از بارانی که میبارد و از پدرانی که سر زا میروند
يک بارانی راه افتاده در بريزبن که هم از خود آب زيادی و هم از رعد و برق تلفات به بار آورده. چپ و راست هم مسئولان ايالتی از مردم عذرخواهی میکنند که برق بعضی مناطق هنوز وصل نشده و يک جاهايی آب گرفتگی دارند. حالا جهت اطلاعتان اين که ايالت کوئينزلند تابستانها بارانیست و زمستانها به زور باران میبارد. گاهی میرويد دريا و ناغافل هوا بارانی میشود. البته هم کم آبی هست هم سيل، برای همين هم آدم میماند بگويد خيلی تشکر يا بیزحمت بسه.
اين از اين.
از آن طرف هم بعد از يک سال که سی دی "نسيم وصل" همايون شجريان را به پلنگ آقا معرفی کردم و تمام سی دی را کپی کرده بود امروز فرمودند من صد دفعه اين آهنگها را گوش کردم و باز سير نمیشوم. تا به حال يکی دو بار گفته بود خوب است ولی امروز خيلی شديد آهنگها را زمزمه میکرد. حالا البته سليقهی موسيقی پلنگ آقا محشر است و اين را از تجربهی خودم میگويم چون گاهی موسيقیهای توی آی پادش را میشنويم خيلی انتخابهايش عالیست. يک جملهی قصار هم دارد که به نظرم فقط به رئیس دانشگاه نگفته، از بس که تکرارش میکند. میفرمايند آدمها را از موسيقیای که گوش میکنند بشناس. امروز فرمودند خيلی خوب میشود که با يک دختر ايرانی آشنا بشوم. گفتم برو يک سفر ايران. واقعأ اگر يک کنفرانس علمی مربوط به علوم اعصاب بود يک جوری هلش میدادم برود ايران.
اين هم از اين.
خيلی دلم سوخت از خبر درگذشت دکتر احمد قهرمان. دکتر قهرمان معروفترين گياه شناس ايران بود و يک مجموعهای به نام "فلور ايران" منتشر کرد که در واقع اطلس گياهان ايران است. فلور هم همان Flora هست که معنیاش میشود پوشش گياهی. تمام عکسهای اين مجموعه را خودش گرفته بود چون دورهی عکاسی را گذرانده بود و میدانست برای معرفی هر گياه از چه بخشهايی از آن بايد عکاسی کرد. من خيلی افتخار دوستی با ایشان را داشتم گرچه سن و سالمان به همديگر نمیخورد ولی همين کارهای رسانهای باعث شده بود کلی با ایشان دوست بشوم. بعد هم که به خاطر درس و دانشگاه از کارهای مربوط به گياهشناسی هم سر در میآوردم و میشد با دکتر قهرمان گپ بزنم. خلاصه که خيلی حيف شد. البته شاگردهای باسوادی تربيت کرد و يک هرباريوم خيلی درست و حسابی در دانشگاه تهران به راه انداخت. هرباريوم هم به محل نگهداری گياهان خشک شده میگويند.
اين هم که اينطور.
امروز داشتم فکر میکردم هر چقدر که در طبيعت مادرها سر زا میروند در عالم رسانهای ايران پدرها سر زا میروند. اين از اوضاع مهدی جامی، آن هم از اوضاع حسين درخشان. چند تا پدر ديگر هم هستند که به مناسبتهای همين درگيریهای فيمابين وبلاگ و وبسايت و راديو و تلويزيون همهشان سر زا رفتهاند. در واقع میشود اين طوری هم فرض کرد که بچهی نارس را میخواهند با عمل سزارين خارج کنند ولی نتيجهاش میشود سر زا رفتن پدر. البته خيلی مشکل تاريخی خودمان است که تا يکی میشود پدر يک چيزی خودش هم طاقت نمیآورد ولی خوب در اين بين نقش تيم سزارين را هم نبايد ناديده گرفت که گاهی شکم باد کرده را از آبستن تشخيص نمیدهند. بلاخره در قرن بيست و يکم يا بايد دست برداريم از عنوان پدر چرخ چاه شدن يا خيلی ضروریست که همزمان که يکی پدر میشود ما ملت هم دور و اطرافش را نگاه کنيم بينيم تيم سزارين چه طوری پيدایشان میشود که دست آخر بابای طرف را درمیآورند و يک موجود نارس هم میگذارند توی بغلمان.
اين هم مربوط به بخش جراحی.
آخر سر هم اين که اگر دوست داريد برای "جمعه برای زندگی" بنويسيد فقط يادتان باشد نوشتهی ديگران را برنداريد بفرستيد. همين که خودتان دو کلمه بنويسيد هزار بار بيشتر ارزش دارد.
اين از اين.
از آن طرف هم بعد از يک سال که سی دی "نسيم وصل" همايون شجريان را به پلنگ آقا معرفی کردم و تمام سی دی را کپی کرده بود امروز فرمودند من صد دفعه اين آهنگها را گوش کردم و باز سير نمیشوم. تا به حال يکی دو بار گفته بود خوب است ولی امروز خيلی شديد آهنگها را زمزمه میکرد. حالا البته سليقهی موسيقی پلنگ آقا محشر است و اين را از تجربهی خودم میگويم چون گاهی موسيقیهای توی آی پادش را میشنويم خيلی انتخابهايش عالیست. يک جملهی قصار هم دارد که به نظرم فقط به رئیس دانشگاه نگفته، از بس که تکرارش میکند. میفرمايند آدمها را از موسيقیای که گوش میکنند بشناس. امروز فرمودند خيلی خوب میشود که با يک دختر ايرانی آشنا بشوم. گفتم برو يک سفر ايران. واقعأ اگر يک کنفرانس علمی مربوط به علوم اعصاب بود يک جوری هلش میدادم برود ايران.
اين هم از اين.
خيلی دلم سوخت از خبر درگذشت دکتر احمد قهرمان. دکتر قهرمان معروفترين گياه شناس ايران بود و يک مجموعهای به نام "فلور ايران" منتشر کرد که در واقع اطلس گياهان ايران است. فلور هم همان Flora هست که معنیاش میشود پوشش گياهی. تمام عکسهای اين مجموعه را خودش گرفته بود چون دورهی عکاسی را گذرانده بود و میدانست برای معرفی هر گياه از چه بخشهايی از آن بايد عکاسی کرد. من خيلی افتخار دوستی با ایشان را داشتم گرچه سن و سالمان به همديگر نمیخورد ولی همين کارهای رسانهای باعث شده بود کلی با ایشان دوست بشوم. بعد هم که به خاطر درس و دانشگاه از کارهای مربوط به گياهشناسی هم سر در میآوردم و میشد با دکتر قهرمان گپ بزنم. خلاصه که خيلی حيف شد. البته شاگردهای باسوادی تربيت کرد و يک هرباريوم خيلی درست و حسابی در دانشگاه تهران به راه انداخت. هرباريوم هم به محل نگهداری گياهان خشک شده میگويند.
اين هم که اينطور.
امروز داشتم فکر میکردم هر چقدر که در طبيعت مادرها سر زا میروند در عالم رسانهای ايران پدرها سر زا میروند. اين از اوضاع مهدی جامی، آن هم از اوضاع حسين درخشان. چند تا پدر ديگر هم هستند که به مناسبتهای همين درگيریهای فيمابين وبلاگ و وبسايت و راديو و تلويزيون همهشان سر زا رفتهاند. در واقع میشود اين طوری هم فرض کرد که بچهی نارس را میخواهند با عمل سزارين خارج کنند ولی نتيجهاش میشود سر زا رفتن پدر. البته خيلی مشکل تاريخی خودمان است که تا يکی میشود پدر يک چيزی خودش هم طاقت نمیآورد ولی خوب در اين بين نقش تيم سزارين را هم نبايد ناديده گرفت که گاهی شکم باد کرده را از آبستن تشخيص نمیدهند. بلاخره در قرن بيست و يکم يا بايد دست برداريم از عنوان پدر چرخ چاه شدن يا خيلی ضروریست که همزمان که يکی پدر میشود ما ملت هم دور و اطرافش را نگاه کنيم بينيم تيم سزارين چه طوری پيدایشان میشود که دست آخر بابای طرف را درمیآورند و يک موجود نارس هم میگذارند توی بغلمان.
اين هم مربوط به بخش جراحی.
آخر سر هم اين که اگر دوست داريد برای "جمعه برای زندگی" بنويسيد فقط يادتان باشد نوشتهی ديگران را برنداريد بفرستيد. همين که خودتان دو کلمه بنويسيد هزار بار بيشتر ارزش دارد.
نظرات