واژههايی که نداريم
وقتی دم و دستگاه رسانهای جمهوری اسلامی در اختيار دار و دسته احمدینژاد است تعجبی ندارد که تشويقهای احمدینژاد برای افزايش جمعيت و جايزه دادن دولتش به نوزادان معادل رسانهایاش بشود تدريس تلويزيونی خرافات دربارهی اين که چه ساعات و شبهايی زن و شوهرها با هم بخوابند که بچهشان چه خصوصياتی داشته باشد. منتها اين داستان حرفهای احمدینژاد درباره برنامه هستهای که فعلن اسمش "اون ممه رو لولو برد" شده و مخالفانش هم شدهاند "چیه کی هستيد" از قضا توجه آدم را جلب میکند به اين که چقدر زبان مکالمات ما برای مسائل جنسی بدون واژهست. حالا همينهايی هم که هستند تبديل شدهاند به بد و بيراه.
توی رسانههای داخل ايران هر وقت که درباره اندامها حرف میزنند همهاش اشاره به اندام است. معروفترين مثالش موضوع سرطان پستان در خانمهاست که در همه رسانهها به آن میگويند سرطان سينه، در حالی که سينه و پستان دو بخش متفاوت از بدن هستند. در مورد اندامهای جنسی هم اصولن همهی حرفها بازی با واژههاست که خيلی از وقتها گمراه کنندهست چون اگر يک آدمی مبتلا به بيماریهای عفونی بشود حتی در شرح دادن درد و محل درد خودش به پزشک هم گرفتاری پيدا میکند.
اين اوضاع در دانشگاهها هم هست. توی درس بافتشناسی دانشکده ما استاد درس بعضی واژههای معادل فارسی را میگفت ولی به اندامهای جنسی که میرسيد همهی اسامی را به انگليسی میگفت. آدم میفهميد که خود او هم واژه فارسی برای اندامهای جنسی ندارد.
خوب چه کسی بايد واژه بسازد برای اندامهای جنسی؟ من جوابش را نمیدانم ولی بعيد میدانم اصلن کسی هم در فکر ساخت واژه برایشان باشد. چرايش، تا جايی که من به فکرم میرسد، اين است که جنسيت و حرف زدن از بدن آدمها در فرهنگ ما موضوع خصوصیست. يک چيزیست که اسمش را بايد گذاشت ببين و نگو. مثلن مادر من از زمانی که يادم میآيد دربارهی اين که پسرها از بارداری خانمها حرف بزنند حساسيت داشته. بعدها اين حساسيت را توی خانمهای همسن و سال مادرم هم زياد ديدم. اگر موضوعی پيش میآمد که ربطی به يک خانم باردار داشت بايد با هزار ايما و اشاره دربارهاش حرف میزديم. حرف هم نمیزديم در واقع.
اين را که میگذارم در کنار راحت حرف زدن خانمهای همکارم در استراليا درباره بارداریشان يا حرف زدن آقايان درباره بارداری همسرانشان متوجه میشوم هنوز موضوع بدن آدمها راز مگوی فرهنگ ماست.
چهار سال پيش يکی از همکارانم که يک خانم عصب شناس هلندی بود آمد توی اتاقم و پرسيد قرص مسکن دارم. گفتم ندارم ولی شايد پلنگ آقا داشته باشد. يک کمی توی کشوهای پلنگ آقا را گشتم، ديدم يک قرص مسکنی هست که بيشتر به درد دل درد میخورد. گفتم اين خوب است؟ گفت نه، من خونريزی ماهيانهام شروع شده و مسکن قویتر لازم دارم. بعد هم يک کمی توضيح داد که دردش فلان طور است و بايد چه جور قرص مسکنی بخورد. سال گذشته توی کپنهاگ که بودم باز همين اتفاق افتاد و يک خانم روزنامه نگار امريکايی از من و يک روزنامه نگار ديگری که روبرويش نشسته بوديم پرسيد قرص مسکن داريد. بعد که پرسيديم برای چی گفت برای اين که خونريزی ماهيانهام شروع شده و يادم رفته قرص مسکن با خودم بياورم.
حالا اين که آدم راحت دربارهی بدنش حرف بزند يک داستان است و اين که برای حرف زدن واژه داشته باشد يک داستان ديگر.
واقعن بايد فرهنگستان زبان و ادب فارسی واژه بسازد؟ بايد برويم توی فرهنگ عامه واژه پيدا کنيم؟ اهل علم بايد واژه بسازند؟ مردها و زنها خودشان واژه بسازند؟
من فکر میکنم از خرافاتی حرف زدن آن خانم کارشناس برنامه تلويزيونی که بگذريم اصل اين که بلاخره حرف زدن از بستر و هماغوشی توی رسانههای داخلی شروع بشود اتفاق جالبیست و مهم هم هست. فکرش را بکنيد 30 سال است توی تلويزيون جمهوری اسلامی توی هيچ فيلمی نديدهايم که يک مادری پسرش را ببوسد، مگر در دوره جنگ که مادرها پسرهایشان را بدرقه میکردند که بروند جبهه، زن و شوهرها که اصلن هيچ. بعد از اين هم سال يکباره يک خانم کارشناس میآيد و دربارهی اين که چه شبی با هم بخوابيد حرف میزند يا احمدینژاد از "چیه کی هستيد" حرف میزند.
بلاخره با اين واژه نداشتنها بايد چه کار کرد؟
نظرات