دايناسورسازی
من خوب بلدم چطوری DNA يک سلول را بردارم و بعد از دستکاری کردنش دوباره برش گردانم توی يک سلول مشابهش. نتيجهی اين دستکاری ژنتيکی هم میشود موجودات زندهی آزمايشگاهی که يک کم و کسری دارند مثلن بوهای خاص را حس نمیکنند يا يک بلايی به سر اعضای بدنشان میآيد. هر آدمی که تکنيکهای اين کار را بلد باشد همين کارهای دستکاری ژنتيکی را هم بلد میشود. يعنی شاخ غول شکستن نيست.
حالا البته میشود DNAی يک دايناسور را هم برداشت، يعنی اگر دست آدم برسد بهش، بعد دستکاریاش کرد و منتقلش کرد به يک سلولی که DNA آن را برداشتهايد و بعد با تقسيم سلولی دست آخر يک دايناسور درست میشود. البته ملت هميشه در صحنهی علوم زيستی هم مینشينند تماشایتان میکنند که دايناسور توليد کنيد. زهی خيال باطل! برای يک فروند موش که بايد صد تا اجازه بگيريد برای دايناسور اساسن به جايی نرسيد.
منتها يک جور ديگری هم میشود دايناسور توليد کرد. اينجانب در اثر يک خوش شانسی از طرف گروه نمايشگاههای موزه کوئينزلند دعوت شدم که بروم همراهشان يک دايناسور توليد کنيم. دو تا هنرمند فارغ التحصيل هنرهای تجسمی و يک ديرينه شناس که تخصصش دايناسورهای نمیدانم کدام دوره بود در حال علم کردن يک دايناسور بودند که همين روزها میفرستندش ملبورن. تجربهی خيلی خيلی جالبی بود که اصولن از صد تا کار آزمايشگاهی هم بيشتر میارزيد.
اين استخوانهايی که میبينيد در واقع Foam هستند که قالب اوليهشان را همان ديرينه شناس تيم از روی نمونهی واقعی درست کرده بود. بعد يکی از خانمهای هنرمند گروه قالبها را با پيچ و مهره به هم میبست و معجونی که اندازههای موادش را خيلی به دقت وزن کرده بود میريخت توی قالبها. دست آخر هم استخوانهای دايناسور را میداد تحويلتان.
البته يک کمی محاسبات مربوط به زوايای استخوانها را که ديدم باورم شد کار پدر مادرداریست وگرنه آن اول کار يک کمی به نظرم ساده رسيد، که نبود. از قرار که تيم دايناسورسازی موزهی کوئينزلند خيلی توی کارشان حرفهایاند و سفارش از اين طرف و آن طرف میگيرند برای ساخت دايناسورهای موزهای. ظاهرن قبلترها يکی ديگر هم ساخته بودند برای موزهی سيدنی.
فکر کردم پشت صحنهی دايناسور سازی موزه هم ديدنی باشد برایتان.
حالا البته میشود DNAی يک دايناسور را هم برداشت، يعنی اگر دست آدم برسد بهش، بعد دستکاریاش کرد و منتقلش کرد به يک سلولی که DNA آن را برداشتهايد و بعد با تقسيم سلولی دست آخر يک دايناسور درست میشود. البته ملت هميشه در صحنهی علوم زيستی هم مینشينند تماشایتان میکنند که دايناسور توليد کنيد. زهی خيال باطل! برای يک فروند موش که بايد صد تا اجازه بگيريد برای دايناسور اساسن به جايی نرسيد.
منتها يک جور ديگری هم میشود دايناسور توليد کرد. اينجانب در اثر يک خوش شانسی از طرف گروه نمايشگاههای موزه کوئينزلند دعوت شدم که بروم همراهشان يک دايناسور توليد کنيم. دو تا هنرمند فارغ التحصيل هنرهای تجسمی و يک ديرينه شناس که تخصصش دايناسورهای نمیدانم کدام دوره بود در حال علم کردن يک دايناسور بودند که همين روزها میفرستندش ملبورن. تجربهی خيلی خيلی جالبی بود که اصولن از صد تا کار آزمايشگاهی هم بيشتر میارزيد.
اين استخوانهايی که میبينيد در واقع Foam هستند که قالب اوليهشان را همان ديرينه شناس تيم از روی نمونهی واقعی درست کرده بود. بعد يکی از خانمهای هنرمند گروه قالبها را با پيچ و مهره به هم میبست و معجونی که اندازههای موادش را خيلی به دقت وزن کرده بود میريخت توی قالبها. دست آخر هم استخوانهای دايناسور را میداد تحويلتان.
البته يک کمی محاسبات مربوط به زوايای استخوانها را که ديدم باورم شد کار پدر مادرداریست وگرنه آن اول کار يک کمی به نظرم ساده رسيد، که نبود. از قرار که تيم دايناسورسازی موزهی کوئينزلند خيلی توی کارشان حرفهایاند و سفارش از اين طرف و آن طرف میگيرند برای ساخت دايناسورهای موزهای. ظاهرن قبلترها يکی ديگر هم ساخته بودند برای موزهی سيدنی.
فکر کردم پشت صحنهی دايناسور سازی موزه هم ديدنی باشد برایتان.
نظرات