هفت روز هفته
روز اول. اوضاع حسين درخشان شده است مثل کتاب دعای کهنه که نه میشود تحملش کرد و نه میشود دورش انداخت. يک وقتی در بين همين درگيریهای اينترنتیاش يک ايميلی برايم فرستاد که از من حمايت کن برايش نوشتم که من باور میکنم که شروع اين دعواها با تو نبود اما تو ديگر زدهای به سيم آخر. اصلأ چرا به مردم حرف نامربوط میزنی؟ بعد آنلاين شد و نوشت من اسم تو را از توی فهرست دوستانم برمیدارم. من هم نوشتم بردار. میدانيد بلاخره هر آدمی يک تصويری از دنيا با آدمهايش دارد که بر اساس همان هم دربارهی هر چيزی میتواند قضاوت کند. طبيعی هم هست که قضاوتهای آدمها خدشه پذير باشند. منتها خود اين اتفاقاتی که حالا منجر به گرفتاری حسين شدهاند قابل مرور کردن هستند. به اندازهی حافظهی من، حسين به همان گرفتاری دچار شد که مهدی جامی دچارش شد. اين که مهدی حالا نشسته است توی خانهاش و حسين ممکن است زندان باشد مربوط است به روحياتشان که مهدی هر بار درگيری پيدا میکند اول جوابش را مینويسد و بعد حذفش میکند اما حسين توی رودرواسی اين که نکند اين حسين همان کله شق قبلی نباشد دو تا هم میگذارد روی حرف قبلیاش و میگذارد روی وبلاگ. جدا از اين، هر دویشان محصولات يک سيستم هستند. سیستمی که سادگیاش جا میدهد برای کله شقی و بعد سوء استفاده. البته جامعهی ما ايرانیها، فرقی نمیکند که کجا باشیم اول برای کله شقی بهبه و چهچه راه میاندازد و بعد که سادگی آن آدم محرز شد آنوقت با سوء استفاده او را فتيله پيچ میکنند و کيست که نداند اين همه زمين زدنها از ناحيهی همان بهبه گويانیست که حد و مرزشان به بادی بند است. حسين چوب بی تجربگیاش را خورد و بعد نتوانست طاقت بياورد و راديکال شد. چوب همان حرفی را خورد که يک نفر نوشته بود طرحهايی داشت که به نفع جمع از آن استفاده کرديم، آن هم توی دنيای غرب که اگر کسی طرحی دارد برای استفادهی جمعی از آن اول بايد برويد با وکيل او حرف بزنيد. همين جاست که معلوم میشود حسين، با همهی حرفهايش دربارهی پست کلونياليزم، در غرب هم ايرانی زندگی میکرد و تصادفأ همين هم شد که به روش ايرانی فتيله پيچ شد، دقيقأ به همان روشی که مهدی جامی فتيله پيچ شد. درست است که مهدی جامی با تجربهتر است اما من خيلی هم بعيد نمیدانم که يک روزی بلاخره او هم به جمع راديکالها اضافه بشود. اينها نمونههای کوچک وبلاگی ما هستند. حسين مکی و مظفر بقايی و نورالدين کيانوری هم نمونههای بزرگ تاريخیمان هستند. ما هنوز خيلی راه داريم برای با تجربه شدن. داريم میشويم.
روز دوم. بعد از مدتها که خبری از درگيرهای جنگ داخلی گروه اتحاد محاکم شرعی سومالی با نيروهای دولتی و نيروهای اتيوپيايی نبود حالا دوباره اسم سومالی بر سر زبانها افتاده آن هم به خاطر دزدان دريایی خيلج عدن. وزير خارجه کنيا اعلام کرده که دزدان دريايی سومالی در دوازده ماه گذشته 150 ميليون دلار پول به جيب زدهاند. خوب اين درآمد برای کشوری که جزو فقيرترين کشورهای افريقايیست مايهی تعجب میتواند باشد که يک گروه دزد دريايی در يک گوشهای از کشور اين همه درآمد داشته باشند. اتفاقأ چنين درآمدی آنقدر رشک برانگيز بود که يک گروه اسلامگرای نوظهور در سومالی به اسم الشباب بريزند به سر دزدان دريايی به قصد جايگزين شدن در خليج عدن. نکتهی خيلی جالب همينجاست. اين گروه الشباب با دولت مرکزی سومالی دشمن بود و دولت مرکزی هم در زمان حمله در دست اتحاد محاکم اسلامی بود که هنوز با وجود اين که دولت انتقالی سومالی تشکيل شده باز هم در گوشه و کنار درست مثل طالبان افغانستان حضور دارند. حق داريد فکر کنيد که نکند دزدان دريايی با اتحاديهی محاکم اسلامی رابطه دارند، چون دارند. يک وقتی همين حضرات دزدان دريایی در قالب حفاظت از سواحل دريايی سومالی در خليج عدن نقش پررنگی داشتند و به اسم محافظان دريايی عمل میکردند اما با حملهی ارتش اتيوپی به سومالی به قصد برکنار کردن اتحاد محاکم اسلامی از مسند قدرت، ناگهان دزدی دريایی شدت بيشتری گرفت. يک اتفاق خيلی مشابه با آنچه در دوران طالبان در افغانستان افتاد که در دوران طالبان کشت خشخاش کم شده بود اما بعد که طالبان از قدرت کنار زده شدند ناگهان کشت خشخاش هم بيشتر شد و حالا تبديل شده است به منبع درآمد طالبان. از جمله اتفاقات خيلی بامزهاش هم اين است که يک کشور خاورميانهای خيلی دور از اين وقايع به شدت به اتحاد محاکم شرعی علاقمند است. علت؟ شعار جنگجويان اتحاد محاکم شرعی عبارت است از مرگ بر امريکا.
روز سوم. انصافأ تمام دنيا را میگشتيد يک آدمی که به درد دم و دستگاه ميراث فرهنگی دولت احمدی نژاد بخورد پيدا نمیکرديد که همه چيزش برای اين پست ميزان باشد. حالا اين آدم از توی آسمان افتاده است پايین، آقای اسفنديار رحيم مشایی. هم شاهنامهایست، هم قرآنی، و هم خيلی از مدل ارسطو زده است به مشايي بودن و همينطور که گردش می کند فکرشان را هم به کار میاندازد و نظريه میدهد. فرمودهاند که حالا که مردم بطورغيررسمی در جوار آرامگاه کوروش با برگزاری آيينهايی، ياد و نام کوروش را گرامی میدارند ما نيز معقتديم اين موضوع قابل بررسی است كه در تقويم ملی روزی به نام كوروش يا تخت جمشيد داشته باشيم. حالا دو تا حالت دارد. يا منبعد هر جايی که خيلی غير رسمی جمع بشويم ايشان میگردند يک روزی برايش دست و پا میکنند، يا توی اوضاع ارسطويی که مدام سير آفاق و انفس میکنند ممکن است چشمشان به گوشهی حيات هم بيفتد و فکر کنند مريض خر خورده، بخصوص از قسمت مغز. خوب اگر با همين جمع شدنها میشود يک روز به تقويم ملی اضافه کرد چرا روز مثلأ فروهرها را اضافه نمیکنيد؟ مردم هم که همينطور غير رسمی جمع میشوند برای مراسمشان. از اين ملیتر میخواستيد؟ لابد جنابشان همين جوری نصيحت الملوک میکند که احمدی نژاد به جای گنبد زنجانيه میگويد چاقوی زنجان. انصافأ تمام دنيا را میگشتيد آدم بهتر از ايشان برای ميراث فرهنگی پيدا میکرديد؟
روز چهارم. ورود هيلاری کلينتون به جمع دولت اوباما از يک نظر خيلی جذاب است، اين که زمام امور خارجی دولت امريکا هنوز در دست خانمها باقی میماند و طبيعیست که اين حرکت به معنای تقويت حضور زنان در تصمیم گيریهای سياسیست. حالا البته نه به دار است نه به بار ولی به نظرم میرسد انتخاب کلينتون پيام روشنیست برای دولتهايی که اصولأ جمهوری خواهان را خشنتر از دموکراتها میدانند و کوندوليزا رايس را هم نمونهی يک زن جنگ طلب معرفی کنند که از دست دوست پسر سابقش هم کينهی حمله به دل گرفته و میخواهد کشور دوست پسر سابقش را هم با خاک يکسان کند. حالا هيلاری کلينتون با اين الگو سازگاری ندارد و نه تنها دوست پسری هم در اطراف خاورميانه نداشته بلکه نوع حرف زدنهایش دربارهی خاورميانه هم چيزی کمتر از رايس نيست. ورود هيلاری کلينتون به دولت اوباما و به عنوان وزير خارجه لابد گرفتاری نمايندگان زن مجالس بعضی کشورها را هم زيادتر میکند که حالا با اين زن بسوز و بساز ديگر چه حرفی میشود زد؟ اين که مثل خودمان است که.
روز پنجم. خيلی جالب شده که هر آدمی را که در ايران میگيرند بعد از مدت کوتاهی به جاسوسی برای اسرائيل و امريکا اعتراف میکند ولی بعد آدم از لابلای خبرها متوجه میشود که دم و دستگاه اطلاعاتی نروژ در ايران فعاليت میکنند. کمکم نقشهی جغرافيا را هم عوض میکنند که فقط سه تا کشور تويش باشد، ايران و امريکا و اسرائيل. قديمترها فقط ايران و توران بود، حالا شده است سه تا کشور. خودش يک جور پيشرفت است واقعأ.
روز ششم. به ميرزا پيکوفسکی هم خسته نباشيد میگويم. اميدوارم يک روزی تجربهی کاریاش را برای همهمان بنويسد که ياد بگيريم چطور کار جمعی انجام بدهيم.
و روز هفتم. دارم میروم ايتاليا برای يک کنفرانس علمی- رسانهای. اگر ديديد خبری از نوشتهی جديد نيست دليلش همين است. حالا البته اهل جمعه برای زندگی نوشتههایشان را بفرستند لطفأ، که اگر موقعيتش پيش آمد همه را بگذارم روی وبلاگ. گفتم بنويسم دارم با دو میروم ديدم عينک ری بن نزدم به چشمم.
روز دوم. بعد از مدتها که خبری از درگيرهای جنگ داخلی گروه اتحاد محاکم شرعی سومالی با نيروهای دولتی و نيروهای اتيوپيايی نبود حالا دوباره اسم سومالی بر سر زبانها افتاده آن هم به خاطر دزدان دريایی خيلج عدن. وزير خارجه کنيا اعلام کرده که دزدان دريايی سومالی در دوازده ماه گذشته 150 ميليون دلار پول به جيب زدهاند. خوب اين درآمد برای کشوری که جزو فقيرترين کشورهای افريقايیست مايهی تعجب میتواند باشد که يک گروه دزد دريايی در يک گوشهای از کشور اين همه درآمد داشته باشند. اتفاقأ چنين درآمدی آنقدر رشک برانگيز بود که يک گروه اسلامگرای نوظهور در سومالی به اسم الشباب بريزند به سر دزدان دريايی به قصد جايگزين شدن در خليج عدن. نکتهی خيلی جالب همينجاست. اين گروه الشباب با دولت مرکزی سومالی دشمن بود و دولت مرکزی هم در زمان حمله در دست اتحاد محاکم اسلامی بود که هنوز با وجود اين که دولت انتقالی سومالی تشکيل شده باز هم در گوشه و کنار درست مثل طالبان افغانستان حضور دارند. حق داريد فکر کنيد که نکند دزدان دريايی با اتحاديهی محاکم اسلامی رابطه دارند، چون دارند. يک وقتی همين حضرات دزدان دريایی در قالب حفاظت از سواحل دريايی سومالی در خليج عدن نقش پررنگی داشتند و به اسم محافظان دريايی عمل میکردند اما با حملهی ارتش اتيوپی به سومالی به قصد برکنار کردن اتحاد محاکم اسلامی از مسند قدرت، ناگهان دزدی دريایی شدت بيشتری گرفت. يک اتفاق خيلی مشابه با آنچه در دوران طالبان در افغانستان افتاد که در دوران طالبان کشت خشخاش کم شده بود اما بعد که طالبان از قدرت کنار زده شدند ناگهان کشت خشخاش هم بيشتر شد و حالا تبديل شده است به منبع درآمد طالبان. از جمله اتفاقات خيلی بامزهاش هم اين است که يک کشور خاورميانهای خيلی دور از اين وقايع به شدت به اتحاد محاکم شرعی علاقمند است. علت؟ شعار جنگجويان اتحاد محاکم شرعی عبارت است از مرگ بر امريکا.
روز سوم. انصافأ تمام دنيا را میگشتيد يک آدمی که به درد دم و دستگاه ميراث فرهنگی دولت احمدی نژاد بخورد پيدا نمیکرديد که همه چيزش برای اين پست ميزان باشد. حالا اين آدم از توی آسمان افتاده است پايین، آقای اسفنديار رحيم مشایی. هم شاهنامهایست، هم قرآنی، و هم خيلی از مدل ارسطو زده است به مشايي بودن و همينطور که گردش می کند فکرشان را هم به کار میاندازد و نظريه میدهد. فرمودهاند که حالا که مردم بطورغيررسمی در جوار آرامگاه کوروش با برگزاری آيينهايی، ياد و نام کوروش را گرامی میدارند ما نيز معقتديم اين موضوع قابل بررسی است كه در تقويم ملی روزی به نام كوروش يا تخت جمشيد داشته باشيم. حالا دو تا حالت دارد. يا منبعد هر جايی که خيلی غير رسمی جمع بشويم ايشان میگردند يک روزی برايش دست و پا میکنند، يا توی اوضاع ارسطويی که مدام سير آفاق و انفس میکنند ممکن است چشمشان به گوشهی حيات هم بيفتد و فکر کنند مريض خر خورده، بخصوص از قسمت مغز. خوب اگر با همين جمع شدنها میشود يک روز به تقويم ملی اضافه کرد چرا روز مثلأ فروهرها را اضافه نمیکنيد؟ مردم هم که همينطور غير رسمی جمع میشوند برای مراسمشان. از اين ملیتر میخواستيد؟ لابد جنابشان همين جوری نصيحت الملوک میکند که احمدی نژاد به جای گنبد زنجانيه میگويد چاقوی زنجان. انصافأ تمام دنيا را میگشتيد آدم بهتر از ايشان برای ميراث فرهنگی پيدا میکرديد؟
روز چهارم. ورود هيلاری کلينتون به جمع دولت اوباما از يک نظر خيلی جذاب است، اين که زمام امور خارجی دولت امريکا هنوز در دست خانمها باقی میماند و طبيعیست که اين حرکت به معنای تقويت حضور زنان در تصمیم گيریهای سياسیست. حالا البته نه به دار است نه به بار ولی به نظرم میرسد انتخاب کلينتون پيام روشنیست برای دولتهايی که اصولأ جمهوری خواهان را خشنتر از دموکراتها میدانند و کوندوليزا رايس را هم نمونهی يک زن جنگ طلب معرفی کنند که از دست دوست پسر سابقش هم کينهی حمله به دل گرفته و میخواهد کشور دوست پسر سابقش را هم با خاک يکسان کند. حالا هيلاری کلينتون با اين الگو سازگاری ندارد و نه تنها دوست پسری هم در اطراف خاورميانه نداشته بلکه نوع حرف زدنهایش دربارهی خاورميانه هم چيزی کمتر از رايس نيست. ورود هيلاری کلينتون به دولت اوباما و به عنوان وزير خارجه لابد گرفتاری نمايندگان زن مجالس بعضی کشورها را هم زيادتر میکند که حالا با اين زن بسوز و بساز ديگر چه حرفی میشود زد؟ اين که مثل خودمان است که.
روز پنجم. خيلی جالب شده که هر آدمی را که در ايران میگيرند بعد از مدت کوتاهی به جاسوسی برای اسرائيل و امريکا اعتراف میکند ولی بعد آدم از لابلای خبرها متوجه میشود که دم و دستگاه اطلاعاتی نروژ در ايران فعاليت میکنند. کمکم نقشهی جغرافيا را هم عوض میکنند که فقط سه تا کشور تويش باشد، ايران و امريکا و اسرائيل. قديمترها فقط ايران و توران بود، حالا شده است سه تا کشور. خودش يک جور پيشرفت است واقعأ.
روز ششم. به ميرزا پيکوفسکی هم خسته نباشيد میگويم. اميدوارم يک روزی تجربهی کاریاش را برای همهمان بنويسد که ياد بگيريم چطور کار جمعی انجام بدهيم.
و روز هفتم. دارم میروم ايتاليا برای يک کنفرانس علمی- رسانهای. اگر ديديد خبری از نوشتهی جديد نيست دليلش همين است. حالا البته اهل جمعه برای زندگی نوشتههایشان را بفرستند لطفأ، که اگر موقعيتش پيش آمد همه را بگذارم روی وبلاگ. گفتم بنويسم دارم با دو میروم ديدم عينک ری بن نزدم به چشمم.
نظرات