هفت روز هفته
روز اول. حالا آدم خندهاش میگيرد ولی در اين سی سال بعد از اشغال سفارت امريکا در تهران هر بار که حرف از پيشزمينههای آن شده دانشجويان آن روز همه را حواله میدهند به احتمال وقوع کودتا يا بايکوت خبری يا تلافی کردن کودتای 28 مرداد. بعد آدم از خودش میپرسد خوب چرا به مناسبت به توپ بستن مجلس نرفتند سفارت روسيه را بگيرند؟ البته هنوز هم جای اين کار هست. جالبش اين است که دانشجويان پيرو خط امام هيچ سند و مدرکی هم نمیدهند که حرفهایشان باور پذير بشود. خلاصه که معصومه ابتکار در آخرين نوشتهی وبلاگش باز هم نوشته است "تسخير لانهی جاسوسی" و دوباره زده است به صحرای کربلای بايکوت خبری و احتمال کودتا ولی تفاوتی بين فرضيات خودش و واقعيات اجتماعی نمیگذارد. يعنی اين که اين دانشجوها يا حاميانشان چه سندی دارند که امريکا میخواسته کودتا کند چيزی ارائه نمیدهد، خيلی به دقت دارد روی بعضی گرفتاریهای ديگرشان را ماله میکشد. مثلأ سندهايی که به قول خودشان از کاغذهای بريده شده درست شده بودند در حال فراموش شدن است. حرفی نمیزنند که چطور از بين انبوه کاغذهای رشته رشته شده که در هم و برهم ريخته شده بودند درست در زمان اولين انتخابات رياست جمهوری توانستند کاغذ مربوط به دريادار مدنی که از جمله محبوبترين کانديداهای آن دوره بود را پيدا کنند. به روال يک تحقيق که نگاه کنيم بايد بپرسيم از کجا معلوم که خودشان اول کاغذ را ننوشته بودند بعد رشته رشتهاش کنند و بعد همان را به هم بچسبانند؟ هم کاغذ آرم دار آنجا بوده و هم ماشين تايپ. چرا بايد حرفشان را باور کنيم که چنين کاری نکردهاند؟ هيچوقت نشان ندادهاند که آن دستگاه چطور کاغذها را رشته رشته میکند که بعد میشود بدون نقص همان کاغذ اوليه را بازسازی کرد. اين همان حرفیست که ابراهيم يزدی میزند که وقتی کاغذها رشته میشوند چند ميليمتر از آنها به واسطهی برش دستگاه از بين میرود و در نتيجه بعدأ که رشتهها را به هم میچسبانند آن سند اوليه به دست نمیآيد. نه که زورکیست همه چيز، دستگاه هم همانطوری کاغذها را میبريده که دانشجويان میخواستند. انصافأ کار نشد ندارد. انصافأ آدم يک کاری کند که دستگاه هم بلد بشود بگويد بابا من خرگوشم خودش جايزه دارد.
روز دوم. امروز رسانههای استراليايی برای اعلام خبر اعدام عاملان بمبگذاری بالی در اندونزی دچار گرفتاری شدهاند. از يک طرف مجبورند خبر ا يک طوری اعلام کنند که بازماندگان انفجارها دست از سر دولت بردارند که چرا جريان محاکمات را پيگيری نمیکند و از طرف ديگر ماندهاند که خبر را طوری اعلام کنند که مايهی نارضايتی دولت اندونزی نشوند که همين حالا هم تحت فشار فزايندهی مسلمانان معترض است. اينها را اضافه کنيد به اين که رسانهها مجبورند به فکر حساب و کتاب خودشان هم باشند که با هر قدمی که در پوشش خبری اعدام عاملان بمبگذاری برمیدارند از درآمدهای حاصل از تبليغات توريستی برای اندونزی محروم میشوند. لاببد میدانيد که جزاير اندونزی معروفترين مناطق توريستیست که گردشگران استراليايی برای گذراندن تعطيلاتشان انتخاب میکنند. خلاصه که رسانهها در مدت شش سال گذشته همينطور روی لبهی باريک درآمدزايی و انتظارات جامعه و روابط بين المللی راه رفتهاند. چند باری که خبرهای تلويزيونی را ديدم در کوتاهترين زمان ممکن خبر را اعلام میکنند و از آن رد میشوند. فعلأ به گردشگران استراليايی گفتهاند که سفرشان به اندونزی را به تعويق بيندازند تا معلوم بشود آیا اندونزی هنوز میتواند جای امنی برای گردشگری باشد يا نه. واکنش شش سال پيش دولت استراليا به بمبگذاری بالی و کشته شدن استراليايیها اين بود که تعداد بورسهای تحصيلی برای دانشجويان اندونزيايی را افزايش دهد. منطقشان اين بود که بايد به مردم آموزش داد و اجاز داد تا نسل تحصيل کردهی اندونزی با مردم خودشان حرف بزنند. راه حلی بديعی بود و تعداد دانشجويان اندونزيايی را به شدت افزايش داد. حالا هم لابد همين را ادامه میدهند.
روز سوم. جدا از اين بزن بزنهای انتخاباتی بين علاقمندان خاتمی و کروبی، به نظرم خيلی بعيد است که انتخابات آنقدری آزادانه برگزار بشود که منتقدان احمدی نژاد به جايی برسند. اما يک موضوع خيلی جالبی هست که ممکن بود ... يعنی واقعأ ممکن بود در شرايط ديگری کلی در نتيجهی انتخابات اثر بگذارد، البته من اينطور فکر میکنم. شرايط ديگر هم عبارت بود از اين که حاميان کانديداها اصلأ سواد انتخاباتی داشته باشند و واقعيات معيشتی مردم جزئي از مبارزات انتخاباتی بود. نه که همهاش به زور و تقلب بوده بنابراين به جای سواد انتخاباتی زور و بازو و تهديدشان خوب است. خلاصه آن موضوع جالب اين است که اگر کروبی به جايی میرسيد، يا مثلأ برسد، قيمت انرژی در ايران پايین میآيد. يعنی همين پول برق و آب و بنزين. میدانم برایتان عجيب است اما اين اتفاق میافتد. دليلش هم رونق گرفتن بخش انرژیهای تجديدپذير است. يک کمی خندهدار است که کروبی کجا، انرژیهای تجديد شونده کجا. فی الواقع در نظر اول هيچ کجای علم به کروبی نمیچسبد منتها نه که جمهوری اسلامیست، خوب همه چيز امکان دارد. من مثل روز برايم روشن است چون اين را با يک تجربهی کاری در يک مرکز معتبر انرژیهای نو میگويم. چرا کروبی در مورد انرژی و قيمت آن در ايران آدم غير منتظرهایست را يک وقتی بعد از انتخابات مینويسم آنوقت خيلی تعجب میکنيد. باورم نمیشود دور و بریهای کروبی هم آش دهن سوزی باشند وگرنه در مورد اين پتانسيل مینوشتم. اين هم مربوط به بيسوادیشان است و اين که دلشان برای فقر مردم نسوخته. اين که هزينهی انرژی در ايران کم بشود يعنی کلی از گرفتاریهای مالی مردم کم میشود. به هر حال يک جاهايی توی ايران يک اتفاقات بامزهای میافتد که در نگاه اول هيچ ربطی به هم ندارند اما اتفاقأ ربط دارند. آن موقعی که داستان آوردن نفت به سر سفرهی مردم بود فکر کردم ممکن است دوست و رفقای کروبی حواسشان جمع بشود به اين پتانسيل ولی خبری نشد. همينش جالب است که درست میشد داستان نفت را تحت الشعاع قرار داد ... همين هم هست که آدم از اطلاح طلبان به طور کلی نااميد میشود ... به عبارتی تعطيلند ... حالا باشد تا بعد از انتخابات که بنويسم برایتان کلی تعجب کنيد.
روز چهارم. يک کار جالب علمی در تايوان انجام شده فکر کردم بنويسم با خبر بشويد. يک آقايی، روم سیاه، دچار سرطان بيضه شده بوده و با شروع شيمی درمانی تمام امکان باروریاش را هم از دست داد. خودش تقاضا کرده بوده که برای روز مبادا اسپرمهايش را منجمد کنند. بعد از 13 سال ايشان ازدواج کرد و رفتند با استفاده از همان اسپرمهای منجمد شده و از طريق IVF همسرش را باردار کردند. همسر هم بعد از 9 ماه يک دو قلو به دنيا آورد. دليل دو قلو بودن هم اين است که بر خلاف روش طبيعی که يک اسپرم با يک تخمک لقاح پيدا میکند با دستکاریهای آزمايشگاهی میشود دو تا اسپرم را همزمان با سلول تخمک لقاح داد بدون اين که يکی از اسپرمها دفع بشوند. دو تا نکتهی مهم اين است که حالا ديگر گرفتار شدن به سرطان هم نمیتواند آدمها را از توليد مثل بيندازد فقط کافیست آدم يک کمی پول بيشتری بدهد آنوقت صاحب چند قلو هم میشود. نکتهی دومش هم اين است که با منجمد کردن اسپرمها برای روز مبادا میشود هر نوع خصوصیتی را با هر خصوصيت ديگری لقاح داد. يعنی آدمهای خاص توليد کرد، از هر نظر. يک کمی ترسناک است ولی يک تک پا که بياييد توی آزمايشگاهها میبينيد که خيلی وقت است از اين اتفاقات در توليد موشهای آزمايشگاهی افتاده.
روز پنجم. وبسايت جديد بی بی سی خيلی بد از آب درآمده. البته نظر خودم را مینويسم. خبرها و گزارشها درهم و برهم شدهاند و بر خلاف طراحی قبلی وبسايت که حق انتخاب خبرخوانی با خواننده بود حالا انتخاب خبر با همان آدمیست که صفحه را میچيند. رنگ و لعاب صفحه هم خيلی به روزنامهها شبيه شده. به نظرم خواستهاند شمايل وسايت به نگاه عمومی به رسانههای نوشتاری که پايهاش روزنامهها هستند شباهت پيدا کند منتهای مراتب متوجه نشدهاند که محدوديت نشريات نوشتاری در قطع کاغذ و رنگ آميزی به دليل گران شدن قيمت چاپ است. در حالی که در يک وبسايت میشود عناصر رنگی بيشتری انتخاب کرد که خواننده را به دنبال کردن مطالب تشويق کند. همين تفاوت رنگ در روزنامههای رنگی هم مايهی علاقهی بيشتر خوانندگان به آنها شده. توی طراحی قبلی وبسايت بی بی سی میشد در يک نگاه کل مطالب را ديد و بعد سراغ خواندشان رفت. حالا در وبسايت جديد فقط 8 موضوع ديده میشود که دو تایشان يعنی "جام جهان نما" و "راديو و تلويزيون" تکراری هستند و عکسهای يکنواخت و بزرگ دارند که تغيير نمیکنند. پیشزمينهی صفحه خاکستریست و با سفيدی خود صفحهی جديد آدم را به ياد آسمان گرفته و بارانی میاندازد. خطوط توی صفحه هم همه خاکستری هستند که باز همين دلزدگی آسمان گرفته را تداعی میکنند. جالب است که تمام صفحههای بی بی سی انگليسی هم تغيير کرده و همان پيشزمینهی خاکستری را دارند اما مثلأ بی بی سی اصلی رنگ صفحهی داخلیاش نارنجیست که خيلی زنده و جذاب است. تمام صفحات رنگ آميزیهای جذابی دارند. تا جايی که ديدم صفحههای چينی و هندی و سومالی و برزيل تغييری نکردهاند و آبیست و صفحهی عربی هم قرمز است مثل قبل. شايد اينها هم تغيير کنند. اما در بين تغيير کردهها به نظرم راديو 1 بی بی سی از همه جالبتر است. خلاصه که صفحهی بی بی سی فارسی شده است مثل سوپرمارکتی که هيچ جنسی توی قفسههايش نيست.
روز ششم. متوجه شديد توی جوابيهی حزب اعتماد ملی به نوشتهی ابطحی نوشته بودند مرحوم مهدی هاشمی؟ جالب شده که نزديکیهای انتخابات و اين گير دادنهای به همديگر يک باره همه چيز تغيير میکند. مهدی هاشمی همان کسیست که هنوز که هنوز است به اسم سردستهی باند مهدی هاشمی که از اعضای دفتر منتظری بوده شناخته میشود و همان کسیست که اعدام شده. حالا نزديک انتخابات که شده ايشان تبديل شدهاند به مرحوم مهدی هاشمی. اينطور که پيش میرود يک کمی که روابط ايران و امريکا هم گرمتر بشود کمکم نزديک انتخابات دربارهی مرحومان اهل حکومت قبل از انقلاب هم ذکر خير میکنند.
و روز هفتم. من میروم به ورزش. از طرف واحد تربيت بدنی وبلاگستان توصيه میکنم برويد ورزش کنيد. الکی خودتان را گرفتار فکر و خيال نکنيد. يک کمی بدويد يا راه برويد. اينجا و آن جا هم ندارد. عقل سالم در بدن سالم است. عقل جاسم هم در بدن جاسم است. يک کمی ورزش کنيد و عقلتان را از بدن اين و آن به بدن خودتان منتقل کنيد. الان لباس بپوشيد راه بيفتيد برويد ورزش کنيد.
روز دوم. امروز رسانههای استراليايی برای اعلام خبر اعدام عاملان بمبگذاری بالی در اندونزی دچار گرفتاری شدهاند. از يک طرف مجبورند خبر ا يک طوری اعلام کنند که بازماندگان انفجارها دست از سر دولت بردارند که چرا جريان محاکمات را پيگيری نمیکند و از طرف ديگر ماندهاند که خبر را طوری اعلام کنند که مايهی نارضايتی دولت اندونزی نشوند که همين حالا هم تحت فشار فزايندهی مسلمانان معترض است. اينها را اضافه کنيد به اين که رسانهها مجبورند به فکر حساب و کتاب خودشان هم باشند که با هر قدمی که در پوشش خبری اعدام عاملان بمبگذاری برمیدارند از درآمدهای حاصل از تبليغات توريستی برای اندونزی محروم میشوند. لاببد میدانيد که جزاير اندونزی معروفترين مناطق توريستیست که گردشگران استراليايی برای گذراندن تعطيلاتشان انتخاب میکنند. خلاصه که رسانهها در مدت شش سال گذشته همينطور روی لبهی باريک درآمدزايی و انتظارات جامعه و روابط بين المللی راه رفتهاند. چند باری که خبرهای تلويزيونی را ديدم در کوتاهترين زمان ممکن خبر را اعلام میکنند و از آن رد میشوند. فعلأ به گردشگران استراليايی گفتهاند که سفرشان به اندونزی را به تعويق بيندازند تا معلوم بشود آیا اندونزی هنوز میتواند جای امنی برای گردشگری باشد يا نه. واکنش شش سال پيش دولت استراليا به بمبگذاری بالی و کشته شدن استراليايیها اين بود که تعداد بورسهای تحصيلی برای دانشجويان اندونزيايی را افزايش دهد. منطقشان اين بود که بايد به مردم آموزش داد و اجاز داد تا نسل تحصيل کردهی اندونزی با مردم خودشان حرف بزنند. راه حلی بديعی بود و تعداد دانشجويان اندونزيايی را به شدت افزايش داد. حالا هم لابد همين را ادامه میدهند.
روز سوم. جدا از اين بزن بزنهای انتخاباتی بين علاقمندان خاتمی و کروبی، به نظرم خيلی بعيد است که انتخابات آنقدری آزادانه برگزار بشود که منتقدان احمدی نژاد به جايی برسند. اما يک موضوع خيلی جالبی هست که ممکن بود ... يعنی واقعأ ممکن بود در شرايط ديگری کلی در نتيجهی انتخابات اثر بگذارد، البته من اينطور فکر میکنم. شرايط ديگر هم عبارت بود از اين که حاميان کانديداها اصلأ سواد انتخاباتی داشته باشند و واقعيات معيشتی مردم جزئي از مبارزات انتخاباتی بود. نه که همهاش به زور و تقلب بوده بنابراين به جای سواد انتخاباتی زور و بازو و تهديدشان خوب است. خلاصه آن موضوع جالب اين است که اگر کروبی به جايی میرسيد، يا مثلأ برسد، قيمت انرژی در ايران پايین میآيد. يعنی همين پول برق و آب و بنزين. میدانم برایتان عجيب است اما اين اتفاق میافتد. دليلش هم رونق گرفتن بخش انرژیهای تجديدپذير است. يک کمی خندهدار است که کروبی کجا، انرژیهای تجديد شونده کجا. فی الواقع در نظر اول هيچ کجای علم به کروبی نمیچسبد منتها نه که جمهوری اسلامیست، خوب همه چيز امکان دارد. من مثل روز برايم روشن است چون اين را با يک تجربهی کاری در يک مرکز معتبر انرژیهای نو میگويم. چرا کروبی در مورد انرژی و قيمت آن در ايران آدم غير منتظرهایست را يک وقتی بعد از انتخابات مینويسم آنوقت خيلی تعجب میکنيد. باورم نمیشود دور و بریهای کروبی هم آش دهن سوزی باشند وگرنه در مورد اين پتانسيل مینوشتم. اين هم مربوط به بيسوادیشان است و اين که دلشان برای فقر مردم نسوخته. اين که هزينهی انرژی در ايران کم بشود يعنی کلی از گرفتاریهای مالی مردم کم میشود. به هر حال يک جاهايی توی ايران يک اتفاقات بامزهای میافتد که در نگاه اول هيچ ربطی به هم ندارند اما اتفاقأ ربط دارند. آن موقعی که داستان آوردن نفت به سر سفرهی مردم بود فکر کردم ممکن است دوست و رفقای کروبی حواسشان جمع بشود به اين پتانسيل ولی خبری نشد. همينش جالب است که درست میشد داستان نفت را تحت الشعاع قرار داد ... همين هم هست که آدم از اطلاح طلبان به طور کلی نااميد میشود ... به عبارتی تعطيلند ... حالا باشد تا بعد از انتخابات که بنويسم برایتان کلی تعجب کنيد.
روز چهارم. يک کار جالب علمی در تايوان انجام شده فکر کردم بنويسم با خبر بشويد. يک آقايی، روم سیاه، دچار سرطان بيضه شده بوده و با شروع شيمی درمانی تمام امکان باروریاش را هم از دست داد. خودش تقاضا کرده بوده که برای روز مبادا اسپرمهايش را منجمد کنند. بعد از 13 سال ايشان ازدواج کرد و رفتند با استفاده از همان اسپرمهای منجمد شده و از طريق IVF همسرش را باردار کردند. همسر هم بعد از 9 ماه يک دو قلو به دنيا آورد. دليل دو قلو بودن هم اين است که بر خلاف روش طبيعی که يک اسپرم با يک تخمک لقاح پيدا میکند با دستکاریهای آزمايشگاهی میشود دو تا اسپرم را همزمان با سلول تخمک لقاح داد بدون اين که يکی از اسپرمها دفع بشوند. دو تا نکتهی مهم اين است که حالا ديگر گرفتار شدن به سرطان هم نمیتواند آدمها را از توليد مثل بيندازد فقط کافیست آدم يک کمی پول بيشتری بدهد آنوقت صاحب چند قلو هم میشود. نکتهی دومش هم اين است که با منجمد کردن اسپرمها برای روز مبادا میشود هر نوع خصوصیتی را با هر خصوصيت ديگری لقاح داد. يعنی آدمهای خاص توليد کرد، از هر نظر. يک کمی ترسناک است ولی يک تک پا که بياييد توی آزمايشگاهها میبينيد که خيلی وقت است از اين اتفاقات در توليد موشهای آزمايشگاهی افتاده.
روز پنجم. وبسايت جديد بی بی سی خيلی بد از آب درآمده. البته نظر خودم را مینويسم. خبرها و گزارشها درهم و برهم شدهاند و بر خلاف طراحی قبلی وبسايت که حق انتخاب خبرخوانی با خواننده بود حالا انتخاب خبر با همان آدمیست که صفحه را میچيند. رنگ و لعاب صفحه هم خيلی به روزنامهها شبيه شده. به نظرم خواستهاند شمايل وسايت به نگاه عمومی به رسانههای نوشتاری که پايهاش روزنامهها هستند شباهت پيدا کند منتهای مراتب متوجه نشدهاند که محدوديت نشريات نوشتاری در قطع کاغذ و رنگ آميزی به دليل گران شدن قيمت چاپ است. در حالی که در يک وبسايت میشود عناصر رنگی بيشتری انتخاب کرد که خواننده را به دنبال کردن مطالب تشويق کند. همين تفاوت رنگ در روزنامههای رنگی هم مايهی علاقهی بيشتر خوانندگان به آنها شده. توی طراحی قبلی وبسايت بی بی سی میشد در يک نگاه کل مطالب را ديد و بعد سراغ خواندشان رفت. حالا در وبسايت جديد فقط 8 موضوع ديده میشود که دو تایشان يعنی "جام جهان نما" و "راديو و تلويزيون" تکراری هستند و عکسهای يکنواخت و بزرگ دارند که تغيير نمیکنند. پیشزمينهی صفحه خاکستریست و با سفيدی خود صفحهی جديد آدم را به ياد آسمان گرفته و بارانی میاندازد. خطوط توی صفحه هم همه خاکستری هستند که باز همين دلزدگی آسمان گرفته را تداعی میکنند. جالب است که تمام صفحههای بی بی سی انگليسی هم تغيير کرده و همان پيشزمینهی خاکستری را دارند اما مثلأ بی بی سی اصلی رنگ صفحهی داخلیاش نارنجیست که خيلی زنده و جذاب است. تمام صفحات رنگ آميزیهای جذابی دارند. تا جايی که ديدم صفحههای چينی و هندی و سومالی و برزيل تغييری نکردهاند و آبیست و صفحهی عربی هم قرمز است مثل قبل. شايد اينها هم تغيير کنند. اما در بين تغيير کردهها به نظرم راديو 1 بی بی سی از همه جالبتر است. خلاصه که صفحهی بی بی سی فارسی شده است مثل سوپرمارکتی که هيچ جنسی توی قفسههايش نيست.
روز ششم. متوجه شديد توی جوابيهی حزب اعتماد ملی به نوشتهی ابطحی نوشته بودند مرحوم مهدی هاشمی؟ جالب شده که نزديکیهای انتخابات و اين گير دادنهای به همديگر يک باره همه چيز تغيير میکند. مهدی هاشمی همان کسیست که هنوز که هنوز است به اسم سردستهی باند مهدی هاشمی که از اعضای دفتر منتظری بوده شناخته میشود و همان کسیست که اعدام شده. حالا نزديک انتخابات که شده ايشان تبديل شدهاند به مرحوم مهدی هاشمی. اينطور که پيش میرود يک کمی که روابط ايران و امريکا هم گرمتر بشود کمکم نزديک انتخابات دربارهی مرحومان اهل حکومت قبل از انقلاب هم ذکر خير میکنند.
و روز هفتم. من میروم به ورزش. از طرف واحد تربيت بدنی وبلاگستان توصيه میکنم برويد ورزش کنيد. الکی خودتان را گرفتار فکر و خيال نکنيد. يک کمی بدويد يا راه برويد. اينجا و آن جا هم ندارد. عقل سالم در بدن سالم است. عقل جاسم هم در بدن جاسم است. يک کمی ورزش کنيد و عقلتان را از بدن اين و آن به بدن خودتان منتقل کنيد. الان لباس بپوشيد راه بيفتيد برويد ورزش کنيد.
نظرات