جمعه برای زندگی

رفته بودم يک همايش علمی. با يک خانم محقق برزيلی حرف می‌زدم درباره کارهايش. برای اين که نشانی‌اش را بدهد يک کارت شناسايی داد که اسم و نشانی دانشگاهش را توی آن نوشته بود. ديدم روی کارت نوشته Maria C.M.T.L.Assad. گفتم اين‌ همه حروف الفبا يعنی چی؟ گفت من 4 تا نام و يک نام خانوادگی داشتم. گفتم چرا 4تا اسم؟ گفت خانواده‌ی پدری و مادری‌ام برای نامگذاری من به توافق نرسيدند و در نتيجه همه‌ی اسامی پيشنهادی‌شان را به عنوان اسم من گذاشتند توی شناسنامه‌ام و قال قضيه را کندند. داشتم می‌مردم از خنده. خودش هم که همه را خنده تعريف می‌کرد. می‌گفت حالا هر کدام از فاميل‌هايم يک چيزی صدايم می‌کنند. گفتم حالا اين Assad از کجا آمده؟ گفت شوهرم اهل سوريه‌ست و به محض اين که ازدواج کرديم گفت اسم فاميل من بايد آخر اسمت باشد، ديدم خيلی هم عرب غيرتی‌ست برداشتم برای خاطر ايشان هم يک اسد اضافه کردم به آخر اسمم، حالا شده اين که می‌بينی. گفتم نمی‌شد بعد که بزرگ شدی چند تا از اين اسامی را برداری که بلاخره اين هم حروف را دنبال هم ننويسی؟ گفت برای اين کار اقدام کردم ولی خانواده‌ی پدر و مادری‌ام باخبر شدند هر روز زنگ می‌زدند که حالا کدام اسم را برمی‌داری، فکر کردم يا بايد يک اسم ديگری برای خودم بتراشم که اصلن مربوط به هيچ طرفی نباشد يا همينی که هست را نگه دارم. تصميم گرفتم همينی که هست را نگه‌ دارم. من از بس که خنديدم داشتم اشک می‌ريختم. گفت يک چيزی بهت بگم خيلی بامزه‌س. گفت شوهر من قبلن هر جايی که می‌رسيد می‌گفت من پسر عموی بشار اسد هستم ولی اصلن هيچ نسبتی با او ندارد. بعد که توی لبنان بمبگذاری کردند و رفيق حريری را کشتند لبنانی‌های شهرمان جمع شده بودند جلوی خانه‌مان که بريزند شوهرم را کتک بزنند به تلافی پسر عمويش. شوهرم برداشت روی يک تکه مقوای بزرگ نوشت من به دليل کارهای پسر عمويم با او اختلاف سياسی دارم و برای همين آمده‌ام برزيل و مقوا را چسباند دم در خانه‌مان. گفت به شوهرم گفتم چرا هنوز ول نمی‌کنی که هيچ نسبتی با هم نداريد، گفت هنوز دارم پرس و جو می‌کنم شايد با هم فاميل درآمديم. اين هم عکس ايشان که ببينيدش.



اين از فک و فاميل‌های بشار اسد.

انصافن جواد شمقدری باعث شد مانا نيستانی روسفيد بشود. شمقدری گفته که "[امريکايی‌ها در فیلم‌های‌شان] در طولانی مدت نشان دادند که یک فلسطینی اندازه یک سوسک ارزش ندارد. آنها سعی کردند ایرانی‌ها را هم همین طور نشان بدهند". حالا اگر مثلن يک کارگردان امريکايی بگويد اخيرن ما فهميده‌ايم که ارزش يک فلسطينی رسيده است به يک سوسک آنوقت جواد شمقدری موافقت دارند که خودشان نرخ برای مردم تعيين کرده‌اند؟ لابد اگر يکی بگويد نه آقا شما به اندازه يک فيل ارزش داريد خيلی ديگر مافوق تصور شمقدری نرخگذاری کرده. واقعن اينقدری که رشته جانورشناسی در دوران احمدی‌نژاد رشد کرده هيچ رشته‌‌ی ديگری رشد نکرده.

اين هم از معاونت سينمايی وزارت زيست‌شناسی.

در يکی دو ماه گذشته هر از گاهی يک دل درد خيلی شديد می‌گرفتم که با هر وضعی که بود بلاخره با قرص مسکن خوب می‌شد. تا اين که یکی از دل دردها از فرط شدت مجبورم کرد بروم بيمارستان و بعد ديگه خونه‌دار و بچه‌دار زنبيل و بردار و بيار. همينطور آزمایش پشت آزمآيش. خون گرفتن هم که چپ و راست ادامه داشت. حالا امروز معلوم شد سه تا داستان هست که بايد درست‌شان کرد. يکی‌شان به ميمنت و مبارکی عبارت است از اين که دچار باکتری هليوباکتر پيلوری (Heliobacter Pylori) شده‌ام که عبارت است از عامل ايجاد زخم معده. البته تا ده سال پيش معلوم نبود راه درمانش چيست ولی حالا با قرص و دوا می‌شود شرش را کم کرد. لابد خبر داريد که دو سال پيش جايزه‌ی نوبل پزشکی يا فيزيولوژی را به دو نفر دانشمندی دادند که همين هليوباکتر پيلوری را به عنوان عامل زخم معده کشف کرده بودند. يکی‌شانBarry Marshall است که استراليايی‌ست و يک روز دعوت شده بود همينجا توی دانشگاه خودمان برای ميهمانی و گپ زدن با اهل دانشکده. توی همين وبلاگ عکس‌های همان روز را گذاشته‌ام که ببينيد. اين هم لينکش. Barry باکتری را وارد معده خودش کرده بود که ببينند واقعن همين باکتری عامل بيماری‌ست و آيا می‌شود با آنتی‌بيوتيک آن را درمان کرد يا نه. که مريض شد و درمان هم شد. خلاصه که يک جعبه دارو داده‌اند دستم که برای يک هفته بيفتم به جان باکتری.


توی جعبه را که باز کردم ديدم سه تا بسته دارو هست و بعد که روی جعبه اصلی را خواندم معلوم شد هر روز بايد دو بار از هر سه تا قرص و کپسول‌ بخورم.



حالا اگر کسی تعريف کند دل درد ناشی از باکتری هليوباکتر پيلوری چه جور دل دردی‌ست می‌دانم چه کوفتی‌ست. آن دو تا داستان ديگر هم عبارتند از آنزيم‌های کبدی و لوزالمعده که هر دوی‌شان بالا هستند. تازه که اين همه هم ورزش می‌کنم. قسمت کشفيات علمی‌اش که بلاخره من و پزشک محترم سردربياوريم چرا اينجوری‌ست خودش کم هيجان انگيز نيست.

اين هم از بخش علم و زندگی.

از ديروز دارند برای همه‌ی شهروندان استراليا يک نشريه کوچک می‌فرستند که مربوط است به انتخابات سراسری اواخر همين ماه که نتيجه آن می‌شود انتخاب نخست وزير. البته مردم به حزب رأی می‌دهند و رهبر حزب پست نخست وزيری را بعهده می‌گيرد ولی خود رهبر حزب در ترغيب مردم به رأی دادن به آن حزب اهميت ويژه‌ای دارد بخصوص در اين دوره که اولين نخست وزير زن استراليا رهبری حزب و پست نخست وزيری رو بعهده داره. توی اين سه هفته باقیمانده تا انتخابات، اگر برسم، بيشتر می‌نويسم درباره‌ی آدم‌ها و احزاب که يک کمی اختلاط کنيم.

اولين بخش داستان اين است که انتخابات در استراليا اجباری‌ست. اگر شرايط رأی دادن را داشته باشيد و نرويد رأی بدهيد دليل قابل قبول هم نداشته باشيد که جريمه می‌شويد. چون رأی دادن با پست هم امکانپذير است بنابراين خيلی بايد دليل قابل توجهی برای رأی ندادن داشته باشيد. نمی‌خورم و نميام و اينا هم ندارند. آن بالای نشريه نوشته‌اند که رأی دادن اجباری‌ست.


ادامه داستان اين است که حالا اگر هر جوری آمده‌ايد استراليا و زبان انگليسی‌تان هم خوب نیست هر زبانی که داريد برای‌تان مترجم می‌گيرند که باز از زير رأی دادن درنرويد. البته يک چيزی خيلی جالب بوده هميشه برای من عبارت است از اين که زبان فارسی را جزو زبان‌های نيازمند به مترجم نمی‌نويسند. خوب خيلی خوب است اگر فکر کنند فارسی‌زبان‌ها آنقدری سواد دارند که انگليسی را بفهمند منتها اين در مورد مثلن هزاره‌های افغان که در اثر جنگ به استراليا آمده‌اند خيلی کاربردی ندارد. من جوابی برايش پيدا نکرده‌ام که چرا نیست ولی فعلن نيست.


حالا ما خيلی سنت رأی‌گيری‌مان خوب است و اصلن توی ايران، چه قبل و چه بعد از انقلاب، هر چقدر که نرويد رأی بدهيد ازتان راضی‌ترند ولی اگر روزگاری عزيزان دل برادر به فکرشان رسيد که سربازان گمنام امام زمان يا خود ايشان يا لباس شخصی‌ها اسم کانديدای اصلح را به زور نمی‌چپانند توی صندوق رأی و خدا هم غير از جمهوری اسلامی بايد به باقی مردم دنيا هم برسد، در اين شرايط خوب است چهار تا از دست اندرکاران مراسم رأی فشانی را بفرستند کشورهايی مثل استراليا که مثل ايران چند فرهنگی‌ست که دست‌شان بيايد چطور در يک جامعه‌ی چندفرهنگی می‌شود رأی گيری را انجام داد. دوستان محترم امور کنکاش و کی چی نوشته تو وبلاگ! بی‌زحمت اگر می‌خواين جنتی رو بفرستين اينجا لازم نیست اصلن اين چيزها رو جدی بگيرين. ايشون رو يه دوره اکابر بفرستين درس رياضی بخونه باقی مشکلات انتخابات حل میشه ... گفته باشم ... ايشون تازه اول جووونيشه حالا حالاها جا داره برای ياد گرفتن ... والا ...


اين هم از دليل زخم معده که همين الان کشف شد.

دو سالی‌ست که يک کار جالبی توی دانشگاه انجام شده که از جنبه رسانه‌ای کار فوق‌العاده‌ای‌ست. يک رقابتی بين دانشجويان دوره دکتری در تمام دانشکده‌ها برگزار می‌شود که اسمش اين است "رساله‌ات را در سه دقيقه بگو". دانشجويان بايد در مدت سه دقيقه و به زبان ساده موضوع رساله‌ی دکترای‌شان را برای ديگران بگويند. فقط هم می‌توانند يک تصوير نشان بدهند. اين کار در دو سال گذشته سطح ارتباط ميان دانشگاهيان و مردم عادی را ارتقا داده و اهل تحقيق را وادار کرده که از پيله‌ی خودشان بيايند بيرون و ياد بگيرند چطور با مردم حرف بزنند. اينروزها دارند فينال يکی از اين رقابت‌ها را برگزار می‌کنند و آدم يک سری که می‌رود توی محل سمينار در عرض نيم ساعت کلی حرف تازه ياد می‌گيرد.


معمولن در کارهای تحقيقاتی ممکن است دو نفر محقق که در يک محل کار می‌کنند از جزئيات موضوع کاری همديگر باخبر نباشند. يکی از گرفتاری‌های محققان با خانواده‌های‌شان هم همين است که در جريان يک تحقيق که مدام دارند موضوع را وارسی می‌کنند و مرتب عميق‌تر می‌شوند تا مشکلات کارشان را حل کنند حتی نمی‌توانند به آدم‌های نزديک خانواده‌شان هم بگويند کاری که انجام می‌دهند اصلن چيست. اين گرفتاری باعث شده تا فاصله ميان علوم و دانش عامه زياد بشود و مراکز دانشگاهی که درخواست کمک مالی می‌کنند اصلن کسی متوجه نشود اين‌ها برای چه کاری پول می‌خواهند و چقدر کارشان ارزش دارد. با اين رقابت که داورانش هم برای اين کار آموزش می‌بينند قدم بزرگی در آموزش علم از طريق رسانه هم برداشته شده و فيلمسازان زيادی در مراکز دانشگاهی رفت و آمد می‌کنند تا سوژه برای ساخت فيلم‌های مستند پيدا کنند و خود محققان دانشگاهی را به عنوان محققان فيلم استخدام کنند.


اين هم از اين.

خوب برای اين که روز جمعه خيلی خوش به حالتان بشود "جمعه برای زندگی" امروز مزين شده است به يک کمی ساز و آواز که لاجرم جمعه را خيلی خوب شروع کنيد يا اگر آخرهايش هستيد خیلی خوب تمام کنيد.

اين که فقط تماشا می‌کنيد يا ممکن است حرکات موزون هم بفرماييد به خودتان بستگی دارد ولی فکر سلامتی‌تان باشید ... چیه خوب؟ برای سلامتی خوبه دیگه ...



نظرات

پست‌های پرطرفدار