گفتم: آن کدام سفر است؟

سه چهار روزی از مصاحبت دو تا از دوستانم لذت بردم، فرصت خوبي هم شد که در بين گپ زدن‌های‌مان با خودم فکر کنم که چقدر از زندگي ما آدم‌های معمولي ‌در ايده‌‌آل‌های‌مان مي‌گذرد، و مثلأ چقدر از آن را مي‌شود يا اصولأ بلديم در واقعيات بگذرانيم.

واقعأ چقدر از ايده‌‌آل‌های ما واجد شرايط زميني شدن هستند و آدم مي‌تواند نتيجه‌ی تلاش برای دست پيدا کردن بهشان را خودش در همين زندگي زميني ببيند؟

خوب البته آدم‌های معمولي که ماها باشيم هم ممکن است گاهي سؤال فلسفي برای خودمان طرح کنيم که با جواب دادن به آن بخشي از فشار نابجايي که روی دوش‌مان هست را بگذاريم کنار. به نظرم رسيد فشار ايده‌آل گرايي آدم را از مسير زندگي عادی دور مي‌کند و تا آدم به خودش بيايد مي‌بيند از زور تعصب برای ايده‌آل‌ها از آن طرف بام افتاده است پايين. حالا توضيح مي‌دهم منظورم را.

فکر مي‌کردم به همان حکايت سعدی‌ست که "... گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم برد به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هند به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی نشینم".

ظاهرأ داستان ايده‌آليسم زندگي ما که از قرار خيلي هم جوش خورده به فرهنگ‌مان، راه را بسته به زندگي عادی‌ و تبديل شده به نشانه‌ای که مدام جا به جا مي‌شود و هيچ تيری به آن اصابت نمي‌کند. انگار که بازيکنان يک تيم فوتبال دائم تمرين کنند برای يک مسابقه‌ای که هر بار آن را حواله‌اش مي‌دهند به يک روزی در آينده‌. بلاخره عمر بشری را که نمي‌شود از يک حدی بيشتر کش داد.

تا جايي که به عقل من مي‌رسد اگر يک آدم‌ معمولي نتواند با خودش کنار بيايد که يک هدف دست يافتني برای خودش تعريف کند و ثمره‌ی تلاشش برای رسيدن به همان هدف را لمس کند آنوقت ديگر روی زمين زندگي نمي‌کند. بلاخره اشکال از خود ما آدم‌هاست که يا هدف‌مان خيلي دست نيافتني مي‌شود يا اگر دست يافتني‌ست خيلي حال و حوصله‌اش را نداريم که برسيم به آن.

حالا به فکرم رسيد بهتان پيشنهاد کنم خوب است امتحان کنيد ببينيد مي‌توانيد يکي از هدف‌های دست يافتني‌تان را برای يک ماه آينده انتخاب کنيد که واقعأ بشود تا ماه آينده به آن رسيد. مراحل رسيدن به هدف‌تان را تقسيم کنيد به چهار هفته و خودتان را مقيد کنيد به اين که تا آخر هفته به هدف هفتگي‌تان برسيد. تمرين کردن هم شاخ و دم ندارد.

خيلي خوب است لذت تمام کردن يک کار را تجربه کنيد. اين که مدام اهداف بلند مدت و تمام نشدني برای خودتان بتراشيد آنوقت عادت مي‌کنيد که هيچ کاری را تمام نکنيد. تمرين کنيدهدف کوتاه مدت داشته باشيد و به همان برسيد.

در ضمن که اين حرف‌ که شما برای زندگي شخصي‌تان هدف داشته باشيد هيچ ربطي به اين ندارد که کجا زندگي مي‌کنيد يا مثلأ چه کسي حکومت مي‌کند. يعني فکر نکنيد اگر مثلأ ايران نبوديد حالا شاه غول را شکسته بوديد يا بلعکس اگر ايران بوديد چه‌ها که نمي‌کرديد. آدمي که بلد است برنامه‌ی زندگي‌اش را برای رسيدن به هدف‌های دست يافتني تنظيم کند هر جايي که بخواهد به هر چيزی که بخواهد مي‌رسد. ضمن اين که اين طرف‌ها هم آدم تنبل و ناراضي زياد هست که به اندازه‌ی يک آدم معمولي همه چيز دارند ولي بي هدف دور خودشان مي‌چرخند و دائم منفي بافي مي‌کنند.

کليد اصلي‌، دست يافتني بودن هدف و فاصله گرفتن از ايده‌آل‌هايي‌ست که شما را به تنبلي وامي‌دارند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار