و ما پيروزمندانه از درز پنجره نگاه میکنيم
اين را که مینويسم ممکن است مخالفش باشيد. بلکه از سر تا تهش را هم برنتابيد و به نظرتان داستان بيايد. در هر دو حالت نظرتان هر چه که هست برايم محترم است.
به نظرم کودتاچيان دو راه بيشتر ندارند.
يکی اين است که در دنبالهی تعطيل کردن جمهوريت، اسلاميت را هم بفرستند برود به دنبال نخود سياه.
دومين راه هم اين است که راديکال بشوند و برسند به چيزی در حد القاعده و نمايندگان افغانیشان يعنی طالبان.
خوب راه اول خيلی قابل اجراتر است و اتفاقأ با شواهد هم جور درمیآيد. در عين اين که راه حل دوم اصولأ تمام دنيا را بر عليه کودتاچيان بسيج میکند. مثلأ روسيه و چين همين الان با اسلامگراهای راديکالها در جنگ هستند. نمونهاش در چچن و سين کيانگ است که روسها و چينیها دارند با راديکالهای منطقهای القاعده مبارزه میکنند. کودتاچیها اگر بروند در راه دوم و راديکاليسم را انتخاب کنند آنوقت روسيه و چين هم کاری ازشان برنمیآيد. بنابراين داستان در همين راه اول است که عبارت است از تعطيل کردن اسلاميت نظام.
منتها چرا اين تعطيلی اسلاميت برای حضرات ضروریست و از حالا به بعد قدم قدم و احتمالأ با قدمهای بلند به طرفش میروند؟
من بعيد میدانم که اين همه پولی که مايهی تورم اقتصادی را فراهم کرده و در زندگی روزمرهی مردم به شکل ماشينهای رنگارنگ و ساختمانهای نوساز پديدار شده اثر فرهنگیاش را به جا نگذاشته باشد. همه چيز گران شده منتها توی همين گرانی هم همه جور لباس مارکدار هست و رستورانها برقرارند. بر خلاف اين که مثلأ از بين نسل اول انقلابيون میشود گفت بچههای هاشمی رفسنجانی خيلی به قر و فر خودشان میرسند و مظهر نوگرايی محسوب میشوند اما يادتان بيفتند که همين شهردار فعلی تهران که اصولأ از ردههای نظامیهاست خودش عامل ورود کالاهای خارجی به اين شهر شده. انتساب ايشان به جناح محافظه کار هم که جای ترديد ندارد. همين يک قلم سر و صدای بنتون را بگذاريد در کنار ورزش بانوان آنوقت میبينيد که جناح محافظه کار آنقدرها هم از اوضاع اجتماعی ايران بيخبر نيست که از فائزه هاشمی نزند جلو و بازار را آنقدر رنگانگ نکند که ديگر ورزش بانوان به عنوان يک پديدهی لوکس توی آن ديده نشود.
کودتاچیها همين الان هم میدانند که اصل حرف مردم، بعد از سه دهه، اين نيست که موسوی را بياورند که باز برگردند به دوران بزن بزنهای اول انقلاب. همانطوری که ورود خاتمی هم برای برگشت به دوران پارينه سنگی انقلاب نبود. وقتی بعد از سی سال به يک معمم میگويند عبا شکلاتی يعنی خداحافظی با تير و تفنگ انقلاب و ورود به دنيای مدرن. تفاوت رجايی و خاتمی را در سخنرانیهایشان در سازمان ملل ببينيد، و بعد به انتظارات خود ما از رئيس دولت دقيق بشويد تا دستتان بيايد چقدر در ذهن ما تغييرات بنيادی رخ داده. رجايی در سازمان ملل کفش و جورابش را درآورد تا جای شلاق روی پاهايش را از نظام کودتاچيان تحت حمايت امريکا نشان بدهد. خاتمی هم با عبای سفيد رفت همانجا و هنوز دارد از همهمان بد و بيراه میشنود که چرا با کلينتون دست نداده.
بنابراين، رأی ما به موسوی همان رأی به موضوع عبا شکلاتی بود منتها چون خود عبا شکلاتی مورد نظر در کار نبود آن را نثار يک زن و شوهر مدرنتر کرديم که اگر به قدرت میرسيدند يک تمی از روی نقاشیهای موسوی پيدا میکرديم و رئيس دولت را اسمش را میگذاشتيم گيس گلابتون مثلأ. فی الواقع اصل داستان اين است که خود ما به صراحت به حکومت گفته بوديم که تغيير در جمهوری اسلامی بايد به سمت مدرن شدن باشد نه برگشت به انقلابيگری. و درست همينجاست که رقابت ميان نيروهای پشت صحنه برای ادارهی جامعهای که نظرش را گفته درگرفته بود. يعنی مدرنگرايی از مدل رفسنجانی، يا مدرنگرايی از مدل خامنهای.
اين را همه میدانند که خامنهای يک وقتی اهل سه تار زدن بوده و کم و بيش هم به حلقهی معممهای مدرن نزديک بوده. دقيقأ همين نکتهای که همه را غافلگير کرده که چطور يک آدمی با آن خصوصیات میتواند يکباره تبديل بشود به يک خشکه مقدس هزار سال پيش. خوب به نظرم اين ظاهر داستان بوده و رقابت يا درگيری مربوط میشده به اين که چه کسی با چه ترفندی بنشيند روی زين و اسب مراد را بتازاند به طرف مدرنيته. احمدی نژاد هم که البته پوستين وارونهی جماعت بوده.
جمهوری اسلامی در اين دست کم دو دههی گذشته اگر از جمهوريت هم فاصله نگرفته بود اما به اندازهی قابل توجهی از اسلاميت فاصله گرفته بود. نمونههايش را همهمان به چشم میبينيم که اين حضراتی که همين الان چماقدار دارند و میريزند داخل خانهی مردم و ترس را اشاعه میدهند، در تمام اين دو دهه با يک شيب ملايم به جامعه فرصت دادهاند که از جنبهی ظاهر هم که شده مدرن بشود. خيلی سخت نبوده که چهار تا از همين چماقدارها را بريزند توی خيابان و رعب و وحشت را برای لباس مردم درست کنند. به نظرم هر بار که اين کارها را کردهاند خودشان را تمرين دادهاند و البته آتش جامعه را برای مدرن شدن تيز کردهاند. همزمان که ما به احمدی نژاد روی خوش نشان نمیدهيم، خودمان هم در حال فرار رو به جلو به طرف مدرن شدن هستيم، ولو به ظاهر. شکار را هم همينطور صيد میکنند. يک طرف هياهو راه میاندازند و يک طرف ديگر با تفنگ میايستند. يک طرف احمدی نژاد را میگذارند و آن طرفش بنتون را میکارند.
راه تثبيت قدرت و شکست طرف مقابل در همين مدرن شدن است. اين کار را رفسنجانی انجام داده بود و با تکنوکراتهای خودش يک شمهای از مدرن شدن را به جامعه رونمايی کرده بود. ادامهاش هم خاتمی بود و عبا شکلاتی.
خوب اگر جامعه برای مدرن شدن به خاتمی چسبيده، چه دليلی دارد که خود اين حضرات نسخهی مدرن به جامعه تحويل ندهند؟ مگر محمدرضا شاه بعد از کودتای 28 مرداد همين نسخهی مدرن را برای جامعه نپيچيده بود؟ يک نگاهی که به اوضاع طبقهی متوسط جامعه در اواخر دوران شاه بيندازيد تنها چيزی که يادتان نمیآيد اشاره به شعبان بی مخ و کودتای 28 مرداد است. خوب همين حضرات کودتاچی هم دارند همين راه را میروند. يک کمی که تاريخ معاصر را بخوانيد متوجه میشويد در دوران شاه سر بسياری از چماقدارها را هم زير آب کرده بودند تا جامعه را بسپارند به دست نظامیها و ساواک. از آن طرف مدرنيته، ولو به ظاهر، و از اين طرف کنترل سياسی.
طبيعتأ کودتاچیها همين الان با اسلامگراهای داخل حکومت درگيرند چون همهی اسلامگراها دست کم با بزن و بکشهای اين چند وقت و تقلب کردن حکومت مخالفند. اگر بنا باشد کودتاچیها نظر اسلامگراها را تأمين کنند میبايست از آنها اسلامگراتر بشوند. خودتان حدس بزنيد مسلمانتر از منتظری و صانعی چه چيزی از آب درمیآيد. چنين حرکتی آنها را مینشاند در جای القاعده و کودتاچيان را با حاميانشان سرشاخ میکند. بنابراين حضرات مجبورند راه مدرن شدن از مدل دوران شاه را انتخاب کنند که همان راهیست که آن اول نوشته به آن اشاره کرده بودم. يادتان باشد که يک طرف ادعایشان هم اين است که ما اصولأ راه را بر انقلاب کردن بستهايم. اين يعنی مردم خسته از انقلاب را به خودشان جلب میکنند که اگر ما نباشيم جامعه متحمل انقلاب میشود. خوب چه کسی اينروزها در ايران به دنبال انقلاب کردن است؟
خوب برای کودتاچیها، اگر اتفاق غير منتظرهای نيفتد، مسير آينده اينطوریست، به نظر من البته.
بعد از مدتی که آبها را با کنترل شديد از آسياب انداختند با دو پله يکی کردن مدرنگرايی را با غلظت زياد در جامعه اشاعه میدهند. اگر بيرون از ايران باشيد و نسل جديد چينیها را ببينيد متوجه میشويد که نه تنها از مائو خبر ندارند بلکه ميدان تين آن من را هم يک جای توريستی میدانند و اگر بگوييد آنجا چه خبر بوده با يک کمی فکر میگويند خيلی جای بزرگیست و توريستها میروند آنجا عکس میگيرند. من دست کم بيست بار اين را از جوانهای چينی سؤال کردهام. روسها هم که به ولاديمير پوتين با آن ادا و اصولهای دخترکش جنابشان عشق میورزند و يادشان نيست همين ايشان مأمور کا گ ب حکومت کمونيستی بوده. شعبان جعفری ايران هم که يک زورخانه داشت برای توریستهای خارجی و فرت و فرت عکسهايش اين طرف و آن طرف منتشر میشد.
کودتاچیها بعد از مدرنگرايی غليظ آنقدر همه را به بنتون و امثالهم گير میدهند که مخالفانشان تبديل میشوند به يک عده چپگرای ناراضی که میخواهند مردم را ببرند به دوران انقلاب سال 57 و تير و تفنگ بازی. اسم مخالفان را هم میگذارند خرابکارانی که میروند فروشگاه بنتون و کافی شاپها را میترکانند.
به سلامتیتان کودتاچیها مدرن میشوند چون اصل دعوای قدرت بر سر مدرن شدن و سود حاصل از آن است. و حالا ما پيروزمندانه از درزهای پنجره به داخل نگاه میکنيم.
من فکر میکنم اگر اتفاق غير عادی نيفتد باقی ماجرا اينطوریست:
فرياد میزدند، روی ميز مشت میکوبيدند، به هم چپ چپ نگاه میكردند، و حرف يكديگر را تكذيب میكردند. سرچشمه اختلاف ظاهرأ اين بود كه ناپلئون و پيل کينگتون هر دو در آن واحد تکخال پيک سياه را رو كرده بودند. دوازده صدای خشمناک يکسان بلند بود. ديگر اين كه چه چيز در قيافه خوکها تغيير كرده، مطرح نبود.
حيوانات خارج، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی ديگر امکان نداشت كه يکی را از ديگری تميز دهند.
يادتان آمد آخر ماجرا از کيست؟
از جورج اورول.
میدانيد چرا میگويم پيروز شديم؟ ... برای اين که برای آخرين بار در ايران حکومت دينی را از نزديک ديديم.
به نظرم کودتاچيان دو راه بيشتر ندارند.
يکی اين است که در دنبالهی تعطيل کردن جمهوريت، اسلاميت را هم بفرستند برود به دنبال نخود سياه.
دومين راه هم اين است که راديکال بشوند و برسند به چيزی در حد القاعده و نمايندگان افغانیشان يعنی طالبان.
خوب راه اول خيلی قابل اجراتر است و اتفاقأ با شواهد هم جور درمیآيد. در عين اين که راه حل دوم اصولأ تمام دنيا را بر عليه کودتاچيان بسيج میکند. مثلأ روسيه و چين همين الان با اسلامگراهای راديکالها در جنگ هستند. نمونهاش در چچن و سين کيانگ است که روسها و چينیها دارند با راديکالهای منطقهای القاعده مبارزه میکنند. کودتاچیها اگر بروند در راه دوم و راديکاليسم را انتخاب کنند آنوقت روسيه و چين هم کاری ازشان برنمیآيد. بنابراين داستان در همين راه اول است که عبارت است از تعطيل کردن اسلاميت نظام.
منتها چرا اين تعطيلی اسلاميت برای حضرات ضروریست و از حالا به بعد قدم قدم و احتمالأ با قدمهای بلند به طرفش میروند؟
من بعيد میدانم که اين همه پولی که مايهی تورم اقتصادی را فراهم کرده و در زندگی روزمرهی مردم به شکل ماشينهای رنگارنگ و ساختمانهای نوساز پديدار شده اثر فرهنگیاش را به جا نگذاشته باشد. همه چيز گران شده منتها توی همين گرانی هم همه جور لباس مارکدار هست و رستورانها برقرارند. بر خلاف اين که مثلأ از بين نسل اول انقلابيون میشود گفت بچههای هاشمی رفسنجانی خيلی به قر و فر خودشان میرسند و مظهر نوگرايی محسوب میشوند اما يادتان بيفتند که همين شهردار فعلی تهران که اصولأ از ردههای نظامیهاست خودش عامل ورود کالاهای خارجی به اين شهر شده. انتساب ايشان به جناح محافظه کار هم که جای ترديد ندارد. همين يک قلم سر و صدای بنتون را بگذاريد در کنار ورزش بانوان آنوقت میبينيد که جناح محافظه کار آنقدرها هم از اوضاع اجتماعی ايران بيخبر نيست که از فائزه هاشمی نزند جلو و بازار را آنقدر رنگانگ نکند که ديگر ورزش بانوان به عنوان يک پديدهی لوکس توی آن ديده نشود.
کودتاچیها همين الان هم میدانند که اصل حرف مردم، بعد از سه دهه، اين نيست که موسوی را بياورند که باز برگردند به دوران بزن بزنهای اول انقلاب. همانطوری که ورود خاتمی هم برای برگشت به دوران پارينه سنگی انقلاب نبود. وقتی بعد از سی سال به يک معمم میگويند عبا شکلاتی يعنی خداحافظی با تير و تفنگ انقلاب و ورود به دنيای مدرن. تفاوت رجايی و خاتمی را در سخنرانیهایشان در سازمان ملل ببينيد، و بعد به انتظارات خود ما از رئيس دولت دقيق بشويد تا دستتان بيايد چقدر در ذهن ما تغييرات بنيادی رخ داده. رجايی در سازمان ملل کفش و جورابش را درآورد تا جای شلاق روی پاهايش را از نظام کودتاچيان تحت حمايت امريکا نشان بدهد. خاتمی هم با عبای سفيد رفت همانجا و هنوز دارد از همهمان بد و بيراه میشنود که چرا با کلينتون دست نداده.
بنابراين، رأی ما به موسوی همان رأی به موضوع عبا شکلاتی بود منتها چون خود عبا شکلاتی مورد نظر در کار نبود آن را نثار يک زن و شوهر مدرنتر کرديم که اگر به قدرت میرسيدند يک تمی از روی نقاشیهای موسوی پيدا میکرديم و رئيس دولت را اسمش را میگذاشتيم گيس گلابتون مثلأ. فی الواقع اصل داستان اين است که خود ما به صراحت به حکومت گفته بوديم که تغيير در جمهوری اسلامی بايد به سمت مدرن شدن باشد نه برگشت به انقلابيگری. و درست همينجاست که رقابت ميان نيروهای پشت صحنه برای ادارهی جامعهای که نظرش را گفته درگرفته بود. يعنی مدرنگرايی از مدل رفسنجانی، يا مدرنگرايی از مدل خامنهای.
اين را همه میدانند که خامنهای يک وقتی اهل سه تار زدن بوده و کم و بيش هم به حلقهی معممهای مدرن نزديک بوده. دقيقأ همين نکتهای که همه را غافلگير کرده که چطور يک آدمی با آن خصوصیات میتواند يکباره تبديل بشود به يک خشکه مقدس هزار سال پيش. خوب به نظرم اين ظاهر داستان بوده و رقابت يا درگيری مربوط میشده به اين که چه کسی با چه ترفندی بنشيند روی زين و اسب مراد را بتازاند به طرف مدرنيته. احمدی نژاد هم که البته پوستين وارونهی جماعت بوده.
جمهوری اسلامی در اين دست کم دو دههی گذشته اگر از جمهوريت هم فاصله نگرفته بود اما به اندازهی قابل توجهی از اسلاميت فاصله گرفته بود. نمونههايش را همهمان به چشم میبينيم که اين حضراتی که همين الان چماقدار دارند و میريزند داخل خانهی مردم و ترس را اشاعه میدهند، در تمام اين دو دهه با يک شيب ملايم به جامعه فرصت دادهاند که از جنبهی ظاهر هم که شده مدرن بشود. خيلی سخت نبوده که چهار تا از همين چماقدارها را بريزند توی خيابان و رعب و وحشت را برای لباس مردم درست کنند. به نظرم هر بار که اين کارها را کردهاند خودشان را تمرين دادهاند و البته آتش جامعه را برای مدرن شدن تيز کردهاند. همزمان که ما به احمدی نژاد روی خوش نشان نمیدهيم، خودمان هم در حال فرار رو به جلو به طرف مدرن شدن هستيم، ولو به ظاهر. شکار را هم همينطور صيد میکنند. يک طرف هياهو راه میاندازند و يک طرف ديگر با تفنگ میايستند. يک طرف احمدی نژاد را میگذارند و آن طرفش بنتون را میکارند.
راه تثبيت قدرت و شکست طرف مقابل در همين مدرن شدن است. اين کار را رفسنجانی انجام داده بود و با تکنوکراتهای خودش يک شمهای از مدرن شدن را به جامعه رونمايی کرده بود. ادامهاش هم خاتمی بود و عبا شکلاتی.
خوب اگر جامعه برای مدرن شدن به خاتمی چسبيده، چه دليلی دارد که خود اين حضرات نسخهی مدرن به جامعه تحويل ندهند؟ مگر محمدرضا شاه بعد از کودتای 28 مرداد همين نسخهی مدرن را برای جامعه نپيچيده بود؟ يک نگاهی که به اوضاع طبقهی متوسط جامعه در اواخر دوران شاه بيندازيد تنها چيزی که يادتان نمیآيد اشاره به شعبان بی مخ و کودتای 28 مرداد است. خوب همين حضرات کودتاچی هم دارند همين راه را میروند. يک کمی که تاريخ معاصر را بخوانيد متوجه میشويد در دوران شاه سر بسياری از چماقدارها را هم زير آب کرده بودند تا جامعه را بسپارند به دست نظامیها و ساواک. از آن طرف مدرنيته، ولو به ظاهر، و از اين طرف کنترل سياسی.
طبيعتأ کودتاچیها همين الان با اسلامگراهای داخل حکومت درگيرند چون همهی اسلامگراها دست کم با بزن و بکشهای اين چند وقت و تقلب کردن حکومت مخالفند. اگر بنا باشد کودتاچیها نظر اسلامگراها را تأمين کنند میبايست از آنها اسلامگراتر بشوند. خودتان حدس بزنيد مسلمانتر از منتظری و صانعی چه چيزی از آب درمیآيد. چنين حرکتی آنها را مینشاند در جای القاعده و کودتاچيان را با حاميانشان سرشاخ میکند. بنابراين حضرات مجبورند راه مدرن شدن از مدل دوران شاه را انتخاب کنند که همان راهیست که آن اول نوشته به آن اشاره کرده بودم. يادتان باشد که يک طرف ادعایشان هم اين است که ما اصولأ راه را بر انقلاب کردن بستهايم. اين يعنی مردم خسته از انقلاب را به خودشان جلب میکنند که اگر ما نباشيم جامعه متحمل انقلاب میشود. خوب چه کسی اينروزها در ايران به دنبال انقلاب کردن است؟
خوب برای کودتاچیها، اگر اتفاق غير منتظرهای نيفتد، مسير آينده اينطوریست، به نظر من البته.
بعد از مدتی که آبها را با کنترل شديد از آسياب انداختند با دو پله يکی کردن مدرنگرايی را با غلظت زياد در جامعه اشاعه میدهند. اگر بيرون از ايران باشيد و نسل جديد چينیها را ببينيد متوجه میشويد که نه تنها از مائو خبر ندارند بلکه ميدان تين آن من را هم يک جای توريستی میدانند و اگر بگوييد آنجا چه خبر بوده با يک کمی فکر میگويند خيلی جای بزرگیست و توريستها میروند آنجا عکس میگيرند. من دست کم بيست بار اين را از جوانهای چينی سؤال کردهام. روسها هم که به ولاديمير پوتين با آن ادا و اصولهای دخترکش جنابشان عشق میورزند و يادشان نيست همين ايشان مأمور کا گ ب حکومت کمونيستی بوده. شعبان جعفری ايران هم که يک زورخانه داشت برای توریستهای خارجی و فرت و فرت عکسهايش اين طرف و آن طرف منتشر میشد.
کودتاچیها بعد از مدرنگرايی غليظ آنقدر همه را به بنتون و امثالهم گير میدهند که مخالفانشان تبديل میشوند به يک عده چپگرای ناراضی که میخواهند مردم را ببرند به دوران انقلاب سال 57 و تير و تفنگ بازی. اسم مخالفان را هم میگذارند خرابکارانی که میروند فروشگاه بنتون و کافی شاپها را میترکانند.
به سلامتیتان کودتاچیها مدرن میشوند چون اصل دعوای قدرت بر سر مدرن شدن و سود حاصل از آن است. و حالا ما پيروزمندانه از درزهای پنجره به داخل نگاه میکنيم.
من فکر میکنم اگر اتفاق غير عادی نيفتد باقی ماجرا اينطوریست:
فرياد میزدند، روی ميز مشت میکوبيدند، به هم چپ چپ نگاه میكردند، و حرف يكديگر را تكذيب میكردند. سرچشمه اختلاف ظاهرأ اين بود كه ناپلئون و پيل کينگتون هر دو در آن واحد تکخال پيک سياه را رو كرده بودند. دوازده صدای خشمناک يکسان بلند بود. ديگر اين كه چه چيز در قيافه خوکها تغيير كرده، مطرح نبود.
حيوانات خارج، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی ديگر امکان نداشت كه يکی را از ديگری تميز دهند.
يادتان آمد آخر ماجرا از کيست؟
از جورج اورول.
میدانيد چرا میگويم پيروز شديم؟ ... برای اين که برای آخرين بار در ايران حکومت دينی را از نزديک ديديم.
نظرات