هفت روز هفته

روز اول. حالا البته انتخابات تمام شد، نتيجه هم که چيزی برای اصلاح طلبان نداشت. منتهای مراتب فکر کردم با دو تا نمونه به خود دوستان اصلاح طلب نشان بدهم که شکاف ميان آن‌ها و مردم چطور شکل گرفته. هفته‌ی گذشته کرباسچي گفته بود "اصلاح طلبان، چون معتقد به نظام مردم سالاری واقعي ـ و نه نمادين ـ هستند، هميشه معتقد بوده اند در هر حدی ‏که مي توانند بايد با اراده و رای مردم در بخشي از قدرت حضور داشته باشند و در انتخابات شرکت کنند". حرف مهمي‌‌ست. چرا؟ چون از "حد" حرف زده. در واقع مردم سالاری حکومتي‌ يعني قبول مباني حقوقي، مثل شورای نگهبان، و بعد "در هر حدی حضور داشتن". خوب البته مردم سالاری غير حکومتي يعني همانقدری که مردم برای رأی دادن مخير هستند برای کانديد شدن هم صلاحيت دارند، حد هم ندارد. مگر مي‌شود برای نگاه مردم به دنيا حد گذاشت؟ في‌الواقع اصلاح طلبان اصولأ پسزمينه‌‌شان همان محافظه کاری حکومتي‌ست. يعني اصلاح طلبان بخشي از حکومت هستند، وگرنه يک جايي بايد خط قرمز داشتند که از آن به بعد را تحمل نکنند، اما تحمل که مي‌کنند هيچ، تازه برای حداقل‌ها هم تعريف مي‌تراشند و اسمش را مي‌گذارند مردم سالاری واقعي و نه نمادين! اما نمونه‌ی دوم. يک وقتي ابطحي در وبلاگش نوشته بود " به عقيده من اساسي‌ترين خطری که اين جنبش (زنان) را تهديد مي کند بي توجهي به واقعيت‌های فرهنگي و اجتماعي ايران است. اگر کسي حرکتي اجتماعي را در ايران دنبال مي کند بايد بداند واقعيتهای اجتماعي کشور ما مثلاً با کشوری مانند سويس خيلي فرق مي کند ... مواردي مثل جلوگيری از زن آزاري، ... را اگر پيگيري نمايند و به نتيجه برسانند بهتر از آن نيست که مثلاً از حق طلاق مساوی زنان که با مباني حقوقي و ديني منافات دارد صحبت کنند؟". اين همان حرف کرباسچي‌ست برای مخاطبان متفاوت يعني زنان. يعني در دايره‌ی اصلاح طلبي حکومتي هميشه اول بنا بر پذيرش مبناست ولو که با حقوق اجتماعي مردم در تعارض باشد. خوب شورای نگهبان هم همين کار را مي‌کند. يعني تفسيرشان اين است که در مورد انتخابات مردم ايران با مردم سوييس فرق دارند! بنابراين يا اطلاح طلبان اين نقطه‌ی اشتراک خودشان با محافظه کاران را مي‌دانند و دارند لاپوشاني‌اش مي‌کنند و باز شعار مردم سالاری مي‌دهند، يا از آن بيخبرند و از روی هوا شعار مي‌دهند. دليل برگشت نگاه مردم از اصلاح طلبان همين است که جنابان اصلاح طلبي که قرار است مردم سالار باشند به وقت مطالبه‌ی خواسته‌های‌ مردم مي‌گويند يک چيزهايي مبنای حقوقي و ديني ندارد يا حد دارد. متوجهيد که داستان از چه قرار است؟ البته همينطور که دارند از ايوان مملو از نقش‌های زيبا لذت مي‌برند، خانه هم دارد مي‌ريزد بر سر جنابان‌شان.

روز دوم. ديروز انتخابات شوراهای شهر و شهرداری بود و طبق معمول در کنار هر حوزه‌ی رأی گيری بساط سوسيس پزی هم راه انداخته بودند. به نظرم اين دکان‌های سيار مهم‌تر از خود مراسم باشند چون هيچ مناسبتي را نديده‌ام که بدون سوسيس پزی باشد. خلاصه که اولين انتخابات بعد از کم شدن تعداد شوراهای ايالت از 157 به 73 بود. نکته‌ی جالب در انتخابات اين بود که شهردار و اکثريت شورای بريزبن به ليبرال‌ها رسيد که اصلأ انتخابات فدرال را باخته بودند. جالبش اين است که همين بريزبن کليدی‌ترين شهر برای پيروزی کارگرها در انتخابات فدرال بود. يعني مردم ايالت کوئينزلند که حالا نخست وزير هم از خودشان است در يک انتخابات کوچک‌تر که موضوعش زندگي شهری‌ست به ليبرال‌ها بيشتر اعتماد دارند. خوب امروز کمپل نيومن، شهردار فعلي ، که دوباره در سمت خودش و با رأی مستقيم مردم ابقاء شد مشغول رقصيدن بود و شبکه‌‌های تلويزيوني هم در حال پخش رقص ايشان بودند. به اين مي‌گويند "بياييد شادی‌های‌مان را قسمت کنيم". طرف‌های ما که جنابان‌شان شادی‌‌های‌شان را با شش نفر ديگر تقسيم مي‌کنند. از اون جهت البته!

روز سوم. حالا اين همه برای نورالدين پيرمؤذن خط و نشان کشيده‌اند يکي‌هم بايد نشاني جواد لاريجاني را بدهد بهشان که اگر قرار به گرفتن است خوب معاون فعلي قوه‌ی قضاييه که گرفتني‌تر است. يعني مذاکره لاريجاني با نيک براون، مسوول بخش خاورميانه وزارتخارجه انگليس و مسوول ميز ايران اين وزارتخانه در لندن، مقررات ندارد اما حرف زدن پير مؤذن با يک رسانه مقررات دارد؟ همان موقع روح الله حسينيان که آن روزها عضو جمعيت دفاع از ارزشها بود و از نامزدي ری‌شهری دفاع مي کرد، در دانشگاه صنعتي شريف در روز 27 فروردين گفته بود که "محتواي مذاکرات لندن طبق آنچه منتشر شده است، بسيار تکان دهنده است، لاريجاني خيال کرده اکنون سال 1320 است که سفارت انگليس براي ما وزير و وکيل تعيين کند... اگر اين موضع يک شخصيت حقوقي است اين را بايد يک مصيبت تلقي کنيم". خوب حالا اگر قرار بر گرفتن است که بايد از همان قوه‌ی قضاييه شروع کنيد ديگر.

روز چهارم. درباره‌ی مريم فيروز البته بايد منتظر آثار نويسندگان مستقل بود ولي از نگاه يک آدم معمولي، مثل من، مريم فيروز يک گوشه‌ای از جامعه را به ما نشان داد که در آن اصولأ جنسيت عنصر تعيين کننده‌ای نبوده. درست است که او رئیس "تشکیلات دموکراتیک زنان ایران" و سردبیر مجله "جهان زنان" بود اما کمتر نشانه‌ای مي‌شود در نگاه حزب و ايضأ تشکيلات زنان‌شان به حقوق زنان پيدا کرد و اين در حالي بوده که مريم فيروز بر اساس آنچه که درباره‌ی زندگي‌اش نوشته‌اند به محض درگذشت پدر از همسر اجباری‌اش جدا شده. يعني نگاه حزب توده به موضوع حقوق زنان حتي در اندازه‌ی زن دبيرکل حزب که خودش هم قرباني جامعه‌‌اش بوده نگاه فاقد جنسيتي است، انگار همه خودشان را از زن بودن و مرد بودن رها کرده‌اند و به کنج بي جنسيتي رفته‌اند. اين را البته در آثار نوشتاری دوران شوروی و بخصوص در آثار حزب کمونيست مي‌شود ديد که مثلأ حقوق آدم‌ها را از مرد و زن بودن جدا کرده‌اند تا جامعه‌ی بي طبقه‌ی بدون جنسيت درست کنند. ولي مريم فيروز در ايران زندگي مي‌کرده و اين که در ابتدای انقلاب هم که حزب از "راه امام" حمايت مي‌کرده باز هم حزب و بخصوص مريم فيروز هيچ اعتراضي در مورد حقوق زنان نداشته‌ موضوع مهمي‌ست. نکته‌ی جالبي‌ست که حزب توده درست نقطه‌ی مقابل جمهوری اسلامي‌ست، به نظر من. آن‌ها زن را آنقدر از جنسيت دور مي‌کردند که ديگر معلوم نبود چه جور موجودی‌ست، از اين طرف جمهوری اسلامي آنقدر زن را دچار نگاه جنسيتي کرده که با دلايل شرعي او را به نصف مرد تقليل داده‌. آن وقت اول انقلاب اين دو منتهي اليه با هم رفيق هم بودند. حزب توده يک سرودی برای مرگ مريم فيروز ساخته که وقتي مي‌‌شنويد فکر مي‌کنيد سرود مرگ لنين است. سالي که فروغ فرخزاد درگذشت مريم فيروز 53 ساله بوده، يعني ايشان اشعار فروغ را هم شنيده بوده چون با جامعه‌ی هنری حشر و نشر داشته. آنوقت با آن سابقه‌ی زندگي شخصي‌اش هيچ جا خبری از همين کارهايي که فعالان فعلي‌ حقوق زنان مي‌کنند از مريم فيروز نيست. همين است که آدم از کارهای حزب توده تعجب مي‌کند! وقتي که بايد باشند نيستند، وقتي که نبايد باشند مي‌روند صدر مجلس مي‌نشينند.

روز پنجم. حدود 100 نفر از معترضان به سياست‌های چين درباره‌ی تبت امروز در ملبورن رفته بودند جلوی کنسولگری چين برای تظاهرات. طبق معمول هم تخم مرغ پرتاب کرده بودند به طرف کنسولگری. اين طوری که شبکه‌های خبری گزارش مي‌دهند تا زمان برگزاری المپيک پکن همين داستان برقرار است. جالبش اين است که کم‌کم دارد يک مسير راديکالي در اعتراضات درست مي‌شود که معترضين اصولأ از دالايي لاما هم رد شده‌اند. يعني عبور از رهبری مبارزات. علت چنين اتفاقي اين است که دالايي لاما هنوز درباره‌ی استقلال کامل تبت از چين حرفي نمي‌زند و بيشتر به فکر خودمختاری‌ست. در عوض راديکال‌های تبت به چيزی جز استقلال رضايت نمي‌دهند. اين دوگانه‌ی استقلال و خودمختاری به سمت استقلال دارد تمايل پيدا مي‌کند، به نظر من. دليلش اين است که حکومت چين حتي سيستم اقتصادی هنگ کنگ را هم به عنوان يک نظام خودمختار به رسميت نمي‌شناسد چه برسد به خودمختاری سياسي. برای همين هم راديکال‌ها مي‌گويند دالايي لاما خيلي کاری نمي‌تواند از پيش ببرد. جالب است که چين بعد از سال‌ها سرپوش گذاشتن بر مسائل تبت حالا ديگر مجبور شده درباره‌شان حرف بزند و به نظر مي‌رسد اين فشار ناشي از اثر راديکال‌ها بوده که نحوه‌ی مقابله با دولت چين را تغيير داده‌اند.

روز ششم. از رئيس پليس تهران بايد قدرداني کرد لااقل به خود حضرات حکومت نشان داد اهل حکومت اصولأ دارند نقش بازی مي‌کنند و دوران نصيحت الملوک و اين‌ها هم تمام شده. تنها چيزی که برای مردم مانده اين است که بفهمند با چه تشکيلاتي سر و کار دارند. خوب رئيس پليس نمي‌توانسته آدم معمولي‌ای باشد که سرش را بيندازد پايين و از توی خيابان برود توی يک خانه‌‌ی خاص. وقتي مأموران مقابله با اشرار از ترس شناخته شدن صورت‌شان را پوشانده بودند طبيعتأ برای رئيس پليس هم بايد دست کم دم و دستگاه مشخصي وجود داشته باشد که او را ببرند و بياورند. يعني جناب‌شان تنها نيستند و ايضأ توی کشوری که تا دولت عوض مي‌شود آبدارچي اداره را هم تغيير مي‌دهند خيلي دور از انتظار نيست که مقامات مافوق همگي از يک تيم باشند و به اندازه‌ی کافي همديگر را بشناسند. و اتفاقأ خيلي هم عجيب نيست که همين آدم‌ها به محض اين که دست‌شان به قدرت برسد شروع کنند به نابودی رقبای‌شان. نکته‌ی مهم اينجاست، به نظر من. يعني رقبای رئيس پليس چه کساني هستند؟ رقبای ايشان همان‌هايي هستند که با چوب و چماق ريختند دم خانه‌های‌شان و آفتابه به گردن‌شان انداختند. نمي‌شود رقبا از يک جنس نباشند! اين يک اصل طبيعي‌ست. في‌الواقع رئيس پليس تهران خودش هم قداره کش و اشرار است و تنها دليلي که توانسته بر عليه رقبای خياباني‌اش وارد عمل بشود قدرتي‌ست که به او تفويض شده. همان قدرتي که در مقياس‌های کوچک‌تر به يک شاگرد کلاس تفويض مي‌کنند تا به عنوان مبصر باقي شاگردها را کنترل کند. اتفاقأ شرورترين دانش آموز موفق‌ترين مبصر هم هست چون راه و روش مقابله با امثال خودش را بهتر مي‌داند. منتهای مراتب همان مبصر اگر قرار باشد شاگردان را نمازخوان کند خوب همه را به صف مي‌کند ولي ممکن است همه با کفش نماز بخوانند، درست مثل رئيس پليس تهران که همه را به صف کرده، منتها در اين مورد لباس‌شان را هم درآورده. ‌بلکه هم خواسته ببيند حالتي رفت که محراب به فرياد آمد يعني چطوری!

و روز هفتم. خوب اگر فعلأ در وبلاگستان يک ورزشکار رکورد دار در رشته‌ی چندگانه‌ی بانوان پيدا بشود همانا فرناز سيفي‌ "امشاسپندان" است که هفته‌ی گذشته در مورد ورزش کردنش نوشته بود. باقي که اصولأ زده‌اند به حذف واحد تربيت بدني. بابا يک خبری بدهيد بلکه معلوم بشود وبلاگ دارها گاهي تکاني به خودشان مي‌دهند ... ها، ياد بندری افتادين؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار