هفت روز هفته

روز اول. يک قانون در زيست‌شناسی هست که می‌گويد اگر مقدار کالری که برای پيدا کردن غذا می‌سوزانيد بيشتر از مقدار کالری باشد که از خوردن همان غذايی که پيدا کرديد نصيب‌تان می‌شود شما داريد گرسنگی می‌کشيد. اين قانون مثل اصل عدم قطعيت هايزنبرگ است و در جامعه هم مصداق‌هايش را پيدا می‌کنيد. حالا جمهوری اسلامی را که با همين قانون نگاه کنيد نتايجش جالب از آب درمی‌آيد. مراسم 22 بهمن برای کوتادچی‌ها مساوی بود با به ميدان آوردن تنوع عظيمی از نيروهای امنيتی و انتظامی به اضافه‌ی لباس شخصی‌ها. همه چيز هم برای کنترل فقط يک نقطه از شهر تهران که از جنبه‌ی ابعاد جغرافيايی کسر کوچکی از شهر است. در همان کسر کوچک هم باز بايد کنترل شديدتری اعمال می‌کردند که نکند شعار مخالفی داده بشود. جمهوری اسلامی برای برگزاری يک مراسم حياتی که نشاندهنده‌ی حمايت مردم از حکومت تلقی می‌شود به جای به خانه فرستادن نيروهای امنيتی و انتظامی و سرشار شدن از انرژی حمايت مردمی مجبور شد برای همان آدم‌های طرفدار خودش هم امنيت درست کند که چهار تا شعار بدهند. خوب اين همه کالری سوزاندن برای دو ساعت مراسم آنقدری کالری توليد نکرده که اين‌ها مجبور نشوند درست بعد از مراسم بيانيه بدهند که حالا چی. خوب اين يعنی حکومت دارد به دنبال حمايت می‌دود که بلکه مردم به او دلبستگی نشان بدهند و دوباره سرپا بايستد. اين يعنی گرسنگی کشيدن. کودتاچی‌ها از بابت همين گرسنگی کشيدن‌شان است که مجبورند سنگ به شکم‌شان ببندند و خامنه‌ای را به عنوان سنگ به شکم بسته شده وارد ميدان کنند که هنوز مراسم تمام نشده پيام بدهد که رهبران مخالفان بايد به راه راست حکومت برگردند. آدمی که سير است سنگ به شکمش نمی‌بندد بلکه از زور سیری می‌رود یک جایی چند ساعتی را در آرامش می‌گذراند. کودتاچی‌ها روز 22 بهمن را باختند. به همين سادگی.

روز دوم. تازگی‌ها حمله کوسه‌ها در سواحل کوئينزلند زياد شده. منتها در بسياری موارد با وجود درگيری کوسه‌ها با شناگران، جز چند تا زخم روی پاهای مردم اتفاق مهمی نيفتاده. جالبش هم اين است که هر کسی که با کوسه‌ها درگير شده به جای فرار از دست‌شان سعی کرده با مشت بکوبد روی پوزه کوسه‌ها. همين تکرار ضربه روی پوزه‌ی کوسه‌ها که منجر به رها کردن طعمه می‌شود تبديل شده به يکی از موضوعات تحقيقاتی در زمينه آبزيان. يک کمی جالب‌ترش اين است که رفتارشناس‌ها به موضوع بيشتر علاقمند شده‌اند چون فکر می‌کنند ضربه زدن به پوزه‌ی کوسه‌ها ممکن است مکانيسمی را فراهم کند که از آن بشود برای دور نگه داشتن کوسه‌ها از سواحل استفاده کرد. امروز يک خانم 60 ساله در شمال کوئينزلند با استفاده از همين روش ضربه زدن به پوزه کوسه توانسته از چنگ يک کوسه دو متری خلاص بشود.

روز سوم. اگر موسوی و کروبی به نتيجه برسند آنوقت اوضاع سياسی ايران به کدام الگوی جهان سومی شباهت پيدا می‌کند؟ طبيعی‌ست که با تغيير حکومت نمی‌شود وارد جهان اول شد چون برای جهان اولی شدن باید خيلی اتفاقات ديگر هم بيفتد که یکی‌شان رشد مراکز علمی و تحقیقاتی‌ست. منتها همينقدر که بتوانيم يک دورنمايی از اوضاع آينده پيدا کنیم هم بد نیست. الگوهای ایران می‌توانند از شيلی و آرژانتين گرفته تا کره جنوبی و برمه متنوع باشند. البته اين وسط چند تايی کشور هم هستند که ممکن است الان دل خيلی‌ها را برده باشند، مثل مالزی. يک کمی که در مالزی زندگی کرده باشيد دست‌تان می‌آید که همه چيز در مالزی ظاهری‌ست، درست شبيه به ترکيه و دوبی. خوب در شيلی و آرژانتین، حکومت نظامی‌ها برکنار شده ولی هنوز هم نظامی‌ها قدرتمند و در عين حال فاسد هم هستند. آنقدر در قدرت و فساد هم دست بالا را دارند که نه می‌شود به راحتی پينوشه‌ را محاکمه کرد و رئیس جمهور هم می‌شود یکی مثل کارلوس منم که با پول می‌تواند قانون را هم عوض کند. اوضاع کره جنوبی هم وابستگی کامل دارد به کمک‌های امريکا که درست در کنار گوش چين که از کره شمالی حمايت می‌کند دارد از کره جنوبی مثل شاخ حمايت می‌کند. مدل برمه هم به عنوان يک روش نه شرقی، نه غربی مانده است روی دست چين و روسيه و امريکا. به نظرم اگر همين الان را ملاک بگيريم آنوقت جمهوری اسلامی خيلی به برمه شباهت دارد. ولی اگر کفه‌ی ترازو به نفع موسوی و کروبی سنگين بشود آنوقت شبيه به شيلی می‌شويم چون گروه بزرگی از سپاهی‌ها مورد وثوق موسوی و کروبی هستند و در نتيجه هنوز سايه‌ی نظاميگری بر سر کشور خواهد بود. همين نظامی‌ها هم عامل کند شد حرکت‌های دموکراتيک هستند و باید باهاشن کجدار و مريز رفتار کرد. منظورم اين است که موسوی و کروبی هم با همه رشادتی که می‌کنند باز بر اساس نگاهی که به حکومت دارند خودشان در مدت کوتاهی مجبور می‌شوند با امتياز دادن به نظامی‌ها راه را برای دسترسی بيشترشان به حکومت باز کنند. خوب يک الگوی ديگر هم هست که برای رسيدن به آن بايد حسابی مشقت کشيد و به عبارتی همه چیز را تعطيل کرد و از نو ساخت. اين الگو همان الگوی ژاپن است که از يک کشور درگير در نظاميگری حاد تبدیل شد به کشور جهان اولی. يک کمی که زاويه‌ی ديدتان را عوض می‌کنيد متوجه می‌شويد با اين بادی که توی سر خیلی از ما ايرانی‌ها هست و مقدار زيادی از آن هم مربوط است به شعارهای دهن پرکن ولی بی‌خاصيت حکومت‌های ايران و البته تاريخ خودمان، آنوقت تنها راهی که می‌شود از شر همه‌ی اين‌ها راحت شد اين است که يک مدت طولانی به درون خودمان فرو برويم و بعد دوباره برگرديم به زندگی عادی. درست همينجاست که خلاء وجود دارد. به نظرم يک رهبر سياسی و اجتماعی که بتواند باد توی کله‌ی ما را خالی کند می‌تواند در آینده‌ی نه چندان دور ما را برساند به موقعيتی که ممکن است، ممکن است واقعن، مستحقش باشیم. از ميان اين حضراتی که من دارم می‌بينم هيچکدام‌شان در اين حد و حدود رهبری نیستند. گرفتاری ما درست درهمينجاست.

روز چهارم. دولت کوين راد برای انتخابات بعدی استراليا با مشکل ازدواج همجنسگرايان روبروست. کوين راد، نخست وزير استراليا، در تمام مواردی که از او درباره‌ی ازدواج همجنس سؤال شده با شدت به آن جواب منفی داده و البته در همان حال هم اعلام کرده که با وجود به رسميت نشناختن اين ازدواج‌ها به شدت با تبعيض در مورد همجنسگراها مقابله خواهد کرد. معنی حرف راد اين است که شايد يک روزگاری بشود جامعه استراليا را برای پذيرش ازدواج همجنسگراها آماده کرد و تا آن وقت نبايد حقوق اجتماعی آدم‌ها را ناديده گرفت. خوب همجنسگراها اگر با اين اعلام نظر کوين راد، به عنوان نخست وزير حزب کارگر، مخالف باشند و به تلافی آن بروند به مثلن ليبرال‌ها رأی بدهند آنوقت ممکن است اوضاع‌شان از اينی که هست بدتر بشود چون ليبرال‌ها از کارگرها هم بسته‌ترند. به همين دليل هم عليرغم اين که کوين راد می‌داند که هر يک رأيی که از مردم بگيرد به نفع دولت اوست و همجنسگراها از دولت او راضی نيستند با اين حال به نظر می‌رسد در مقابل ليبرال‌ها مطمئن است که از بس که مخالف‌ترند در نتيجه رأی همجنسگراها را به دست نمی‌آورند. امروز به مناسبت روز ولنتاين گروه بزرگی از همجنسگرايان استراليايی در سيدنی تجمع کرده بودند که اگر دولت ازدواج‌شان را به رسميت نمی‌شناسد ولی خودشان دارند همانطوری که دوست دارند زندگی می‌کنند. کلی امروز رسانه‌ها درباره‌ی اين تجمع حرف زدند منتها احزاب سياسی در کمال آرامش به هيچ رسانه‌ای جواب ندادند.

روز پنجم. نامه فاطمه کروبی به خامنه‌ای از آن نشانه‌هايی‌ست که تفاوت ميان جنبش سبز و گروه‌های درگير در اعتراضات را نشان می‌دهد. يادتان هست يک وقتی نوشته بودم سبزها با موسوی و کروبی فرق دارند؟ نامه فاطمه کروبی نشاندهنده همين فرق عمده‌ست. بعد از نماز جمعه‌ای که خامنه‌ای خواند و خودش را از صلاحيت رهبری خلع کرد هيچ دليل موجهی وجود ندارد که برای حل و فصل دعواهای سياسی به او مراجعه کرد. خوب چرا پس هنوز چيزی مثل نامه فاطمه کروبی خطاب به خامنه‌ای نوشته می‌شود؟ به نظرم نکته‌ی مهم دقيقن در همينجاست. هنوز هم بين سياستمداران ايران و از جمله اهل جمهوری اسلامی يک توافق نانوشته و کلی وجود دارد که باورشان اين است که تمام گرفتاری‌های دوران شاه مربوط بوده به اطرافيان او. گاهی به طعنه و اشاره هم می‌شنويد که می‌گويند شاه اگر به احکام اسلام عمل می‌کرد باقی گرفتاری‌هايش را می‌شد کم و بيش ناديده گرفت. جانبداری کاشانی از شاه در برابر مصدق هم يکی از نمونه‌های معروف همين طرز فکر است. منتها هيچکس نمی‌پرسد که اگر اطرافيان شاه اين همه گرفتاری داشتند خوب چرا فقط بابت استرداد او از امريکا اين همه گرفتاری برای مملکت درست کرديد؟ حالا اين الگوی فکری درباره‌ خامنه‌ای هم دارد اجرا می‌شود که اين اطرافيان او هستند که کار را خراب کرده‌اند وگرنه او هنوز هم می‌تواند رهبر باشد. اين حرف را از زبان خاتمی هم می‌شنويد. در همين حالی که چنين حرف‌هايی را می‌شنويد خود خامنه‌ای هم خلاف چنين برداشتی را می‌گذارد کف دست همه که آخرين نمونه‌اش همين خطبه‌های نماز جمعه‌اش بود که به صراحت از احمدی‌نژاد حمايت کرد. تفاوت جنبش سبز با اصلاح طلبان در همين است که اين حضرات هنوز دارند با الگوی زمان انقلاب همه چيز را می‌سنجند در حالی که توی روز روشن قتل‌های زنجيره‌ای اتفاق افتاده و روشن‌تر از آن، سعيد حجاريان هم جلوی چشم خودشان ترور شد و آن کسی که ترورش کرد دارد راست راست راه می‌رود. خوب وقتی رهبر جمهوری اسلامی در همه‌ی ريز و درشت امور دخالت می‌کند بنابراين جایی برای اطرافيانش نمی‌ماند که مسئوليت‌ها را به گردن‌شان انداخت. خود خامنه‌ای مسئول همه چيز است و نامه نوشتن به او جز آب در هاون کوبيدن چيز ديگری نيست. خنده‌دار هم اين است که توی اين اوضاعی که به نظر من سبزهای توی ايران دارند بدون رهبری مشخص و با درايت اجتماعی قدم به قدم حکومت را به زانو درمی‌آورند آنوقت اصلاح طلبان گرفتاری‌شان اين است که ايده‌های‌شان کهنه‌ست. يعنی يا گرفتار الگوهای مبارزه دوران شاه هستند يا نسخه‌های دوران يونان باستان برای مردم می‌پيچند. کهنگی را که می‌بنيد؟ يعنی آدم متوجه نباشد که همين فيلم‌های موبايلی مردم از هزار تا جنگ چريکی و تير و تفنگ بازی دارد بهتر عمل می‌کند لاجرم بايد خيلی توی خواب و خيال زندگی کند. آدم بايد گاهی برود بيرون يک بستنی بگيرد بخورد و از قدم زدن لذت ببرد، و البته يادش باشد که کلی آدم عاقل و باهوش دارند توی ايران زندگی می‌کنند.

روز ششم. تازگی‌ها در استراليا اعلام شده که اگر خيلی به آبجوی Low- carb علاقمند هستيد يادتان باشد که اين نوع آبجو اصولن سالم نيست. اين اعلام بخصوص برای خانم‌ها مهم است چون عمدتن به آبجوی با کربوهيدرات کمتر علاقمند هستند. در آبجوی کم کربوهيدراتی به ازای هر صد ميلی‌ليتر مايع چيزی حدود يک و نيم گرم کربوهيدرات وجود دارد. ميزان کربوهيدرات آبجوهای معمولی کمتر از اين است منتها از جنبه انرژی آبجوهای کم کربوهيدراتی حدود 130 کيلوژول انرژی دارند در حالی که آبجوهای معمولی بين 150 تا 170 کيلوژول انرژی توليد می‌کنند. معنی اين اعداد اين است که با وجود مقدار الکلی از هر دو نوع آبجو به بدن جذب می‌شود ميزان انرژی که از آن‌ها به بدن می‌رسد در آبجوهای کم کربوهيدراتی کمتر است. به عبارت بهتر آدم فقط الکل زيادی خورده و چاق‌تر هم شده.

روز هفتم. من نمی‌نويسم، شما هم ورزش نمی‌کنيد؟ روز پنجشنبه برنامه سه هفته ورزش‌مان تمام می‌شود. هر چقدر رکورد داريد بنويسيد که يک کمی بفهميم چه خبرها شده. اين هفته را تا پنجشنبه سعی می‌کنم هر روز بنويسم که برويد ورزش کنيد.


نظرات

پست‌های پرطرفدار