هفت روز هفته
روز اول. يک کتابی به قلم آلبر ماله و ژول ايزاک هست به نام تاريخ قرن هجدهم و امپراتوری ناپلئون که به زبان فارسی هم ترجمه شده. موضوع اصلی کتاب تحولات دوران انقلاب فرانسه تا بعد از ناپلئون است. اصل حرف نويسندگان کتاب اين است که آثار دوران ناپلئون در جامعهی فرانسه هنوز هم ادامه دارد و کارهای غير عادی او که يکیشان اصل و نسب اشرافی تراشيدن برای خانوادهاش بود باعث شد تا همهی آنچه قرار بود انقلاب فرانسه انجام بدهد، خود ناپلئون به تنهايی انجام داد. حالا البته خندهتان میگيرد ولی کارهای احمدی نژاد هم همين مدلیست و به نظرم مهمترينش اين است که قداست دولت را از بين برد. اين که میشود به دولت متلک گفت در کشوری که دولت هميشه نمايندگی خدا را بعهده داشته اتفاق بزرگی به حساب میآيد. حاصل چنين اتفاقی اين است که حتی اگر يک معمم هم به رياست جمهوری برسد میشود او را نقد کرد و به حرفهايش خنديد. اوج اين نقد کردن که اثرش را در آينده به وضوح خواهيم ديد مناظرهی تلويزيونی احمدی نژاد با ميرحسين و کروبی بود. تا به حال هر چه که دربارهی فساد سياسيون در جامعه گفته میشد همهاش در محافل خصوصی بود و ترس از عقوبت باعث میشد همه چيز در خفا گفته شود. حالا از اوضاع مالی هاشمی رفسجانی و ناطق نوری تا موضوع پولهای شهرام جزايری و کروبی، همه در رسانهی ملی مطرح شده و منبعد نمیشود برای انتشار اين حرفها مانع جدی تراشيد. در واقع اگر در همان روزگار ناپلئون هم يک کسی با او مناظره میکرد میتوانست بپرسد چطور خانوادهی او با اشرافهای آن روزگار فاميل از آب درآمدهاند. احمدی نژاد اين بابت خيلی بيشتر از تمام انقلاب بر مسير آينده جامعهی ما اثر گذاشته. حالا به نظرتان ناپلئون خيلی با احمدی نژاد فرق دارد به خودتان مربوط است، منتها اگر داستانهای عشقی ناپلئون و ژوزفين و يک کمی تصورات ما دربارهی فرانسویها را کنار بگذاريد باقیاش ايشان هم خيلی احمدی نژادی عمل میکرده.
روز دوم. ديروز رفتيم مسابقهی فوتبال ايران- کره شمالی را ديديم، با جمعيت فوتبال دوستان. بعد از مدتها هيچ انگيزهی قدرتمندی برای تشويق و حرص و جوش خوردن نداشتم. حالا يا من بيخيال موضوع هستم يا اصولأ از بس که همه جور هيجانی توی ايران هست فرصت به اين يکی نمیرسد. يک طرف داستان هم اين بود که دوربينها مدام دو سه تا آدم را در بين تماشاگران و مربيان نشان میدادند و متوجه نمیشديد اصولأ هيجانی هم در ورزشگاه هست يا همه دارند کيم يونگ ايل، رهبر کره شمالی، را تشويق میکنند. خلاصه که به احتمال قريب به يقين سهميهی حرص و جوش خوردنمان طبق معمول برقرار است منتها مانده برای دقيقه نود آخرين مسابقه.
روز سوم. ابطحی يک چيزی نوشته بود توی وبلاگش که به همين مناسبت میشد او را از ستاد کروبی بيرون انداخت. يعنی واقعأ بيرون انداخت. نوشته بود که: "چه بپسندیم و چه نپسندیم، در قانون اساسی ایران بخشهای قدرتمندی از کشور در اختیار روحانیون است. رهبری انقلاب به عنوان فرد اول قدرتمند نظام در جایگاه ولیفقیه روحانی است. رئیس قوه قضائیه ... از میان روحانیون انتخاب میشود. بخش قدرتمند شورای نگهبان بر اساس قانون اساسی روحانی هستند. مجلس خبرگان به صورت جمعی از میان روحانیون انتخاب میشوند. علاوه بر این شخصیتهای قانونأ روحانی در این سالها، غیر روحانیون فراوانی در مجلس و مراکز قدرت دیگر جا گرفتهاند که از روحانیون سنتی هم دارای افکار متمایل به روحانیت عمدتا سنتی هستند. اینها واقعیتهای کشور ما است. باز هم تکرار میکنم که ممکن است این را نپسندیم اما نمیشود چشم بر واقعیت بست." اين حرف با منطق انتخابات حتی اگر انتخابات شورای يک روستا هم باشد منافات دارد. حرف کروبی يعنی هيچ چيزی تغيير نمیکند و اين واقعيتیست که وجود دارد، چه بپسنديم، چه نپسنديم. شخصيتهای قانونأ روحانی که ايشان بيخود و بيجهت به جای معمم همهشان را به عنوان روحانی نامگذاری کرده يعنی همان جناب رستگاری هم جزوشان است. خوب چه دليلی دارد که با اين همه آدمهايی که قرار است قانونأ بر کشور حکومت کنند باز مردم بروند يکی ديگرشان را انتخاب کنند برای يک پست ديگر؟ اين حرف ابطحی يعنی ايشان بر خلاف ادعايی که میکند که "من البته اگرچه خود آخوندم ولی رزومه کاری و دیدگاههایم نشان میدهد که مبنای نظراتم هیچگاه صنفی نبوده است" اتفاقأ خيلی هم صنفی حرف میزند و اگر بنا به تغيير باشد همين تغيير قانون که حضرات را در مناصب مختلف جا داده خيلی ضروریست. آنقدر ضروریست که آدم فکر میکند کروبی رئيس جمهوری نشود دست کم يک جايی برای غير معممها در حکومت باز میشود. کروبی اگر عاقل باشد بايد عذر ابطحی را بخواهد.
روز چهارم. تيم فوتبال استراليا بدون گرفتاری جواز ورود به جام جهانی افريقای جنوبی را کسب کرد. منتها در استراليا همه جور فوتبالی هست و تا میگويید فوتبال مردم به بازی فوتبال دستی که يک کمی هم ضربهی پا در آن هست اشاره میکنند. به اين چيزی هم که ما میگوييم فوتبال، میگويند ساکر. به همين مناسبت هم هيجان چشمگيری دربارهی صعود به جام جهانی در کار نيست. منتها اين بار استراليايیها به عنوان يک تيم آسيايی به جام جهانی میروند و همين بخش جالب ماجراست. در واقع جغرافيای استراليا بلاخره جزيره نشينها را وادار کرد که به يک خشکی نزديک خودشان ملحق بشوند و از مزايای آن استفاده کنند. با اين همه، تا جايی که میدانم، هيچکس در قارهی آسيا اسم فوتبال را برای بازی ديگری استفاده نمیکند و اين دوگانگی اسامی برای مردم بومی و مهاجران وجود دارد. لابد با ورود استراليا به جام جهانی بلاخره رسانهایها مجبور میشوند يک فکری برای نامگذاری اين بازی و رسميت دادن اسم فوتبال بکنند. حالا آدم حال و روزش مخلوط میشود مال همين وقتهاست که يک مليتش هنوز گرفتار مسابقه دادن است، آن يکی مليتش وارد جام جهانی شده.
روز پنجم. آدمی که بعد از سی سال بزن بزن هنوز میخواهد انقلاب کند خيلی نوبر است واقعأ. توی حرفهای انتخاباتی محسن رضايی همهاش حرف از انقلاب اقتصادیست و آدم از خودش میپرسد چطور اين همه سال تلاش برای فقط بانکداری اسلامی بدون نتيجه مانده آنوقت يک آدمی برای چهار سال رياست جمهوریاش میخواهد برنامهی اقتصادی انقلابی بدهد. فکر اين که يک انقلاب در مدت سی سال هنوز هم با اقتصادش گرفتاری دارد به آدم يادآوری میکند که چهار سال خيلی مدت کوتاهیست. به نظرم محسن رضايی هنوز فرق کار اجرايی و کار فکری را نمیداند. فرق مدل اقتصادی و مدل حمله را هم به همچنين. اين که محسن رضايی برای دکور انتخابات آمده دست کم برای من یکی خيلی محرز شده، منتها حالا کلی برايم جالب شده که بفهمم همين ايشان توی مجمع تشخيص چه به سر برنامهی توسعه آورده.
روز ششم. خوب برای من ميرحسين موسوی یک نخست وزير خيلی خوب است. يک آدمی که میتواند با درآمدهای دولت هوای نويسندگان را داشته باشد و از اين وزارتخانه و آن شرکت دولتی برایشان کار بتراشد که حقوقی بگيرند و کار فرهنگیشان را انجام بدهند. موسوی خودش هم اهل اين کارهاست و میداند برای آدمهای فرهنگی بايد چه کارهايی کرد که قدرت خلاقهشان به بار بنشيند. منتها اگر فکر میکنيد ميرحسين خودش چنين راهی را اختراع کرده سخت در اشتباهيد. يعنی اين که اهل هنر و فرهنگ به ميرحسين علاقمند هستند مربوط است به يک حافظهی تاريخی که نشان میدهد رئيس دولت و نه رئیس جمهوری میتواند از اين نقشها داشته باشد. اين نقش را اميرعباس هويدا هم بازی کرده و چند تا از معروفترين ثمراتش هم تات نشينهای بلوک زهرا، خارک در يتيم خليج فارس و استوديو گلستان است. در دوران هويدا و به دليل نقش فرهنگی هويدا در دولت بسياری از اهل فرهنگ و هنر توانستند زندگی آرامتری پيدا کنند. معنیاش هم اين نيست که اين آدمها مزدور دم و دستگاه شده بودند. الان هم اگر ميرحسين به آدمهای فرهنگی کمک کند که زندگی آرامی داشته باشند معنیاش مزدوریشان نيست. منتها نکتهی خيلی مهم اين است که متوجه باشيم همهی آنچه که همين حالا دارد رخ میدهد برای انتخاب يک نخست وزير است چون رئيس جمهوری در يک جایی بالاتر قرار گرفته و همين الان هم هست و دعوای خيلی شديدی آن بالا در جريان است. باید از ميرحسين به اندازهی يک نخست وزير انتظار داشت. بلاخره يک روز هم جمهوری اسلامی رضايت میدهد که پست نخست وزيری را برگرداند و خودش را از اين شتر سواری دولا دولا راحت کند.
و روز هفتم. همين روزهاست که يک مسابقهی ديگر را اعلام کنم. مسابقهاش از آن بامزههاست و حالا که ديگر تجربهی نسبتأ خوبی داريم میتوانيم مسابقه را بهتر برگزار کنيم. گروههایتان را آماده کنيد برای يک مسابقهی جديد.
روز دوم. ديروز رفتيم مسابقهی فوتبال ايران- کره شمالی را ديديم، با جمعيت فوتبال دوستان. بعد از مدتها هيچ انگيزهی قدرتمندی برای تشويق و حرص و جوش خوردن نداشتم. حالا يا من بيخيال موضوع هستم يا اصولأ از بس که همه جور هيجانی توی ايران هست فرصت به اين يکی نمیرسد. يک طرف داستان هم اين بود که دوربينها مدام دو سه تا آدم را در بين تماشاگران و مربيان نشان میدادند و متوجه نمیشديد اصولأ هيجانی هم در ورزشگاه هست يا همه دارند کيم يونگ ايل، رهبر کره شمالی، را تشويق میکنند. خلاصه که به احتمال قريب به يقين سهميهی حرص و جوش خوردنمان طبق معمول برقرار است منتها مانده برای دقيقه نود آخرين مسابقه.
روز سوم. ابطحی يک چيزی نوشته بود توی وبلاگش که به همين مناسبت میشد او را از ستاد کروبی بيرون انداخت. يعنی واقعأ بيرون انداخت. نوشته بود که: "چه بپسندیم و چه نپسندیم، در قانون اساسی ایران بخشهای قدرتمندی از کشور در اختیار روحانیون است. رهبری انقلاب به عنوان فرد اول قدرتمند نظام در جایگاه ولیفقیه روحانی است. رئیس قوه قضائیه ... از میان روحانیون انتخاب میشود. بخش قدرتمند شورای نگهبان بر اساس قانون اساسی روحانی هستند. مجلس خبرگان به صورت جمعی از میان روحانیون انتخاب میشوند. علاوه بر این شخصیتهای قانونأ روحانی در این سالها، غیر روحانیون فراوانی در مجلس و مراکز قدرت دیگر جا گرفتهاند که از روحانیون سنتی هم دارای افکار متمایل به روحانیت عمدتا سنتی هستند. اینها واقعیتهای کشور ما است. باز هم تکرار میکنم که ممکن است این را نپسندیم اما نمیشود چشم بر واقعیت بست." اين حرف با منطق انتخابات حتی اگر انتخابات شورای يک روستا هم باشد منافات دارد. حرف کروبی يعنی هيچ چيزی تغيير نمیکند و اين واقعيتیست که وجود دارد، چه بپسنديم، چه نپسنديم. شخصيتهای قانونأ روحانی که ايشان بيخود و بيجهت به جای معمم همهشان را به عنوان روحانی نامگذاری کرده يعنی همان جناب رستگاری هم جزوشان است. خوب چه دليلی دارد که با اين همه آدمهايی که قرار است قانونأ بر کشور حکومت کنند باز مردم بروند يکی ديگرشان را انتخاب کنند برای يک پست ديگر؟ اين حرف ابطحی يعنی ايشان بر خلاف ادعايی که میکند که "من البته اگرچه خود آخوندم ولی رزومه کاری و دیدگاههایم نشان میدهد که مبنای نظراتم هیچگاه صنفی نبوده است" اتفاقأ خيلی هم صنفی حرف میزند و اگر بنا به تغيير باشد همين تغيير قانون که حضرات را در مناصب مختلف جا داده خيلی ضروریست. آنقدر ضروریست که آدم فکر میکند کروبی رئيس جمهوری نشود دست کم يک جايی برای غير معممها در حکومت باز میشود. کروبی اگر عاقل باشد بايد عذر ابطحی را بخواهد.
روز چهارم. تيم فوتبال استراليا بدون گرفتاری جواز ورود به جام جهانی افريقای جنوبی را کسب کرد. منتها در استراليا همه جور فوتبالی هست و تا میگويید فوتبال مردم به بازی فوتبال دستی که يک کمی هم ضربهی پا در آن هست اشاره میکنند. به اين چيزی هم که ما میگوييم فوتبال، میگويند ساکر. به همين مناسبت هم هيجان چشمگيری دربارهی صعود به جام جهانی در کار نيست. منتها اين بار استراليايیها به عنوان يک تيم آسيايی به جام جهانی میروند و همين بخش جالب ماجراست. در واقع جغرافيای استراليا بلاخره جزيره نشينها را وادار کرد که به يک خشکی نزديک خودشان ملحق بشوند و از مزايای آن استفاده کنند. با اين همه، تا جايی که میدانم، هيچکس در قارهی آسيا اسم فوتبال را برای بازی ديگری استفاده نمیکند و اين دوگانگی اسامی برای مردم بومی و مهاجران وجود دارد. لابد با ورود استراليا به جام جهانی بلاخره رسانهایها مجبور میشوند يک فکری برای نامگذاری اين بازی و رسميت دادن اسم فوتبال بکنند. حالا آدم حال و روزش مخلوط میشود مال همين وقتهاست که يک مليتش هنوز گرفتار مسابقه دادن است، آن يکی مليتش وارد جام جهانی شده.
روز پنجم. آدمی که بعد از سی سال بزن بزن هنوز میخواهد انقلاب کند خيلی نوبر است واقعأ. توی حرفهای انتخاباتی محسن رضايی همهاش حرف از انقلاب اقتصادیست و آدم از خودش میپرسد چطور اين همه سال تلاش برای فقط بانکداری اسلامی بدون نتيجه مانده آنوقت يک آدمی برای چهار سال رياست جمهوریاش میخواهد برنامهی اقتصادی انقلابی بدهد. فکر اين که يک انقلاب در مدت سی سال هنوز هم با اقتصادش گرفتاری دارد به آدم يادآوری میکند که چهار سال خيلی مدت کوتاهیست. به نظرم محسن رضايی هنوز فرق کار اجرايی و کار فکری را نمیداند. فرق مدل اقتصادی و مدل حمله را هم به همچنين. اين که محسن رضايی برای دکور انتخابات آمده دست کم برای من یکی خيلی محرز شده، منتها حالا کلی برايم جالب شده که بفهمم همين ايشان توی مجمع تشخيص چه به سر برنامهی توسعه آورده.
روز ششم. خوب برای من ميرحسين موسوی یک نخست وزير خيلی خوب است. يک آدمی که میتواند با درآمدهای دولت هوای نويسندگان را داشته باشد و از اين وزارتخانه و آن شرکت دولتی برایشان کار بتراشد که حقوقی بگيرند و کار فرهنگیشان را انجام بدهند. موسوی خودش هم اهل اين کارهاست و میداند برای آدمهای فرهنگی بايد چه کارهايی کرد که قدرت خلاقهشان به بار بنشيند. منتها اگر فکر میکنيد ميرحسين خودش چنين راهی را اختراع کرده سخت در اشتباهيد. يعنی اين که اهل هنر و فرهنگ به ميرحسين علاقمند هستند مربوط است به يک حافظهی تاريخی که نشان میدهد رئيس دولت و نه رئیس جمهوری میتواند از اين نقشها داشته باشد. اين نقش را اميرعباس هويدا هم بازی کرده و چند تا از معروفترين ثمراتش هم تات نشينهای بلوک زهرا، خارک در يتيم خليج فارس و استوديو گلستان است. در دوران هويدا و به دليل نقش فرهنگی هويدا در دولت بسياری از اهل فرهنگ و هنر توانستند زندگی آرامتری پيدا کنند. معنیاش هم اين نيست که اين آدمها مزدور دم و دستگاه شده بودند. الان هم اگر ميرحسين به آدمهای فرهنگی کمک کند که زندگی آرامی داشته باشند معنیاش مزدوریشان نيست. منتها نکتهی خيلی مهم اين است که متوجه باشيم همهی آنچه که همين حالا دارد رخ میدهد برای انتخاب يک نخست وزير است چون رئيس جمهوری در يک جایی بالاتر قرار گرفته و همين الان هم هست و دعوای خيلی شديدی آن بالا در جريان است. باید از ميرحسين به اندازهی يک نخست وزير انتظار داشت. بلاخره يک روز هم جمهوری اسلامی رضايت میدهد که پست نخست وزيری را برگرداند و خودش را از اين شتر سواری دولا دولا راحت کند.
و روز هفتم. همين روزهاست که يک مسابقهی ديگر را اعلام کنم. مسابقهاش از آن بامزههاست و حالا که ديگر تجربهی نسبتأ خوبی داريم میتوانيم مسابقه را بهتر برگزار کنيم. گروههایتان را آماده کنيد برای يک مسابقهی جديد.
نظرات