غولی که از شيشه درآمده

به نظرم تعداد آدم‌هايی که به مناسبت روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ايران صدمه ديده‌اند کم نيستند. يعنی يا جمهوری اسلامی يک بلايی به سرشان آورده، يا به خاطر جمهوری اسلامی يک بلايی به سرشان آمده. از اعدام‌ها بگيريد تا شهيد شدن‌ها.

خوب اين که در سی سال گذشته چقدر جمهوری اسلامی برای بقای خودش حق و ناحق کرده هم اصولأ جای شک و شبهه ندارد و حالا به قول ميرحسين کارد به استخوان‌شان رسيده و دارند به هر دری می‌زنند که اوضاع از اين بدتر نشود. منتها دو تا سؤال خيلی مهم، به نظر من، وجود دارد که اگر با معيارهای عمر يک نسل به آن نگاه کنيم خيلی ممکن است به جواب نرسيم. ولی با معيارهای يک تمدن که به آن نگاه کنيم ممکن است جای کنجکاوی و تأمل بيشتری داشته باشد. سؤال اول اين است که اصولأ وقوع جمهوری اسلامی در نگاه کلی برای جامعه‌ی ايرانی مفيد بوده يا نه؟ و سؤال دوم اين است که آيا بايد اين نظام را حفظ کرد يا نه؟

آدمی که از دست جمهوری اسلامی داغدار شده يا صدمه خورده خيلی هم ممکن است به وجود اين دم و دستگاه سياسی معتقد نباشد و همينقدر که آدم‌هايش را نبيند برای او تسلی خاطر باشد. ولی داستان اصلی در اين است که وجود اين نظام باعث شده تمام يا بخش بزرگی از گرفتاری‌های 1400 ساله‌ی ما ايرانی‌ها هم دوباره بيايد جلوی چشم‌مان و مجبور باشيم به طور فردی يا اجتماعی حل و فصل‌شان کنيم. اين جلوی چشم آمدن گرفتاری‌های عقيدتی همان چيزی‌ست که در مثلأ دوران پهلوی لاپوشانی می‌شد ولی خود اين لاپوشانی هم به يک بادی بند بود. مثلأ شاه مملکت از آن طرف که کنکورد را می‌آورد توی فرودگاه مهرآباد، توی همان فرودگاه مهرآباد هم برای سفر رفتنش بايد امام جمعه تهران دعای سفر برايش می‌خواند. از اين طرف توی ميهمانی‌های رسمی‌اش وقتی که به سلامتی ميهمانانش مشروب می‌نوشيدند همان قسمت را از برنامه‌ی تلويزيونی حذف می‌کردند اما جريان سفر مشهد و احرام بستنش در مکه را با فيلم و عکس و تفصيلات منتشر می‌کردند. خوابنما هم که می‌شد.

خوب حالا جمهوری اسلامی آمده و در اين سی سال ما را پرتاب کرده به دنيای واقعيات که مثلأ آقای رستگاری‌اش که معمم است فيلم فلان بازی می‌کند. فرمانده نيروی انتظامی‌اش هم آن مدلی نماز جماعت می‌خواند. رئيس جمهورش هم نامه توی چاه می‌اندازد. در کنار اين‌ها، مثلأ متجددهايش مثل ابطحی هم يادشان نمی‌رود که بابت همراهی با جمعيت جوان درست سر وقتش که می‌شود به مراسم والنتاين اشاره کند. حقيقتش من هر بار که به همين يک مورد می‌رسم که يک معمم از خوبی‌های مراسم والنتاين می‌گويد فکر می‌کنم صد تا نظام پادشاهی هم قدرت همين يک مورد را نداشتند. حالا فيلمسازی و جشنواره فيلم دينی و موسيقی پاپ و همه‌ی اين چيزهايی که تا قبل از جمهوری اسلامی مايه‌ی گرفتاری حکومت شاه بود همه‌شان را هم که مجوز می‌دهند. خوب اين اتفاقات اگر نمی‌افتاد با هزار تا کنکورد هم نمی‌شد همين جنابان را وارد دنيای مدرن کرد. حتی اگر همين سی سال گذشته را هم ملاک بگيريم باز هم تفاوت آدم‌های نسل اول رهبران انقلاب با حالای‌شان از زمين تا آسمان است.

نيرويی که باعث اين همه تغييرات ماهوی در باورهای ما از دين و متوليانش شده در هيچ نظام سياسی‌ای وجود نداشت و هر نظام سياسی و دولتمردی که پيش از اين از خط قرمز دين در جامعه‌ی ايرانی عبور می‌کرد توسط مردم فکل کراواتی لعن و نفرين می‌شد چه برسد به آن‌هايی که باورهای عميق‌تر مذهبی داشتند. همين باورمندان به اصولی که حالا جمهوری اسلامی دارد به قول خودش پياده‌شان می‌کند تا پيش از انقلاب حاضر به تماشا کردن تلويزيون نبودند چون کل دم و دستگاه رسانه‌ای را حرام می‌دانستند، منتها همين الان خودشان برای سريال‌های همان تلويزيون هورا می‌کشند.

در واقع جمهوری اسلامی با وقوعش تمام ناباوری‌های جامعه‌ی ديندار نسبت به دنيای مدرن را برای‌شان باور پذير کرد. تازه که چند پله بالاتر از اين هم رفت و حالا می‌تواند به مناسبت حفظ نظام، شرع را هم تعطيل کند. معنی چنين اتفاقی اين است که حالا آدم‌های متشرع، اگر واقعأ متشرع باشند، باورهای خودشان را در حوزه‌ی خصوصی‌شان دنبال می‌کنند چون نه با حکومت مذهبی آب‌شان توی يک جوی می‌رود و نه با منتقدانش همراهی می‌کنند.

خوب به نظرم، پاسخ آن سؤال اول درباره‌ی وقوع جمهوری اسلامی، ولو که عمر يک نسل را تلف کرد، برای جامعه‌ی ايرانی مفيد بوده چون هيچ نيرويی جز همين جمهوری اسلامی قادر نبود چنين تغيیراتی را در حوزه‌ی دين در جامعه اعمال کند. خود همين جمهوری اسلامی جامعه را در برابر اشکال به مراتب راديکال‌تر دين نظير طالبان هم واکسينه کرده. يعنی تعداد آدم‌هايی که حاضرند از جمهوری اسلامی دست بکشند و راديکاليزم طالبان يا حتی خفيف‌تر از آن، نظا‌م‌های سياسی- دينی نظير حکومت کويت را هم بپذيرند کمتر است. اگر بود آن وقت انتخاب آدمی مثل احمدی نژاد منوط به شرکت نکردن مردم در انتخابات نبود بلکه همه شرکت می‌کردند و به خود ايشان يا بدتر از او رأی می‌دادند.

حالا سؤال دوم. باز به نظر من بايد اين نظام را حفظ کرد. خوب سی سال و دست کم يک نسل برای تغيير اين نظام صرف شده. حالا خود اين آدم‌ها تغيير کرده‌اند و باز هم تغيير خواهند کرد. همينقدر يادتان بيفتد که همين حضرات با ويدئو هم مشکل داشتند ولی حالا برای‌شان از نان شب هم واجب‌تر شده. اين موضوع هم هيچ ربطی به قدرت‌شان ندارد چون هنوز حکومت‌هايی نظير کوبا وجود دارند که مردم‌شان برای گيرنده‌ی راديوی معمولی هم گرفتاری دارند و جمهوری اسلامی هم می‌توانسته از اين کارها بکند، که آن اوايل کارش کرده. منتها فشار جامعه‌ی ايرانی و البته سابقه‌ی فرهنگ ايرانی در تغيير ماهيت حکومت‌ها باعث شده که جمهوری اسلامی هم از همين قاعده مستثنی نباشد و تغيير کند.

اگر اين تغيير در نظام سياسی ايران ادامه پيدا نکند، يعنی ما مردم از همين امکانی که وجود دارد برای تغيير دادنش استفاده نکنيم آنوقت باز بايد يک نسل ديگری را فدا کنيم تا دوباره با يک دم و دستگاه سياسی ديگر برسيم به همين جايی که الان رسيديم. تازه که باورهای‌ مذهبی جامعه هم ممکن است آنقدرها تغيير نکند. بنابراين نظام جمهوری اسلامی را بابت حل و فصل کردن يک داستان 1400 ساله بايد حفظ کرد و اجازه داد باورهای دينی در مواجهه با واقعيات تغيير کنند.

غول چراغ جادوی دين از شيشه‌اش آمده بيرون، يعنی ما به دست خودمان آن را آورده‌ايم بيرون. فرستادن دوباره‌ی اين غول به درون شيشه قبل از اين که آرزوهای ما را برآورده کند هيچ منطق عقلی‌ای ندارد چون هيچ نيرويی به اندازه‌ی خود همين غول قادر نيست مبانی دينی جامعه‌ی ايرانی را با دنيای جديد محک بزند و آن‌ها را از صافی جامعه عبور بدهد. تمام تاريخ ايران را که بگرديد همين حضرات هميشه به حکومت‌ها نق زده‌اند که چه بکنند و چه نکنند. حالا خودشان دارند همان کارهايی را می‌کنند که ايرادش را به ديگران می‌گرفتند. اين يکی از همان آرزوی‌های قديمی ما ملت بوده که به حضرات معمم بگوييم دنيا آن مدلی که شما می‌گويید نيست و بیزحمت از حجره‌ها بياييد بيرون و واقعيات را ببينيد. حالا اين‌ها آمده‌اند بيرون و آنقدر دنيای‌شان را تغيير داده‌اند که نظام حجره‌ها را هم تبديل کرده‌اند به نظام مدارس دولتی که مدير دارد و امتحان می‌گيرند و مدرک تحصيلی می‌دهند. خوب بايد باقی آرزوهای‌مان را هم برآورده کنند. يکی‌شان اين است که زنان را به عنوان وزير و قاضی به رسميت بشناسند. الان که پليسش را درست کرده‌اند. وکيلش را هم که پديرفته‌اند.

در اين انتخابات بايد به همين تغييرات رأی داد. بايد از غولی که از شيشه درآمده آرزوهای بزرگ‌تری خواست. ‌

نظرات

پست‌های پرطرفدار