آلنده بعد از سی سال

خوردنی ملی استراليا اسمش Vegemite است که فجيع شور و ترش است مثل قره‌ قروت ولی به عنوان غذای صبحانه و نهار و شام و وسط روز طرفدار دارد. مزه Vegemite برای تازه‌ واردها همان اول کار خيلی غيرقابل تحمل است، البته بعضی‌هايی که من ديدم بعد از گذشت سال‌ها اقامت در استراليا باز با مزه اين خوردنی سازگاری پيدا نمی‌کنند. از همه جور کشور و ذائقه‌ای هم توی اين مشاهداتم بوده.


Vegemite را از پسمانده مخمر آبجو درست می‌کنند و آبجوسازی‌ها به قيمت خوب پسمانده‌های‌شان را به کارخانه‌های مواد لبنی می‌فروشند. منتها Vegemite پر است از انواع ويتامين‌های خانواده B. حالا نزديک به يک سالی می‌شود که يک محصول تازه‌ای از اين Vegemite فاجعه را معرفی کرده‌اند که می‌شود با مزه آن کنار آمد. اسم اين محصول تازه Cheesybite است که مخلوط پنير است با همان Vegemite مورد نظر.


در هر دو مورد هم ميزان ويتامين B محصولات مشابه است. فت و فراوان و معروف‌ترين راه خوردن اين محصولات اين است که بماليدشان روی نان سوخاری شده که بعد از آب شدن روی نان خوشمزه‌تر بشوند. آن اولی که Cheesybite را معرفی کردند اسمش را گذاشته بودند iSnack که مثلن خيلی مد روز باشند و مثل iPod طرفدار پيدا کند ولی بعد که اسم را معرفی کردند کلی دعوا راه افتاد که اين اسم را در کشورهای ديگر و از جمله در خود استراليا استفاده کرده بودند. برای ختم غائله اسمش را عوض کردند به Cheesybite. نه که اينجانب خيلی عشق صبحانه هستم برای همين هم مدام توی قسمت خوردنی‌های صبحانه حضور بهم می‌رسانم بلکه بعد از معرفی "نوشيدنی همايونی" که خيلی معروف است يک خوردنی ديگری هم عرضه کنم و ملت صبحانه‌خور برسند به عرفان. حالا اخيرن يک چيزی پيدا کرده‌ام خيلی خفن که بعدن درباره‌اش می‌نويسم.


اينجايی که می‌بينيد عبارت است از باشگاه عليه‌السلام که اينجانب هر روز يک مقداری بدهی دارم می‌روم به جايش می‌دوم که حساب‌مان تسويه بشود. از صبح ساعت 5 باز است تا نه و نيم شب.


چند وقت پيش يکی از دوستانم، که البته بچه کوچکش همسن من هست، آمده بود باشگاه. ايشان از در رد نمی‌شوند بس که چاق‌اند. رفته بود نشسته بود توی جکوزی به اين اميد که لاغر بشود. گفتم چرا نمی‌دوی برای لاغری؟ گفت اصلن حوصله دويدن و راه رفتن ندارم. گفتم يک دستگاه موسيقی بخر با موسيقی بدو که اصلن متوجه گذشت زمان نباشی. قرار شد که دستگاه بخرد و بدهد من موسيقی بريزیم تويش. فعلن که نخريده. اين دوست خوش اندام اهل شيلی‌ست و اسمش هم Robert است. 37 سال است در استراليا زندگی می‌کند. درست يک هفته بعد از روزی که سالوادور آلنده با کودتای پينوشه از کار برکنار می‌شود و بعد هم کشته می‌شود از شيلی خارج می‌شود و می‌آيد استراليا، يعنی سپتامبر 1973. بنابراين دوران پينوشه را فقط از طريق رسانه‌ها دنبال می‌کرده. درست مثل همين دورانی که ما با دار و دسته کودتاچی‌ها داريم. آن اولی که آمده بوده استراليا می‌رود‌ توی کار نجاری ولی بعد از مدتی از نجاری کشيده می‌شود به مبل‌سازی و همانجا کار و بارش می‌گيرد. آنقدری که يک کارگاه بزرگ با 14 تا نجار و مبل‌ساز راه می‌اندازد. حدود 20 سالی توی همين کار بوده تا اين که موج کارخانجات سری‌سازی مبل به بريزبن می‌رسد و مبل‌های ارزان کارخانه‌ای طرفداران بيشتری پيدا می‌کنند. اوضاع رو به خرابی می‌رود که کارگاهش را به يکی از همان کارخانه‌های مبل‌سازی می‌فروشد. بعد می‌بيند با وجود اين که پول دارد اما بيکار است. گاراژ خانه‌اش را تبديل می‌کند به يک کارگاه کوچک مبل‌سازی و همانجا کارش را ادامه می‌دهد. تا يک کمی اوضاع کاری‌اش کساد می‌شود با ماشين کارگاهش راه می‌افتد توی شهر و خيلی زود کار می‌گيرد. ديروز با ماشين کارگاهش آمده بود باشگاه ورزشی. گفتم لابد بيکار شده. اين جناب Robert دو تا پسر دارد که مثل خودش تپلی هستند. اسم هر دو تا پسرش هم Robert است. اسم کارگاهش را هم گذاشته Robert's.

نظرات

پست‌های پرطرفدار