کوالالامپور
مدتها بود اين همه شلوغی نديده بودم. يعنی شلوغی اساسی. آمدم کوآلالامپور که بعد از چند ساعت پروازم را عوض کنم برای رم. از فرودگاه با پای خودم آمدم بيرون منتها باقیاش با هل و فشار بوده تا اين جا که توی شهر هستم. بعد از شش سال زندگی در استراليا آدم از جمعيت کم اصلأ يادش میرود دنيا يک جورهای ديگریست. به هر حال بد هم نيست، تفاوتها جالبند هميشه.
يک چيزی بنويسم بخنديد.
توی هواپيما هر چند دقيقهایی يک بار فکر میکردم دارم با کاروان حجاج میروم سفر حج. کلی مسافر عرب توی هواپيما بود، تقريبأ همهشان هم عرقچين گذاشته بودند روی سرشان. خانمها هم که با روبنده. اوضاع شده بود مثل هواپيمای حجاج.
پنج رديف هم مربوط بود به حجاج فرانسوی که همه با شورت و تی شرت و دمپايی داشتند میرفتند سفر عمره. اينجانب در سفر هم با فک و فاميلهای پلنگ آقا محشور بودم. زهی خيال باطل که پلنگ آقا يک جايی نباشد.
حالا فعلأ که دارم شهر را تماشا میکنم، شايد عکس هم گذاشتم روی وبلاگ که يک کمی کوالالامپور را ببينيد.
نظرات