برای اهل سياست و حکومت و در دفاع از مانا نيستاني

يک بار مي خواستم اين را بنويسم اما رهايش کردم ولي حالا مي نويسمش. آن بار مي خواستم برای دفاع از خودم در مقابل يک سوء تفاهم بنويسمش اما حالا مي نويسمش برای دفاع از مانا نيستاني که دارند کم کم به يک سوء تفاهم هم گرفتارش مي کنند
خانم دکتر معصومه ابتکار که در دوره ی خاتمي رئيس سازمان محيط زيست بودند يک پدر بسيار محترمي داشتند که پنج شش سال پيش مرحوم شدند. من تقريبأ دوازده سال با دکتر تقي ابتکار آشنا بودم. هر جايي هم که ايشان در ميان جمعي مرا مي ديدند اظهار لطف فراوان مي کردند. کمي پيش از فوت ايشان از طرف شبکه ی جام جم از من يک طرح علمي برای ايام نوروزشان خواستند که برای ايرانيان خارج از کشور پخش بشود. بعد از مدتي فکر کردم خوب است با ممتازترين آدم های علمي ايران درباره ی مهمترين وقايع علمي جهان که خودشان هم با آن ها سر و کار داشتند گفتگو کنيم. همين طرح را دادم و آن ها هم پسنديدند، منتها شرطشان اين بود که خودت هم بايد با اين ميهمانان مصاحبه کني و من شدم تهيه کننده، دعوت کننده و مجری برنامه ی خودم. با خيلي ها مثل دکتر ماندگار، دکتر فرهود، دکتر کوثر (بابای همين نيک آهنگ خودمان) و خلاصه بيست وشش نفر از بهترين ها مصاحبه کردم، از جمله دکتر تقي ابتکار. اين برنامه ها را تدوين کرديم و داديم که ايام نوروز پخش بشوند و چون همان نزديکي های نوروز هم در حال ضبط برنامه بوديم من با هم شان هم عيد مبارکي کردم و رفتم چند روزی مسافرت بيرون از تهران. همان روزهای تعططلات نوروز شنيدم که دکتر تقي ابتکار مرحوم شده اند و دو سه روز بعد هم نوبت پخش برنامه شان بود که پخش هم شد. خلاصه دوست خوبي بودند و خدا رحمتشان کند
يک سال بعد يک روز يک خانمي به من تلفن زدند و گفتند از سازمان محيط زيست زنگ مي زنند و رئيس دفتر خانم دکتر ابتکار هستند و ايشان مايلند يک ديداری با شما داشته باشند. من تا به حال مستقيم با خانم ابتکار ديداری نداشتم. گفتم چه موضوعي شده که مي خواهند مرا ببينند؟ گفتند مي خواهند درباره ی يک کار رسانه ای با شما صحبت کنند. قرار ومداری گذاشتيم و من دو سه روز بعد رفتم ديدنشان. بعد از کلي تعارفات گفتند که ما شما را از طريق پدرم که درباره تان حرف مي زدند مي شناسيم و آخرين يادبود ما از ايشان هم همان مصاحبه ی تلويزيوني شما با ايشان است که چند روز پيش از فوتشان انجام داديد و دوستانشان در خارج ديده اند آن را و حالا مي خواهيم برای سالگردشان يک فيلم درباره شان بسازيم و مايليم شما اين کار را برايمان انجام بدهيد. قرار شد من بروم و طرح و قيمت فيلم را برايشان بفرستم که اگر موافق بودند شروع کنيم
آمدم محاسبه کردم و ديدم چيزی حدود پنج ميليون تومان خرج برمي دارد که يک فيلم کوتاه درباره ی دکتر ابتکار بسازم. قرار گذاشتم و آمدم دوباره سازمان محيط زيست. گفتم طرحش اين است و قيمتش هم مي شود فلان قدر، گفتند خوب است شروع کن. گفتم اما من پولش را نمي خواهم. گفتند پس دستمزدتان چه مي شود؟ گفتم هزينه ها را از جيبم مي دهم و اين حداقلي ست که به عنوان يک دوست مي توانم انجام بدهم برای آن مرحوم اما اگر مي خواهيد کاری برايم انجام بدهيد مرا به عنوان روزنامه نگار و فيلم ساز به يکي از چند کنفرانس مهم محيط زيست که قرار است درجهان برگزار بشوند معرفي کنيد. با معرفي شما آن هم خرج مرا مي دهند و پولي به گردن شما نمي افتد. همان سال هم من يک جايزه ی جهاني از کنفرانس توسعه پايدار در افريقا گرفته بودم و به هر حال بيراهه نمي گفتم. گفتند باشد خيلي هم خوب است بعد هم مرا دعوت کردند در جلسه ی مديران سازمان که همسر خانم ابتکار هم آن جا بود و همه موافقت کردند. من هم رفتم پي ساخت فيلم
فيلم بدی از آب درنيامد در اندازه ای که من مي توانستم بسازم و خيلي ها منجمله همين مهندس مهدی چمران که رئيس شورای شهر تهران است را دعوت کردم و آمد و با او هم مصاحبه گرفتم درباره ی مرحوم دکتر ابتکار. نشاني مي دهم که بتوانيد بپرسيد ازشان. روزی که برای نشان دادن فيلم به سازمان محيط زيست رفتم همه شان منجمله خود خانم ابتکار دائم تشکر مي کردند که اصلأ انتظارش را نداشتيم و خيلي خوب شده و اين ها. فيلم را در مراسم سالگرد و بعد هم از شبکه ی چهار تلويزيون پخش کردند. کارها که تمام شد من زنگ زدم که الوعده وفا. گفتند شما با آقای فلاني تماس بگير او پيگيری مي کند، تماس گرفتم گفتند با فلاني صحبت کن، با او صحبت کردم گفتند آن يکي از مسافرت بيايد با او قرار بگذار و همينطور پاس دادن به اين و آن شروع شد تا جايي که حسابي به من برخورد و زنگ زدم به همان خانمي که روز اول تلفن زده بود که اين ديگر چه مدلي ست شما درآورده ايد و اصلأ نخواستم
مدتي بعد ديدم يک پاکتي فرستادند برايم که يک چک کمتر از يک ميليون تومان با کسر ماليات و اين ها و يک جلد کتاب "تسخير"- همان کتابي که مربوط به اشغال سفارت امريکا در تهران است و خود خانم ابتکار نوشته است- با امضای ايشان به اسم من در پاکت گذاشته اند به عنوان هزينه ی توليد فيلم. از شدت عصبانيت دو سه روزی نرفتم سر کارم. بعد ديدم خودم گفته بودم پول نمي خواهم بنابراين اين را بايد بگذارم به حساب حرف خودم. و ديگر پي اش را نگرفتم. سال بعد هم که آمدم استراليا
چند ماهي از آمدنم نگذشته بود که يک روز يک ايميلي از يکي از استادهای قديمي ام گرفتم که از مدت ها پيش از آن مشاور علمي خانم ابتکار بود در سازمان محيط زيست. نوشته بودند که خانم ابتکار از دست شما گله مندند که تو رفته ای و بنابر ناراحتي ات از ايشان يک وب سايت درست کرده ای و لينک آن را با عکس خانم ابتکار در سايت گويا گذاشته ای و داری مرتب بر عليه ايشان مي نويسي. من رفتم توی سايت گويا ديدم راست مي گويد يک وب سايتي با همين نشاني ها هست ولي مربوط است به يکي از همين گروه های علاقمند به محيط زيست که مخالف کارهای سازمان محيط زيست هستند ولي نه اسم من در آن هست و نه اصلأ به من ربطي دارد که چه مي نويسند. جواب استادم را فرستادم که بگوئيد من اصلأ علاقه و ارتباطي با آن وب سايت ندارم و به ايشان بگوئيد شما را به خير و ما را به سلامت. همه ی اين ها را مي توانيد از خودشان بپرسيد، فيلم هم هست من هم يک نسخه اش را دارم. آن استاد محترم من هم هستند برای اطمينان خاطرتان
خيلي دور و دراز شد اين نوشته اما حقيقتش يک جايي در وبلاگ ها خواندم که يکي از اهل قلم جايي بوده و حرف از آن کاريکاتور مانا نيستاني شده و ديده که آن هايي که اصلأ زحمت ديدن کاريکاتور را به خودشان نداده اند چه داستان هايي از آن نقل مي کنند که بله اصلأ بد و بيراه نوشته به آذری ها، حالا اگر يک نفر از آن سر دنيا هم چيزی بنويسد که بشود با آن بهانه ای برای آدم های کم اطلاع درست کرد صاف مي گذارندش به حساب مانا. خدا مي داند بعدها چه داستان هايي از اين کاريکاتور دربياورند. خوب وقتي اهل حکومت و تازه مثلأ باسوادهايشان که مملکت را اداره مي کردند و هنوز هم ادعا دارند، همين طور از روی هوا حرف مي زنند انتظار داريد مردم کم اطلاع تر از يک نمنم يک کتاب قطور درست نکنند؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار