جمعه برای زندگی

اين را که می‌نويسم قبلأ از خيلی‌ها شنيده بودم، هم ايرانی و هم غير ايرانی، اما بعد خودم هم تجربه‌اش کردم. بعد از تجربه‌ی خودم هم باز از ديگران شنيدم که به سرشان آمده.

من سال 1362 يعنی چند ماه بعد از شروع سربازی‌ام رفتم گواهينامه رانندگی گرفتم. محل امتحان هم اداره‌ی راهنمايی و رانندگی اهواز بود. با لباس سربازی رفتم سر جلسه امتحان و در نتيجه مجبور شدم بر خلاف مردم عادی که کسی کاری بهشان نداشت، هم به افسرهای جلسه امتحان احترام نظامی بدهم و هم حواسم جمع باشد که با يک کلمه حرف و يک شوخی گرفتاری برای خودم درست نکنم. يک ضرب در امتحان آيين نامه و شهر قبول شدم. بنابراين تا وقتی آمدم به استراليا حدود 20 سالی می‌شد که رانندگی کرده بودم و به جز اتوبوس و تريلی همه جور ماشينی رانده بودم. فکر هم نمی‌کنم اين برای کسی تازگی داشته باشد.

توی استراليا، بر خلاف ايران، فرمان ماشين سمت راست است و يک کمی وقت می‌برد تا آدم دستش بيايد که چطور بايد براند ولی چون رانندگی کردن يک مهارت ياد گرفتنی‌ست بنابراين هر آدمی که می‌آيد اينجا بعد از مدتی رانندگی با فرمان سمت راست را ياد می‌گيرد. اگر کسی از روز اول ماشین داشته باشد و گواهينامه‌اش هم برای رانندگی معتبر باشد، مثل دانشجوها، خيلی زودتر راه می‌افتد و چه بسا يک ضرب در امتحان هم قبول بشود. البته آيه نيامده که بدون ماشين هم نمی‌شود يک ضرب قبول شد. اما من پنج بار امتحان دادم تا قبول شدم. واقعيتش دو بار امتحان دادم و آن سه بار ديگرش يکی مربوط بود به دير رفتنم، دومی يک جايی پارک کرده بودم که جای ماشين امتحان دادن نبود و بار سوم هم مربوط بود به اين که قبل از امتحان، ماشين را که معاينه کردند و گفتند چرخ‌هايش صاف است. خوب هر سه بار جزو امتحان محسوب شد و من به همين مناسبت پنج بار امتحان دادم تا بلاخره گواهينامه گرفتم. از بعضی‌های ديگر هم شنيده‌ام که همين حدود دفعات امتحان داده‌اند تا بلاخره گواهينامه رسيده به دست‌شان. کاملأ هم لج‌تان درمی‌آيد که به خاطر دلايل خيلی مسخره ردتان می‌کنند. حتی يک کمی که فکر کنيد متوجه می‌شويد آن کسی که امتحان می‌گيرد اگر بنشيند جای شما، شما هم می‌توانيد او را رد کنيد. اگر همان بابا روز امتحان سرش هم درد گرفته باشد باز ممکن است يک دليلی بتراشد و شما را رد کند که زودتر برگردد دفتر کارش و تا امتحان بعدی يک کمی استراحت کند. من هر پنج بار را با پنج تا آدم مختلف سر و کار داشتم و به جز بار آخر، به محض اين که می‌ديدم رد شده‌ام شروع می‌کردم به چانه زدن. مطلقن هم از چانه زدن‌هايم جواب مثبت نگرفتم.

آن بار آخری که رفتم و بلاخره گواهينامه را گرفتم، حدود يک ماه با ماشین خودم رانندگی کردم. می‌توانستم با گواهينامه‌ی ايرانی‌ام رانندگی کنم ولی چون مقيم استراليا شده بودم می‌بايست گواهينامه‌ی استراليايی بگيرم. يک ماه پدر صاحاب بچه‌ی خودم را درآوردم و آنقدر مقرراتی رانندگی کردم و تابلوها را رعايت کردم که ديگر جای هيچ ايرادی برای خودم نگذاشتم. چشمم را شديدأ باز کرده بودم که همه جای امتحان را مرور کرده باشم. آن 20 سال رانندگی قبلی‌ام هيچ ربطی به شرايط فعلی‌ام نداشت منتها بدون گواهينامه‌ی استراليايی خيلی گرفتاری داشتم. موضوع هم مربوط به من يکی نبود. خيلی‌های ديگر هم همين مراحل را رفته بودند تا گواهينامه‌‌شان را بگيرند. آن آدمی که آمد و کنار دستم نشست برای امتحان گرفتن بايد متقاعد می‌شد که نمی‌تواند مهارتم را ناديده بگيرد، حتی اگر توی آن ماشين فقط او و من بوديم. يک وقتی حتی فکر کرده بودم کيف پولم را با چند تا اسکناس بيرون آمده از آن بگذارم يک جايی که همان بابا ببيندشان ولی باز ديدم حالا که ماشين دارم بهتر است خودم از پس گواهينامه گرفتن بربيايم. که آمدم.

فکر کردم گاهی همين گواهينامه گرفتن که اساسن کار پيچيده‌ای هم نيست می‌رود روی اعصاب آدم و باقی زندگی‌اش را هم به هم می‌زند منتها راهش اين نيست که عقب‌نشينی کنيد. باقی گرفتاری‌هايی که در زندگی مهاجرتی هست هم همه‌شان همينطوری هستند. عقب‌نشينی نکنيد چون خودتان ضرر می‌کنيد. هيچ عاملی توی دنيا نمی‌تواند مانع دست پيدا کردن آدم‌ها به آرزوهای‌شان بشود، مگر خود آن آدم نخواهد. رانندگی و گواهينامه گرفتن که اصلن پيش پا افتاده‌تر از همه‌شان است.

اگر می‌خواهيد چيزی در زندگی‌تان تغيير کند به جای نذر و نياز و گريه و زاری صاف برويد و بهترين کاری را که از دست‌تان برمی‌آيد انجام بدهيد. خودتان را هم نکشيد چون زندگی پر است از چيزهايی که ارزش ديدن و لذت بردن دارند. ولی همين که به خودتان بگويید خودم انجامش می‌دهم آنوقت تغييری که به دنبالش هستيد به دست خواهد آمد.

برای اين که از همين حالا با انرژی راه بيفتيد برای "جمعه برای زندگی" امروز يک موسيقی حسابی برای‌تان گذاشته‌ام.

نظرات

پست‌های پرطرفدار