من سال پيش را فراموش نمي کنم

من سال پيش را فراموش نمي کنم، چون خرداد 76 را هم فراموش نمي کنم، چون کوی دانشگاه را هم فراموش نمي کنم

برخلاف انتظاری که ممکن است از قلمم داشته باشيد و خودم هم داشته باشم اما حاضر نيستم در مقابل آن همه ناديده گرفتن فرصت ها توسط کارگزاران دولت خاتمي اشکالاتشان را که حالا دارند برايشان از مردم هم مدعي مي شوند زبان به تعريف باز کنم. چرايش را مي نويسم که بدانيد چرا يک جاهايي نبايد کوتاه آمد

ببينيد، قرن هاست که هر کسي که آمده در اين کشور حکومت کرده يا سايه ی خدا بوده يا در رديف اولياء و انبياء. اين که آدم ها در زندگي شخصي شان چقدر به يک آدم ديگر ارادت دارند به خودشان مربوط است. لااقل برای من در اين امور شخصي حدی وجود ندارد. مي شود آدم خودش را بکشد برای يک کسي که فکر مي کند ارزشش را دارد. اصلأ ارزش های شخصي ربطي به ديگران ندارد مثل پول توي جيبتان است که خودتان برايش زحمت کشيده ايد و حالا هر طوری که مي خواهيد خرجش مي کنيد

اما رأی ديگران و حکومت کردن بر اساس رأی مردم موضوعش کاملأ جداست و اين چيزی نيست که بشود مثل پول تو جيبي هر کاری که بخواهيد با آن بکنيد. ما ايراني ها اين را ياد نگرفته ايم، تقصيری هم نداريم در کل، يا به عبارتي تا پيش از اين آن هايي مان که نمي دانستند تقصيری نداشته اند اما حالا گروهي از ما مي دانيم که آن که مي آيد و مي گويد به من رأی بدهيد خودش را آماده کرده که جوابگو باشد در مقابل همه ی تصميماتش و بايد برای آدم های اطرافش هم چنين سختگيری هايي بکند. نمي شود که يک آدمي خودش بگويد من يک آدم معمولي هستم اما ديگراني که اطرافش هستند دائم سؤالات مردم را از او حواله بدهند به خدا و پيغمبر. مي دانيد، آن هايي که حکومت مي کنند وظيفه شان است که از آسمان پائين بيايند و جواب پس بدهند

يک چيزی هم همين الان بگويم. ما روزنامه نگارها همه جور گرفتاری اش را ديده ايم. اين آخری اش هم دستبند زدن به ژيلا بني يعقوب بود که عکسش را گذاشته ام همين بالای صفحه. مي شود همين امروز همين يک وبلاگ را که سر تا ته خوانندگان روزانه اش به سيصد تا هم نمي رسد ببندم و بروم از زندگي ام لذت ببرم. اصلأ هم بگويم هر کسي خودش مي داند چه کند. نه کسي انتظاری دارد و نه من باور دارم که مثلأ اين نوشته ها تغييری در چيزی بدهد که قرن هاست همينطور بوده و نه اصلأ يک چنين چيزی هم ممکن است. اما اين نوشته ها دارد به من که اين جا از يک زندگي قانونمند استفاده مي کنم هشدار مي دهد که همه ی اين آسماني شدن آدم ها در حکومت ايران درست روی همين کره ی زميني رخ مي دهد که اين طرفش هم حکومتي ها را مي بنندند به دشنام اگر خطا کنند. يک کره ی کوچک خاکي با اين همه تفاوت؟

اين جا رفته اند پرونده ی پاپ بنديکت ششم را درآورده اند که او افسر ارتش آلمان بوده و مبادا نقشي در سرکوب مخالفان داشته آنوقت در ايران ما داريم با هزار زبان بازی اهل قبلي حکومت را راضی مي کنيم که بپذيرند و لااقل اگر دائم به ديگران جوالدوز مي زنند به خودشان هم يک سوزن بزنند که الگويشان پيش چشم ديگران هم باشد، آنوقت آن ها هنوز هم مدعي اند که ما را در آسمان ها بجوئيد. اين خلاف عقل بشری ست. ببينم جواب آن دانشجوی بيچاره ای که در حوادث کوی دانشگاه يک چشمش را از دست داد چه مي شود؟ حنيف مزروعي که افتخار ديدنش را نداشته ام اگر با کمک پدرش از زندان بيرون نمي آمد دچار همان سرنوشتي مي شد که حالا مابقي وبلاگ نويس ها هستند. خيلي هم پدرش کار خوبي کرد که برايش تلاش کرد اما قرار نيست که يادمان برود و در مقابل آن چشم از دست رفته باز هم بنشينيم و در مقام و والا منشي خاتمي رجز بخوانيم. مي شود ايستاد و به نماز خواندن خاتمي اقتداء کرد اما گند بزنند به رياست جمهوری اش که هنوز هزاران سؤال بي جواب از آن دوران داريم و اطرافيانش دائم او را مي برند بنشانند در مرتبه ی اولياء. خاتمي در مقام رياست جمهوری حافظ رأی مردمي نبود که به خاطرش آن همه سختي کشيدند. چرا نشود از او و اطرافيانش با زبان تند پاسخ خواست؟

اين ناخن زدن های ما به اين سنگ سخت حکومت راهي ست که همه ی آدم ها در دنيا دارند هر روز انجامش مي دهند، آن هم اين هايي که زميني اند. يعني که چه که با يک بليط هواپيما بتوان آمد در يک طرف دنيا و مدعي دولتش شد اما با هزار سال زندگي کردن در يک سرزمين هم نشود از آن که مدعي پاسخگويي است حتي يک سؤال ساده پرسيد؟ ما بايد ياد بگيريم که مدعي حکومتي باشيم که آدم هايش را خودمان مي بريم در مسند مي نشانيم، سپاسگزاری را بايد گذاشت به عهده ی تاريخ

ببينم اگر آن آدمي که چشمش را در حادثه ی کوی دانشگاه از دست داد برادر شما بود چه مي کرديد؟ اگر آن عزت ابراهيم نژاد برادر شما بود چه مي کرديد؟ من خيلي عذر مي خواهم اما هر بار فکر مي کنم به اين ها نمي توانم با زبان آرام بنويسم. لطفأ خودتان را بگذاريد به جای خانواده های آن ها و ببينيد مي توانيد آرام باشيد و نپرسيد چرا خاتمي به کوی دانشگاه نرفت؟ واقعأ مي توانيد نپرسيد؟

من سال پيش را فراموش نمي کنم

نظرات

پست‌های پرطرفدار