک آتش ديگری زير خاکستر هست که عبارت است از نظام طبقاتي کشور که سه گروه قومي را در سه لايه جا داده و در آن عبور از لايهی پايين به بالا تقريبأ غير ممکن است. انور ابراهيم و ماهاتير محمد در همان طبقهی بداوی که بالاترين طبقه و مربوط به قوم مالايي هستند. هر اختلافي در اين لايه منجر به فروپاشي جامعه ميشود چون طبقات پاييني و بخصوص اقليت هندی همواره از تبعيض اجتماعي شکايت دارند و هميشه برای ابراز اعتراض به شکل خياباني آمادهاند. خوب حالا بداوی با بحران افزايش اعتراضات طبقات پاييني و نارضايتي هم طبقهایهای خودش روبروست و در نتيجه دارد نخست وزيری را از دست ميدهد. مالزی در بين کشورهای شرق آسيا جزيرهی ثبات است و همين است که هر تغييری در اين جزيره منجر به تغييرات وسيعتر در منطقه ميشود. جالبش اين است که اصولأ جزاير ثبات همهشان پادشاهي از آب درميآيند. مالزی که چهار تا هم پادشاه دارد!
روز ششم. ابطحي نوشته که " آنها که از تحریم انتخابات حرف میزنند تا به حال نگفتهاند که بعد از نیامدن مردم در صحنهی انتخابات جز باز شدن راه برای اقتدارگرایان چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ مگر آقای احمدی نژاد محصول همین تحریمها نیست؟". منصفانهاش اين است که خيلي خوب است که ابطحي مينويسد که آدم بداند مشکل فکری آقايان در کجاست و در ضمن معلوم ميشود هنوز نتوانستهاند حلش کنند ولي مدام اصرار دارند به اين که مرغ يک پا دارد. اولأ که احمدی نژاد محصول تقلب است نه رأی ندادن مردم يا تحريم. اگر داريد بي کفايتي وزارت کشور دورهی خودتان را ماستمالي ميکنيد به خودتان مربوط است اما ما حواسمان هست. حالا هم ديگر دولت و مجلس و شورای نگهبان هم که همه با هم دخيلند و خود آقای خميني هم بيايد رد صلاحيت ميشود. ضمنأ آدم عاقل وقتي ميبيند آدم حسابيهای حزبش هم انصراف ميدهند لابد بايد فکر کند خود حزب يک عيب و ايرادی دارد و هي زور بيجا نزند. اتفاقي که قرار است با نيامدن مردم بيفتد اين است که برويد بنشينيد حزبتان را سر و سامان بدهيد اگر باور داريد مردم به شما علاقمندند، که حالا به همان هم بايد شک کنيد! ميدانيد باورم شده که اين جناح جناب ابطحي و دوستان مايلند گعدههای دوران بازنشستگيشان را هم در مراکز حکومتي بگذرانند منتها با سلام و صلوات. يعني يک مو از تن خرس بکنند باز هم غنيمت است.
و روز هفتم. خوب مي رسيم به قسمت تربيت بدني که واحد آن اجباریست اما کو گوش شنوا! اگر وبلاگ دار هستيد گاهي رکوردی چيزی اعلام بفرماييد لااقل دستمان بيايد اوضاع ورزشي وبلاگستان در چه حال است.
روز دوم. کروبي هم يک بار ديگر بر عليه خودش دست به کار شد. واقعأ واژهی مناسب ديگری پيدا نکردم برای توصيف حرفهای تازهی کروبي در مصاحبه با نيوزويک. خوب کروبي هر روز دارد از گروهي که خودش لقب شيخ اصلاحات را از آنها پذيرفته فاصله ميِگيرد. به نظرم رسيد بايد ريشهی انتقادها را در يک رقابت ديگر دانست. يعني کروبي دارد به اصلاح طلبان سابق انتقاد ميکند چون آنها هميشه با همهی شعارهايي که ميدهند اما در آخرين دقايق طرف آدمهای ديگر را ميگيرند. همان داستان رفيق و شريک! نمونهی اين تغيير موضع اصلاح طلبان سابق در انتخابات رياست جمهوری بود که نيرویشان را به طور نامحسوس در حمايت از رفسنجاني بسيج کردند. اصل داستان، به نظر من، اين است که اصلاح طلبان در زمان انتخابات از کروبي نخواستند که به دليل وجود رفسنجاني و تمايل کلي اصلاح طلبان به قدرت او خوب است کروبي از انتخابات انصراف بدهد. حتي گمان ميکنم آن داستان خندهدار هر ايراني 50 هزار تومان هم کار يک آدمي بوده که کروبي را بازی داده و تصادفأ همان آدم در صف اصلاح طلبان است، من خيلي به اين موضوع اعتقاد دارم. آن 50 هزار تومان چقدر کروبي را بي اعتبار کرد و هنوز که هنوز است سوژهی متلک گفتن است و کروبي نه ميتواند از اين حرف کوتاه بيايد و نه قادر به انجام دادنش است. حقيقتش اصلاح طلباني که نيرویشان را برای انتخاب معين سرمايه گذاری کرده بودند ميدانستند که او در مقابل رفسنجاني کم ميآورد ولي برای اظهار شراکت به رياست اهل قافله که شيخ اصلاحات باشد و اين که نشان بدهند از رفسنجاني حمايت نميکنند تا آخرين لحظه با معين باقي ماندند. يک جور لجبازی! در حالي که يا بايد معين را منصرف ميکردند، که شانسي در انتخابات نداشت چون کاريزمايي نداشت، و يا از همان اول از رفسنجاني حمايت ميکردند و کروبي متوجه ميشد که يا نبايد ادامه بدهد و يا هر گلي ميزند به سر خودش ميزند. اصلاح طلبان خيلي دوگانه بازی کردند و حدسم اين است که حالا اين بازی برملا شده و کروبي دارد انتقام ميگيرد. تمام حرفهای کروبي نشان از انتقام گيری دارد. منتهای مراتب کروبي دارد بر عليه خودش حرف ميزند چون هنوز شيخ اصلاحات است و روزی که اين لقب را پس بدهد آنوقت داستان عوض ميشود. به نظرم خيلي هم اتفاق دوری نيست. يادتان هست که قرار بود معاند به مخالف و مخالف به موافق تبديل بشود. حالا موافق به طور جهشي دارد معاند ميشود.
روز سوم. آلوارو اوریبه و رافائل کورِئا رهبران کلمبیا و اکوادور با هم دست دوستي دادند و آقای هوگو احمدی نژاد چاوز هم با اوريبه آشتي کرد. خيلي مبارک است. منتها خطبهی اين اخوت مجدد را جناب ويکتور بات، دلال اسلحه، در تايلند قرائت فرمودند. پلیس تایلند اعلام کرده که بات را به اتهام تلاش برای خرید سلاح برای گروه چریکی فارک در کلمبیا دستگیر کرده و البته مقامات کلمبيا پيش از اين اعلام کرده بودند که اسنادی وجود دارد که نشان می دهد شورشیان فارک با رییس جمهوری اکوادور ارتباط داشته اند. خوب حالا بعد از کشته شدن دو رهبر فارک و دستگيری بات و يک کمي سر و صدای چاوز همه چيز به خوبي و خوشي پايان يافت. عجب نمايشي! يعني جناب چاوز که اين همه داد و هوار فرمودند و سرباز فرستادند لب مرز با دو تا عذرخواهي قال قضيه را کندند. ايشان ممکن است با دو تا روبوسي با رئيس جمهوری بعدی امريکا دوست همرزمشان جناب محمود خان را هم بگذارند کنار. آسياب به نوبت!
روز چهارم. چند اتفاق نسبتأ همزمان رخ داده که رابطهی جالبي ميانشان هست. به نظرم اول بايد يادداشت محمد قوچاني را يادتان بيندازم. و بعد اين که، علي دايي چندی پيش برای طلسم شکني به ديدار آيت الله بهجت رفته بود و تازگيها هم برای انتخاب شدن به عنوان سرمربي تيم ملي به قول خودش با خدا لابي کرده. از آن طرف مجيد مجيدی هم اخيرأ در تکفير سروش بيانيه خوانده. يک جورهايي کارهای فشر معمم، يعني طلسم و نمايندگي خدا و تکفير، منتقل شده به دو قشری که بعد از معممين بيشترين ارتباط را با مردم دارند، يعني ورزشکاران و هنرمندان. يعني ميگوييد اينها تازگي خوابنما شدهاند؟ خوب اگر از اين حرفها بلد بودند چرا مثلأ علي دايي در مقام کاپيتان تيم ايران از اين کارها نميکرد که اين همه نبازند؟ يا چطور شده که مجيدی هنوز چيزی دربارهی سلمان رشدی و فتوای قتل او ابراز نکرده؟ سلمان رشدی که مقدم است بر سروش! خوب اعتقادات است ديگر! منتهای مراتب زمان بروز اعتقادات و اعلام همگانيشان هميشه نکتهی جذاب ماجراست. يعني درست وقتي به دو راهي ميرسيد آنوقت معلوم ميشود چه کسي ميخواهد از کدام راه برود. در غياب نظام روشنفکری و حذف نويسندگان و هنرمندان مؤلف از جامعه، جای خالي آنها به ورزشکاران و هنرمندان متعهد رسيده و همين است که حالا ميشود گفت اگر انقلاب فرهنگي در دانشگاهها و در ميان نويسندگان به جايي نرسيد اما جمهوری اسلامي بلاخره يک گروه متناسب با حال خودش را در بين ورزشکاران و هنرمندان توليد کرده. نکتهی خيلي جالب اين است که اين طبقهی جديد رفتارهای مذهبيشان طابق النعل حکومت است و يا از ماوراء الطبيعه حرف ميزنند يا از تکفير زميني. البته گاهي هم خواستار دادگاه و محاکمه و مجازات هستند، چنان که افتد و داني! اعضای اين گروه تصادفأ همانهايي هستند که محمد قوچاني در يادداشتش دربارهی زوال رهبری روشنفکری ادبي دربارهشان حرف زده بود ولي البته چپگرا که نيستند هيچ بلکه مذهبياند. کسانياند که نقشي فرهنگي در جامعه دارند و هر فراز و فرودشان توسط نهادهای رسمي و شخصيتهای حقوقي بازشناسي ميشود. خودتان بخوانيد چقدر در مدح دايي و مجيدی نوشتهاند. انتظاری که قوچاني دربارهی مرحوم امين پور از کانون نويسندگان داشت. خوب قوچاني حالا بايد در اين باره يادداشت بنويسد که آيا فقط کانون نويسندگان منتسب به چپ درگير جذب و دفع نويسندگان غير خودشان بودند يا اگر نوبت به ديگران برسد آنوقت چوب تکفير است که بلند ميکنند. قوچاني با آن يادداشت هرگز به قيصر امين پور خدمت نکرد بلکه تئوریای را تراشيد که حالا با آن اول به اين و آن تهمت ميزنند و بعد با خيال راحت باقي را تکفير ميکنند. به قول جلال، در خدمت و خيانت روشنفکران.
روز پنجم. عبدالله احمد بداوی دارد مقام نخست وزيری مالزی را از دست ميدهد و يکي از مهمترين علتهايش اين است که در شروع دوران صدارتش اعلام کرد که راه ماهاتير محمد را دنبال ميکند. در نتيجه تمام هواداران انور ابراهيم معاون پيشين ماهاتير محمد با او مخالف شدند. يک مدتي بعد و بر سر کارخانهی اتومبيل سازی پروتون که اصلأ مالزياييست و موضوع آزادسازی ورود اتومبيلهای خارجي با ماهاتير محمد هم درافتاد. در نتيجه ماهاتير اعلام کرد بداوی به او خيانت کرده. به اين ترتيب طرفداران ماهاتير هم با او مخالف شدند. اين اتفاقات در جامعهای رخ داده که اصولأ يک آتش ديگری زير خاکستر هست که عبارت است از نظام طبقاتي کشور که سه گروه قومي را در سه لايه جا داده و در آن عبور از لايهی پايين به بالا تقريبأ غير ممکن است. انور ابراهيم و ماهاتير محمد در همان طبقهی بداوی که بالاترين طبقه و مربوط به قوم مالايي هستند. هر اختلافي در اين لايه منجر به فروپاشي جامعه ميشود چون طبقات پاييني و بخصوص اقليت هندی همواره از تبعيض اجتماعي شکايت دارند و هميشه برای ابراز اعتراض به شکل خياباني آمادهاند. خوب حالا بداوی با بحران افزايش اعتراضات طبقات پاييني و نارضايتي هم طبقهایهای خودش روبروست و در نتيجه دارد نخست وزيری را از دست ميدهد. مالزی در بين کشورهای شرق آسيا جزيرهی ثبات است و همين است که هر تغييری در اين جزيره منجر به تغييرات وسيعتر در منطقه ميشود. جالبش اين است که اصولأ جزاير ثبات همهشان پادشاهي از آب درميآيند. مالزی که چهار تا هم پادشاه دارد!
روز ششم. ابطحي نوشته که " آنها که از تحریم انتخابات حرف میزنند تا به حال نگفتهاند که بعد از نیامدن مردم در صحنهی انتخابات جز باز شدن راه برای اقتدارگرایان چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ مگر آقای احمدی نژاد محصول همین تحریمها نیست؟". منصفانهاش اين است که خيلي خوب است که ابطحي مينويسد که آدم بداند مشکل فکری آقايان در کجاست و در ضمن معلوم ميشود هنوز نتوانستهاند حلش کنند ولي مدام اصرار دارند به اين که مرغ يک پا دارد. اولأ که احمدی نژاد محصول تقلب است نه رأی ندادن مردم يا تحريم. اگر داريد بي کفايتي وزارت کشور دورهی خودتان را ماستمالي ميکنيد به خودتان مربوط است اما ما حواسمان هست. حالا هم ديگر دولت و مجلس و شورای نگهبان هم که همه با هم دخيلند و خود آقای خميني هم بيايد رد صلاحيت ميشود. ضمنأ آدم عاقل وقتي ميبيند آدم حسابيهای حزبش هم انصراف ميدهند لابد بايد فکر کند خود حزب يک عيب و ايرادی دارد و هي زور بيجا نزند. اتفاقي که قرار است با نيامدن مردم بيفتد اين است که برويد بنشينيد حزبتان را سر و سامان بدهيد اگر باور داريد مردم به شما علاقمندند، که حالا به همان هم بايد شک کنيد! ميدانيد باورم شده که اين جناح جناب ابطحي و دوستان مايلند گعدههای دوران بازنشستگيشان را هم در مراکز حکومتي بگذرانند منتها با سلام و صلوات. يعني يک مو از تن خرس بکنند باز هم غنيمت است.
و روز هفتم. خوب مي رسيم به قسمت تربيت بدني که واحد آن اجباریست اما کو گوش شنوا! اگر وبلاگ دار هستيد گاهي رکوردی چيزی اعلام بفرماييد لااقل دستمان بيايد اوضاع ورزشي وبلاگستان در چه حال است.
نظرات