وزير علوم حق دارد اين‌ها را نفهمد

امروز که توی خبرها در مورد برکناری دکتر ثبوتی خواندم فکر کردم اين را بنويسم شايد برای‌تان جالب باشد.

جايی که دکتر ثبوتی رياستش را داشت و حالا برکنار شده "مرکز تحصيلات تکميلی در علوم پايه گاوه‌زنگ زنجان" است که با دانشگاه زنجان بکلی فرق دارد.

انجمن فيزيک ايران که دوره جديد کاری‌اش را از اواخر دهه 1360شروع کرد يک جمع کوچکی از فيزيکدان‌ها را دور هم جمع کرد. همين‌ آدم‌هایی که تا امروز هم منشا آثار علمی فراوان در ايران شده‌اند. من به عنوان روزنامه نگار علمی در جريان تمام کارهای‌شان بودم. در واقع خودشان می‌خواستند که کارهايی که می‌کنند به زبان رسانه‌ برای مردم بازگو بشود بنابراين برای هر برنامه‌ای که داشتند دعوتم می‌کردند که يا باهاشان مسافرت کنم يا توی جلسات‌شان باشم. همين هم باعث شد که با همه‌ی اهل انجمن فیزيک از نزديک آشنا باشم. بعدها هم که به مناسبت دو تا درس هواشناسی در دانشکده فيزيک دانشگاه شريف بيشتر با بخش آموزش فيزيک هم درگير شدم.

انجمن فيزيک در دوره جديد خودش توی خانه پدر دکتر منصوری در خيابان ميرعماد شکل گرفت. زيرزمين خانه پدر دکتر منصوری را به اجاره انجمن فيزيک درآورده بودند و دفتر و تشکيلات انجمن هم همانجا بود. سال‌ها طول کشيد تا انجمن به محل جديدش در اطراف ميدان کاج نقل مکان کند. البته واقعن محل انجمن فيزيک ايران توی خانه‌ی اهل انجمن بود و خيلی وقت‌ها جلسات همانجاها برگزار می‌شد. يک بخشی از کارها هم در دانشکده فيزيک شريف بود که دليل اصلی‌اش هم تمرکز فيزيکدان‌ها و فيزيک‌خوان‌ها در آنجا بود. به نظرم پرقدرت‌ترين شبکه‌ علمی کشور در بين همين گروه پا گرفت که هنوز هم هست. اگر کتاب "جزء و کل هايزنبرگ" را بخوانيد يک ايده‌ای از آن چيزی که در بين اعضای انجمن فيزيک و بعدها دانشجويانش شکل گرفت را می‌بينيد. می‌شود گفت نمونه بومی شده‌ی همان کتاب در ايران پا گرفت. من آن اوايل نمی‌دانستم اين الگوی علمی چطور شکل گرفته تا اين که توی حرف‌های آدم‌های گروه متوجه شدم که موضوع خيلی قديمی‌ست و بعد که کتاب را خواندم ديدم همينجاست. لابد می‌دانيد که اين کتاب را دکتر حسين معصومی همدانی ترجمه کرده و در مرکز نشر دانشگاهی هم به چاپ رسيده.

تشکيلات انجمن فيزيک در ايران علاوه بر اين که اولين فارغ‌التحصيلان دکتری فيزيک داخل کشور را معرفی کردند بلکه از جنبه عملی هم دست به راه اندازی مراکز علمی زدند. اين ايده هم از بعد از "نشست طالقان" شکل گرفت. يک بيانيه علمی در مورد آينده علوم پايه که اسمش هم "بيانيه طالقان" است وجود دارد که اگر جایی توی اينترنت پيدايش کردم لينکش را می‌گذارم اينجا که ببينيد. سه روز رفتيم طالقان و در مهمانسرای وزارت نيرو بوديم. تقريبن تمام آدم‌های برجسته علمی ايران در همه‌ی رشته‌ها آمدند آنجا و بحث و تبادل نظر شد. يک جاهایی هم بزن بزن بود مثل دکتر بلورچيان که شيميدان است و به هيچ صراطی مستقيم نبود جز اين که همه‌ی رشته‌های علمی را تعطيل کنند و همه بروند شيمی بخوانند. دکتر ثبوتی هم جزو همان کسانی بود که آمده بودند طالقان. بعد از جلسات هم می‌نشستيم به گپ زدن. به اندازه يک سال برنامه علمی راديویی با اين و آن حرف زدم و مصاحبه کردم. يک دستگاه ضبط کاستی داشتم و يک چمدان کوچک کاست خام. وقتی برگشتم تهران نوار کاست کم آورده بودم و چند تا قرار گذاشتم برای روزهای بعد که برويم با همان‌هایی که در طالقان بودند گپ بزنيم. کاست‌ها هم هنوز مانده‌اند ايران. شايد يک روزی بشود خيلی ازشان استفاده کرد.

يک مدتی بعد از همان نشست طالقان دکتر ثبوتی به من زنگ زد که ماشين می‌فرستم دنبالت يک روز بيا زنجان و يک مرکز دانشگاهی جديد را ببين. صبح زود روز پنجشنبه يک پژو آمد و سوار شديم رفتيم زنجان. از توی يک محوطه‌ای که هنوز داشتند بنايی می‌کردند رد شديم و ماشين روبروی يک ساختمان تازه ساز متوقف شد. ديدم دکتر ثبوتی آمد دم در و گفت بيا ببرم مرکزمان را ببينی. همسرشان هم بود. يک جايی که هنوز نساخته بود ايستاديم و با دست اشاره کرد به دور و اطراف و توی هوا يک نقشه‌ای را رسم کرد که اينجا هم می‌شود زيست‌شناسی و اين طرف هم رياضی. گفتم شيمی کجاست؟ گفت همين الان توی دانشکده شيمی ايستادی. همانجايی که ايستاده بوديم و مثلن دانشکده شيمی بود در واقع زمين خاکی بود. مرکز در واقع يک ساختمان کوچک بود با چند تا ساختمان نيمه ساز که قرار بود بشود خوابگاه دانشجويان. بعدها چندتايی از دوستان صميمی‌ام در همان مرکز درس خواندند و با خانواده‌های‌شان توی همان ساختمان‌های نيمه ساز دانشجويی زندگی می‌کردند. من بارها به مناسبت کارهای مرکز و ديدن دوستانم به آنجا رفتم. شده بود مثل خانه‌ی پدرم. يک روزی هم با دکتر خواجه‌پور می‌آمديم تهران گفتم نمی‌شد زيست‌شناسی‌اش را می‌گذاشتيد همين اول ساخت و سازها که من نقل مکان کنم بيايم همينجا زندگی کنم؟ گفت همين الان هم که داری همينجا زندگی می‌کنی.

من با خيلی آدم‌های جالب علمی که از اين طرف و آن طرف دنيا می‌آمدند تا به خاطر ثبوتی و خواجه‌پور و ارفعی و منصوری و اردلان و صمیمی به دانشجويان مرکز درس بدهند آشنا شدم. آدم‌هايی مثل کامران وفا و پيغمبريان که از امریکا آمده بودند برای دو تا درس کوتاه مدت. يا سيف‌الله رنجبر دايمی و شوشتريان که از مرکز فيزيک نظری تريست ايتاليا آمده بودند برای يک درس دو هفته‌ای و از قضا که شوشتريان مدت‌ها همانجا ماند.

يک روزی محسن مهاجرانی- رئيس سيمای جمهوری اسلامی ايران- که خودش هم فيزيک خوانده و يک وقتی توی راديو رئيسم بود زنگ زد که بيا دفترم. رفتم. گفت پسرم کنکور امتحان داده و می‌خواهد فيزيک يا برق بخواند و گفته اگر بخواهم فيزيک بخوانم دست آخر می‌روم زنجان و در مرکز تحصيلات تکميلی درسم را ادامه می‌دهم. حالا تو بيا و ما را ببر زنجان ببينيم چطوری‌ست. من و خانواده‌ی مهاجرانی راه افتاديم رفتيم زنجان و مرکز را ديدند و کلی حرف زدند و با هيجان برگشتيم تهران. توی راه می‌گفت تو انگار خانه‌ی پدرت رفته بوديم که همه جا راحت رفتيم و با اين و آن حرف زديم. گفتم دکتر ثبوتی اينجا را مثل خانه‌اش اداره می‌کند و از قضا که هر کسی می‌آيد اينجا احساس خانه پدری پيدا می‌کند. اگر دوست داشتيد همين را که نوشتم از خود مهاجرانی بپرسيد.

توی يکی از برنامه‌های راديویی‌ام صدای چند تا از دانشجوها را پخش کردم که يک شب تابستان دير وقت همه‌مان نشسته بودم توی محوطه مرکز و داشتيم درباره علم حرف می‌زديم. گفتيم کی حاضر است خربزه و عسل با هم بخورد؟ دو سه تايی‌شان گفتند ما می‌خوريم. چند نفری گفتند اگر بلایی به سرتان آمد چه کار کنيم. گفتند اگر چیزی‌مان شد می‌رويم دم در خانه دکتر ثبوتی را می‌زنيم و از او دارو می‌گيريم. صدای اين دانشجوها توی يک برنامه راديويی در همين دم و دستگاه رسانه‌ای جمهوری اسلامی پخش شد.

وزير علوم حق دارد اين‌ها را نفهمد. وقتی دولت را با کودتا می‌گيرند آنوقت اهل ذولت مجبورند توی خانه‌ای زندگی کنند که کسی دستش به آن‌ها نرسد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار