کليدهای سياسي که گم مي شوند

ظاهرأ قرار است به مناسبت صدمين سالگرد مشروطه چند مراسم و سخنراني اين طرف و آن طرف دنيا برگزار بشود که يکي هم از جمله با سخنراني آقای کروبي در ايران است. گرچه نبايد حرف تازه ای درباره ی مشروطه وجود داشته باشد که نگفته باشند اما همين که کروبي دارد در يکي از اين نشست ها سخنراني مي کند مي تواند محکي باشد برای اين که ببينيم تفسير کروبي و احتمالأ علاقمندانش از مشروطه چيست؟ کروبي حالا نيروی تازه نفسي است که تازه مي خواهد امتحان سياسي اش را بدهد و کاملأ بر خلاف خاتمي و هاشمي که هر کدام دو بار امتحان داده اند

به عنوان مثال من خيلي علاقمندم ببينم چطور مي خواهد موقعيت شيخ فضل الله نوری را در وقايع مشروطه جستجو کند. آيا از منظر ديد جمهوری اسلامي به او نگاه مي کند که حالا به حمايت از نقش او آنقدر پيش رفته اند که نماد مشروطه شده و بزرگراه به نامش نامگذاری کرده اند يا از جنبه ی مشروطه طلبان ضد سلطنت که شيخ را به دار زدند. حتي يک نگاه راديکال تر هم هست که در بعضي کتاب ها از قول پسر شيخ فضل الله نقل شده که او هم مخالف سر سخت پدرش بوده و حتي آمده به تماشای مراسم به دار کشيدن پدر

آن آدمي که کروبي را به عنوان سخنران چنين جلسه ای در کنار امتحان پس داده ها جلو انداخته کار جالبي کرده، من حقيقتش هيچ نشانه ای از اين نمي بينم که کروبي بتواند بعد از برگزاری چنين جلسه ای بتواند به يک جهت سياسي خاص تمايل پيدا نکند. يعني هر چه از آن سخنراني کروبي به عنوان نتيجه عايد بشود بر موضع کروبي تا ابدالدهر اثر مي گذارد. مي تواند او را ببرد به قله يا آن که چنان بلايي به سرش بياورد که ديگر زندگي اش را جمع کند و ببرد به قم و خلاصه ملحق بشود به جمع حوزويان اهل درس و کتاب که بد هم نيست

اين جور کارها که آدم های سياسي يک جايي بايد بلاخره نسبت خودشان را با اسناد تاريخي مشخص کنند هميشه در دنيا وجود داشته و درست نقطه ی کليدی زندگي سياسي شان است. اتفاقأ خيلي هم خوب است و تازه بعد از آن مي شود يا زيرعلم آن آدم سينه زد يا اصلأ از او به عنوان يک رقيب سياسي با اعتقاد اسم برد که هر دو حالت به آن آدم هويت سياسي مي دهد ولو که از دايره ی رقابت هم حذف بشود. نمونه ی اين آدم ها يکي هم دکتر سروش است که يک جايي نسبت خودش را با دين و انديشه روشن کرد. شايد هم او درست با همين انديشه خيلي هوشمندانه نظرش را درباره ی حمايت از کروبي در دوره ی رياست جمهوری داده بود و ما تازه داريم آرام آرام آن نظر را لابلای تحولات سياسي اين روزها پيدا مي کنيم. يعني سروش کروبي را به سمت يک تعيين موضع سياسي کشاند و حالا اين کروبي ست که يا بايد بماند و يا حذف بشود. که هر دو طرف احترام برانگيز است ولي يکي شان او را منبعد ممکن است فاقد نقش سياسي کند

يک چيزی هم بگويم که نظر خودم را تأئيد مي کند. مصباح يزدی يکي از همين هايي ست که با وجود حرف هايي که درباره اش و اثر معنوی يا زوری اش بر مثلأ احمدی نژاد مي زنند هنوز هويتش را از گروه های بزن بهادری که مي ريزند و سخنراني ها را به هم مي زنند به دست آورده و اين بر کسي پوشيده نيست. آن مواضع سازشکارانه ی دوران شاه و اين چرخش های دو آتشه اش بعد از درگذشت آقای خميني نشان مي دهد اين آدم اتفاقأ خودش رهبريت چيزی را در دست ندارد بلکه از يک جای ديگری دارند او را مي چرخانند. در واقع مصباح هيچ وقت نه خودش در اندازه ای ظاهر شده که بنشيند موضع محکمي ولو به قيمت حذف شدنش درباره ی وقايع تاريخ معاصر بگيرد و نه اطرافيانش از او خواستند چنين مواضعي بگيرد. همين هم هست که سروش هر بار که قرار بر مناظره ای با مصباح بود اول از او خواست نظراتش را يک جايي بنويسد که بر مبنای حرف های مکتوب بشود با هم مناظره کنند. مصباح را اتفاقأ برای همين که مي تواند هر بار به يک طرف بچرخد نگهش داشته اند. آن پشت را بايد ديد که چه کسي دارد فرمان مي دهد

خلاصه اين که يکي دارد پوسته اش را مي شکافد و آن آدم کروبي ست. علاقمندان به کانديداهای ديگر هم اگر هوشمند باشند از همين کارها مي کنند که در رقابت های خيلي شديد بعدی که از حالا علمدارانش دارند ديده مي شوند بتوانند خودی نشان بدهند. اگر کسي دارد هنوز روی خاتمي سرمايه گذاری مي کند برای هر پست و مقامي خيلي اشتباه دارد قدم برمي دارد. خاتمي خيلي زودتر از موعد به تاريخ پيوست متأسفانه، چون هنوز آدم ها مي توانند حرارت سياسي قديم تر از خاتمي را در فضای سياسي ايران حس کنند در حالي که خاتمي خيلي زود سرد شد

آخرش را هم بنويسم. خيلي خيلي دلم برای خاتمي مي سوزد از جنبه ی انساني که پشت سری هايش آدم های هوشمندی نبودند که از اين حرف ها از زبانش دربياورند که دائم يکي به نعل نزند يکي به ميخ. مي دانم گروهي از همان آدم ها پشت سر کروبي هم هستند اما هميشه يک کليد هست که به همه ی قفل ها مي خورد و آن آدم کليد دار باهوش است که ميان صدها کليد مي تواند آن کليد اصلي را پيدا کند و بزندش به هر قفلي، يا قفل خزانه يا قفل خزينه. خاتمي آن کليد را نشناخت و مزدش را نه از خزانه گرفت نه از خزينه. سروش از خاتمي هم حمايت کرد اما يک جايي در مصاحبه با مجله ی "نيوساينتيست" گفت ما با هم دوستيم ولي مدت هاست که ديگر از ديدن هم اجتناب مي کنيم
Q: President Mohammad Khatami is also a personal friend of yours. Will you meet him?

A: I avoid him and he avoids me. That is better for both of us.
گاهي کليدهای سياسي هم گم مي شوند

نظرات

پست‌های پرطرفدار